جدول جو
جدول جو

معنی صلافی - جستجوی لغت در جدول جو

صلافی
(صَ)
جمع واژۀ صلف. (منتهی الارب). رجوع به صلف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صحافی
تصویر صحافی
شغل و عمل صحاف، ته بندی و جلد کردن کتاب، مکانی که این کار در آن انجام می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلافی
تصویر تلافی
تدارک کردن، عوض دادن، جبران کردن، دریافتن، رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صافی
تصویر صافی
پاکیزه، خالص، ناب، پاک و روشن، زلال، صاف
ظرفی با سوراخ های ریز که در آن برخی از خوردنی ها را صاف می کنند یا آب آن ها را می گیرند، هر نوع ابزاری که به وسیلۀ آن مایعی را صاف می کنند
صافی شدن: پاک و پاکیزه شدن، بی آلایش شدن، برای مثال بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا در نکشد جامی (سعدی۲ - ۵۸۷)، کنایه از بی غل و غش شدن
فرهنگ فارسی عمید
(صَحْ حا)
عمل صحاف. صحافی کردن. رجوع به صحاف و صحافی کردن شود
لغت نامه دهخدا
ظرفی که بدان مایعی را تصفیه کنند، پارچه ای که با آن تفالۀچیزها گیرند، آلت تصفیه، مصفاه، پالونه، راووق، مبزل، صافی که در داروسازی جالینوسی از همه بیشتر مورداستفاده قرار میگیرد صافی چین داری است که از کاغذ بدون چسب تهیه شده است و حتی المقدور باید کاغذهای صافی سفید را بکار برند زیراکاغذ صافی خاکستری مواد غیرخالص مخصوصاً اکسید دوفردر بر دارد، صافی چین دار بایستی به اندازۀ کافی درقیف وارد شود ولی نباید در لولۀ آن وارد شود و نیزلبۀ صافی نبایستی از لبۀ قیف بالاتر بایستد، اسیدها و معرف ها بر روی صافی کاغذی اثر میکند و این قبیل مواد را به کمک قیفی که دارای صفحۀ سوراخ دار و یا محتوی شن و یا پنبۀ شیشه ای میباشد صاف میکنند، پنبۀ شیشه ای عبارت از شیشه ای است که بشکل نخ درآمده است و نرمی ابریشم را دارد،
چندین سال است از صافی هایی که با شیشۀ متخلخل ساخته شده است استفاده میکنند، صافی های پشمی را نیز برای صاف کردن شربت ها و مایعات غلیظ دیگر بکار میبرند و مهمترین آنها عبارت است از تکۀ پارچۀ پشمی - نمدی و امثال آن که چهار گوشه اش به چهارچوبی متصل شده است و آن را بلانشه یا اتامین مینامند، نوعی از این صافی ها وجود دارد که پارچۀ پشمی آن مخروطی شکل و رأس آن رو به پایین و قاعده آن به حلقۀ آهنی متصل و ریسمانی به رأس آن دوخته شده است، در مواردی که منافذ صافی گرفته شود به کمک این ریسمان صافی را تکان میدهند تا در اثر حرکت و جابجا شدن مایع و رسوب آن منافذ صافی بازگردد، این نوع صافی پشمی را صافی سقراط مینامند، (کارآموزی داروسازی جنیدی صص 34 - 35)
لغت نامه دهخدا
ابن ابراهیم بن حسن مقری طرسوسی ضریر، مکنی به ابی البرکات، وی تعبیر خواب میکرد، سپس به حدیث رو آورد و از علی عاقولی و ابراهیم مقدسی خطیب حدیث شنید و بسال 527 هجری قمری درگذشت و در باب الصغیر دفن شد، (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 361)
ابن عبداﷲ ارمنی، مکنی به ابی الحسن، وی حدیث از نصر بن ابراهیم زاهد شنید، ابن عساکرگوید: از وی نوشتم، مردی خیّر و مواظب بر جماعت و کثیرالنافله بود و بسال 538 هجری قمری درگذشت و در باب الصغیر دفن شد، (تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 6 ص 361)
خادم خاص سلطان محمود و مهتر ساقیان وی. بیهقی آرد: امیر محمود خادمی خاص را که او را صافی میگفتند و چنین غلامان (ساقیان به دست او بودند آواز داد و گفت طغرل رابه نزد برادرم فرست. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 253)
مولانا صافی وی از شیخ زادگان کوه صاف است و در نظم تتبع خواجه علیه الرحمه میکرد، این مطلع از اوست:
ساقیا سرخوشم و بادۀ صافم داری
گر کنم سرخوشی آن به که معافم داری،
(مجالس النفائس ص 79، 80، 255)
وی از حاجبان ایلک بود و نام وی در ترجمه تاریخ یمینی (ص 233) آمده است
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از صفوه و صفا، نقیض کدر، روشن، شفاف، خالص، بی درد، بی غش، پاکیزه، ناب، مروق، بی آمیغ، زلال، خلاف دردی:
دل از عیب صافی ّ و صوفی بنام
به درویشی اندر شده شادکام،
فردوسی،
رادمردان را هنگام عصیر
شاید ار می نبود صافی و ناب،
منوچهری،
چو مشک بویا لیکنش نافه بود ز غژب
چو شیر صافی پستانش بود از پاشنگ،
عسجدی،
بدینسان آب سرد و آتش گرم
هوای صافی و خاک مکدر،
ناصرخسرو،
کف کافیش بحری از جود است
طبع صافیش گنجی از حکم است،
مسعودسعد،
روشن و صافی ّ و بیقرار، تو گفتی
هست مگر ذوالفقار حیدر صفدر،
مسعودسعد،
که هرکه دین او پاک تر و عقیدت او صافی تر، در بزرگ داشت جانب ملوک ... مبالغت زیادتر واجب بیند، (کلیله و دمنه)،
روی صافیت باید آینه وار
همچو دندان شانه گل چه خوری،
خاقانی،
دردی ّ و سفال مفلسان راست
صافی ّ و صدف توانگران را،
خاقانی،
ره آورد عدم را توشۀ خاک
سرشت صافی آمد گوهر پاک،
نظامی،
گنج نظامی که طلسم افکن است
سینۀ صافی ّ و دل روشن است،
نظامی،
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی،
