جدول جو
جدول جو

معنی صلامه - جستجوی لغت در جدول جو

صلامه
(صَ / صُ / صِ مَ)
گروه مردم. ج، صلامات. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
صلامه
گروه جور
تصویری از صلامه
تصویر صلامه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلابه
تصویر صلابه
قلابی که گاو یا گوسفند کشته را به آن آویزان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلامه
تصویر ظلامه
دادخواهی، از کسی نزد حاکم یا قاضی شکایت بردن و درخواست دفع ظلم کردن، تظلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علامه
تصویر علامه
بسیار دانا، دانشمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلایه
تصویر صلایه
سنگ پهن و همواری که بر روی آن دارو یا چیز دیگر می سایند
صلایه کردن: ساییدن دارو یا چیز دیگر بر روی سنگ یا در هاون
فرهنگ فارسی عمید
(ظُ لَ)
قریه ای از قرای بحرین است
لغت نامه دهخدا
(ظَلْ لا مَ)
دختر ابی النجم الراجز. (عقدالفرید ج 1 ص 248)
لغت نامه دهخدا
ابن کامل، ملقب به عادل. پس از پدر به سال 635 هجری قمری سلطان مصر شد. سپس از سلطنت برکنار شد و برادرش صالح ایوب نجم الدین به جای او نشست. (تاریخ الخلفاء ص 307)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ)
تراشه و چیدۀ ناخن و جز آن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- قلامۀ ناخن، آنچه از سر ناخن چیده شود و بیفتد، و این مثل است درباره خسیس و پست. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
مؤنث غلام. (منتهی الارب). در اشعار عرب غلامه مؤنث غلام استعمال شده است. کنیز. امه. (اقرب الموارد). رجوع به غلام شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
صلابت. رجوع به صلابت شود
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
ابن جندل بن عمرو بن کعب التمیمی وی بسال 23 قبل از هجرت درگذشت. شاعری جاهلی و از اهل حجاز است و در طبقۀ ’متلمس’ بشمار آمده است. شعر او در حکمت وجودت است و در جمهره اشعار عرب او را قصیده ای است. (اعلام زرکلی ج 1 ص 377). و رجوع به معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
(عُلْ لا مَ)
آنچه بدان بر چیزی راه یابند و بر آن استدلال کنند. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَلْ لا مَ / مِ)
نیک دانا و بسیار دانا. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (غیاث) (منتهی الارب). و تاء آن برای مبالغه است و مذکر و مؤنث در آن یکسان می باشد: دو امیرزاده در مصر بودند، یکی علم آموخت و آن دگر مال اندوخت، عاقبهالامر آن یکی علامۀ عصر شد وین دگر عزیز مصر گشت. (گلستان سعدی).
صاحبدل و نیک سیرت و علامه
گو کفش دریده باش و خلقان جامه.
سعدی.
، آگاه به انساب مردمان. (اقرب الموارد). عارف به نسب مردم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَلْ لا مَ)
ابن حاجب عثمان بن عمر. رجوع به ابن حاجب و ریحانه الادب ج 5 ص 302، روضات الجنات ص 468، تاریخ ابن خلکان ج 1 ص 340، هدیه الاحباب ص 45، لغات تاریخیه و جغرافیه احمد رفعت ج 1 ص 31، قاموس الاعلام ج 1 ص 616 شود
ابن اثیر. مبارک بن ابی کرم جزری. رجوع به ابن اثیر و مآخذ ذیل شود: ریحانه الادب ج 5 ص 243، کشف الظنون، روضات الجنات ص 685، تاریخ ابن خلکان ج 2 ص 12، معجم الادباء ج 17 ص 71، قاموس الاعلام ج 1 ص 599
ابن هشام، عبدالله بن یوسف. رجوع به ابن هشام و ریحانه الادب ج 6 ص 199، کشف الظنون، روضات الجنات ص 455، الدرر الکامنه ج 2ص 308، هدیه الاحباب ص 95، قاموس الاعلام ج 1 ص 679 شود
ابن جماعۀ شافعی، محمد بن ابی بکر. رجوع به ابن جماعه و ریحانه الادب ج 5 ص 290، هدیه الاحباب ص 42، روضات الجنات ص 748 شود
تقی الدین راصد محمد (متوفی در سال 993 هجری قمری). او راست: الطرق السنیه فی الاّلات الروحانیه. (کشف الظنون)
ابن هشام، محمد بن یحیی. رجوع به ابن هشام و ریحانه الادب ج 6 ص 203، کشف الظنون، روضات الجنات ص 727 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
رجوع به علامت شود
لغت نامه دهخدا
(صُلْ لا بَ)
قلاب چند شاخ که گوشت بر آن آویزند.
- به صلابه کشیدن، به قلاب زدن. به قلاب برآویختن چیزی و مخصوصاً گوشت را.
- به صلابه کشیدن کسی را، مجازاً به معنی کسی را در سختی و رنج قرار دادن
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
در فرهنگ آنندراج و ناظم الاطباء بمعنی صلایه آمده است. رجوع به صلایه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملامه
تصویر ملامه
نا کسی فرومایگی زفتی ملامت در فارسی: آوینش سرزنش نکوهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلامه
تصویر قلامه
تراشیده تراشه، چیده ناخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلامه
تصویر غلامه
مونث غلام کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
بسیار دانا، تبار شناس ماریک در فرانسه پیوندی دارند با این واژه پهلوی نشان، فرسنگسار نشانه راه، درفش نیک دانا بسیار دانشمند. بسیار دانا و فهمیده
فرهنگ لغت هوشیار
ستم کردن، دادخواهی کردن مظلمه، آن چه بزور ستده باشند، ستم ظلم. داد خواهی، ستم، به ستم داده به زور داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صمامه
تصویر صمامه
در بند سر پوش در پوش
فرهنگ لغت هوشیار
سختی سخت شدن، زفتی درشتی، سر سختی، بیموری (مهابت)، سفتی بنگرید به صلبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاقه
تصویر صلاقه
آب مانده مانداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاله
تصویر صلاله
آستر موزه آستر کفش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاوه
تصویر صلاوه
سرو خمره یی، دارو سای هاون بویه سای، پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلایه
تصویر صلایه
سنگ پهن و هموار و سخت که در روی آن چیزی را بسایند، سرو خمره ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلامه
تصویر سلامه
درستی تندرستی، بهبودی، بی آکی، رهایی، رستگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الامه
تصویر الامه
سرزنش کردن، در خور سرزنش بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علامه
تصویر علامه
((عَ لّ مِ))
دانشمند، بسیار دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلامه
تصویر ظلامه
((ظُ مَ یا مِ))
دادخواهی، مظلمه، آن چه به زور ستانده شود، ستم، ظلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلایه
تصویر صلایه
((صَ یَ یا یِ))
سنگ پهن و سخت
صلایه کردن: دارو یا هر چیز دیگر را بر روی سنگ یا در هاون کوبیدن
فرهنگ فارسی معین