سعدی،
اگر یک قطره را دل برشکافی
برون آید از او صد بحر صافی،
شبستری،
ثریا چو در تاج مرجان صافی
زبانا چو در دهر قندیل راهب،
حسن متکلم،
ساقی که جامت از می صافی تهی مباد
چشم عنایتی به من دردنوش کن،
حافظ
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جمع واژۀ صافیه، و آن ضیاع خاص سلطان است. (الوزراء و الکتاب حاشیۀ ص 115). خالصۀ دولتی: و اقطعه مالاً من الصوافی. (الوزراء و الکتاب ص 115) ، صوافی ملوک، خالصۀ پادشاهان. املاک خالصه
لغت نامه دهخدا
(صَ فِ)
دراهم، واحد ندارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
شیخ عبدالله افندی. وی یکی از متأخران شعرای عثمانی و مشایخ طریقت عشاقیه و از اهالی بالبکسیری است. او به سال 1130 هجری قمری متولد شده و مدتی منشی و رئیس دفتر صدراعظم حکیم اوغلی علی پاشا بود، سپس به ادرنه عزیمت کرد و بدست شیخ جمال الدین عشاقی توبه یافت. آنگاه دیگر بار به معیت پاشای مذکور به مصر سفر کرد. هنگام بازگشت به سال 1174 به مشیخت آستانۀ طاهرآغا نایل شد و به سال 1197 درگذشت. چند رساله و اشعار بسیار دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نسبت است به صلاح. رجوع به صلاح شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فی ی / عِ فی ی)
بزرگترین پالانهای شتر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ فی ی)
نوعی از انگور سپید به سبزی مایل که مویز سیاه تیره رنگ دارد. (منتهی الارب). انگوری سپید مایل به سبزی منسوب به رودبار کلاف که در نزدیک مدینه است. (ناظم الاطباء). اسم عربی انگور سفید است که در آن سبزی باشد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عَلْ لا)
شغل و کسب علاف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ)
منسوب به علم خلاف. رجوع به علم خلاف ذیل خلاف شود.
- مسائل خلافی، مسائل مربوط بعلم خلاف: صادق را... با قاضی بلخ و مسأله های خلافی.... (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(حُ فی ی)
وادی حلافی، وادی که گیاه دوخ رویاند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَلْ لا)
لاف زن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صافی
تصویر صافی
بی غش، پاکیزه، بی درد، خالص
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صافیه، واگذاری ها چون زمین یا ده واگذاری، بر گرفته ها بر گزدیده پیامبر از پروه (غنیمت)، بی مانده برها (بلا وارث) جمع صافیه آن قسمت از غنایم که به پیغمبر و امام میرسید و از دیگر غنایم که میان غنایم غازیان تقسیم می شد ممتاز بود، املاک خالصه
فرهنگ لغت هوشیار
روزنامه نگار پوشنه گری عمل و شغل صحاف ته بندی و جلد کردن کتاب، دکان صحاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرافی
تصویر صرافی
سره گری کهبدی شغل و عمل صراف، دکان صراف
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی شیان تاوان، تایگانه در تازی به دست آوردن از میان بردن دریافتن جبران کردن تدارک کردن، عوض دادن، دریافت جبران. دریافتن، جبران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاف
تصویر صلاف
لاف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خودستایی کند: آمد اندر انجمن آن طفل خرد آبروی مرد لافی را ببرد. (مثنوی نیک. 43: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علافی
تصویر علافی
عمل و شغل علاف، دکان علاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرافی
تصویر صرافی
((صَ رّ))
شغل و کار صراف، دکان صراف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحافی
تصویر صحافی
ته بندی و جلد کردن کتاب، دکان صحافی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تلافی
تصویر تلافی
((تَ))
دریافتن، جبران کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علافی
تصویر علافی
برنج فروشی، علوفه فروشی، هرزه گردی، بیهودگی، بیکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صافی
تصویر صافی
پاکیزه، خالص، شراب بی غش، پارچه یا ظرف مشبک مخصوصی که مایعات را از آن عبور داده صاف می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صافی
تصویر صافی
پالایه
فرهنگ واژه فارسی سره
انتقام، تقاص، جبران، جزا، خون خواهی، سزا، تاوان، غرامت
متضاد: عفو، جبران کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن صرافی نمودن، دلیل بر عاملی طامع بود. اگر در خواب بیند صرافی کرد و بیننده مستور بود، دلیل است که علم و حکمت آموزد. اگر بازرگان است، از تجارت مال حاصل کند. محمد بن سیرین
دیدن صراف به خواب، دلیل بر مردی حذافه گوی است و دلیل که او را دین زیان دارد.
اگر درخواب بیند که صرافی نمود بی طمع، دلیل است که امانت بگذارد و امانت مردم نگهدارد. اگر به طمع کرد، تاویل به خلاف این است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
خبرنگار، روزنامه نگار
دیکشنری اردو به فارسی