شکلی است از اشکال رمل. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از منتهی الارب). شکلی است منحوس از اشکال رمل. (غیاث اللغات) ، بندی است از بندهای کشتی. (منتهی الارب) :لفلان عقله یعقل بها الناس، هرگاه با مردم کشتی میگیرد پایهای آنان را می بندد و آن همان شغزبیه است. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، آنچه بدان بسته شود چون قید یا عقال. (از اقرب الموارد)
شکلی است از اشکال رمل. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از منتهی الارب). شکلی است منحوس از اشکال رمل. (غیاث اللغات) ، بندی است از بندهای کشتی. (منتهی الارب) :لفلان عقله یعقل بها الناس، هرگاه با مردم کشتی میگیرد پایهای آنان را می بندد و آن همان شغزبیه است. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، آنچه بدان بسته شود چون قید یا عقال. (از اقرب الموارد)
ارض بقله، زمین تره زار و سبزه ناک. (ناظم الاطباء). تره زار و زمین سبزه ناک. (منتهی الارب). ارض بقله و بقیله و بقاله و مبقله، زمین تره زار. (از اقرب الموارد). و رجوع به مترادفات کلمه شود
ارض بقله، زمین تره زار و سبزه ناک. (ناظم الاطباء). تره زار و زمین سبزه ناک. (منتهی الارب). ارض بقله و بقیله و بقاله و مبقله، زمین تره زار. (از اقرب الموارد). و رجوع به مترادفات کلمه شود
واحد بقل. (ناظم الاطباء). یکی بقل. (منتهی الارب). تره زار و زمین سبزه ناک. (آنندراج) (منتهی الارب). تره که پخته نانخورش سازند. (غیاث اللغات). خبازی بستانی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بقل شود. - بقله الاترجیه، بادرنجبویه. (ناظم الاطباء) (ابن بیطار). ماذربویه است. (اختیارات بدیعی). از نباتات است. (منتهی الارب). کزوان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بادرنجبویه و بادرنبویه شود. - بقله الامصار، بقله الانصار. رجوع به بقله الانصار و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و مفردات ابن بیطار شود. - بقله الانصار، بقلهالامصار، کلم است. (منتهی الارب) (آنندراج). کرنب (اختیارات بدیعی) (تذکرۀ ضریر انطاکی) (مفرادت ابن بیطار) (اقرب الموارد). - بقله الاوجاع، ابن بیطار بنقل از ابوالعباس حافظ آرد: در نزد اعراب بادیه های افریقیه آنرا بر گیاهی که در مغرب فوجده می نامند اطلاق می شود. و بعضی از گیاه شناسان اندلس آنرا اذن الجدی خوانده اند و این همان گیاهی است که دیسقوردوس آنرا مانالیا نامد. شاخه هایش شبیه به سمونیون است و طعم آن اندکی مانند انیسون است. (از مفردات ابن بیطار). - بقله البارده، داردوست باشد. (از درختان جنگلی ایران ثابتی چ 1326 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 166). لبلاب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (اختیارات بدیعی) (منتهی الارب) (آنندراج) (تذکرۀ ضریر انطاکی) (مفردات ابن بیطار). رجوع به داردوست و لبلاب شود. - بقله البراری، بقله الرمل، گیاهی است. (از ناظم الاطباء). از نباتات است. (منتهی الارب). نباتی است که از کاسنی بری کوچکتر و بیخش بر روی زمین پهن میشود و گلش زرد، بخلاف قنابری که بیخ آن بر زمین فرو رفته است. و طعم این با اندک شوری و تلخی، و در آخر زمستان میروید و در آخر نیسان ماه میخورند و بیخش شبیه به دانۀ پنبه دانه است. (از مخزن الادویه). - بقله الحامضه، از نباتات است. (منتهی الارب). ترۀ خراسانی را گویند. قسمی از حماض بزرگ ورق است بی ساق و از برگ کرنب کوچکتر و ترش مزه و در جای نمناک میروید. تره ای است شبیه چغندر خراسانی، کرنت (مفردات ابن بیطار). ترۀ خراسانی و ساق ترشک و به هندی ساک جوکه نامند. (مخزن الادویه). - بقله الحمقا، خرفه یا بقله اللینه. (منتهی الارب). و همچنین بقله اللینه و بقله الزهراء، هندباء یا رجله، و بعضی از عوام آنرا فرفحین نامند. (از اقرب الموارد). بقلۀ حمقا به عبری ارغیلم و به فرنگی بر کال سالی و به سریانی وبربری رجله، و به یونانی انومدفی و به فارسی فرفخ یا فرفیر گویند و آنرا بقله الزهره نیز خوانند. (تذکرۀ ضریر انطاکی). بقلۀ حمقاء برّیه، بر دوایی اطلاق شود که آنرا بقلۀ مبارکه و بقلۀ لینه و عرفسج و عرفجین نیز نامند و آن رجله است. (از مفردات ابن بیطار). ترۀ خرفه و معنی لغوی آن ترۀ نادان است چون با وصف فواید بسیار بیشتر در راهها و جاهای خیس میروید و با وجودی که هر بار از سیل خراب و بر باد میرود لیکن اکثر بر راه سیل و گذر آب میروید. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). به شیرازی تورک گویند و بهترین وی تازه بود. (از اختیارات بدیعی). خرفه که هندش لونیه گویند. (مؤید الفضلاء). خرفه. (ناظم الاطباء). بخله. بیخله. مویزاب فرفخ. تخمگان. حوک (یادداشت مؤلف). و شینک. (مهذب الاسماء). و شفنک. (مهذب الاسماء). - بقلهالخراسانیه، مرزه. (ناظم الاطباء). بقله الحامضه خوانندبپارسی، ترۀ خراسانی گویند. (از اختیارات بدیعی). حماض. (تذکرۀ ضریر انطاکی). و رجوع به حماض و حماضهو بقله الحامضه شود. - بقلهالخطاطیف، زردچوبه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بادرنبویه است. (اختیارات بدیعی). عروق صفر. (مفردات ابن بیطار). عروق صباغین. (یادداشت مؤلف). - بقلهالخنیتبه، گیاهی است مانند سیر. (مؤید الفضلاء). - بقلهالذهبیه، گیاهی است که قطف هم گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). قطف و آن بقل الروم است. (از مفردات ابن بیطار). قطف. (تذکرۀ انطاکی). رجوع به قطف و بقله الحامضه شود. - بقلهالرماه، گیاهیست. (ناظم الاطباء). از نباتات است. (منتهی الارب). راسن. الانیون. (یادداشت مؤلف). گیاهی بوده است که تیراندازان اسپانیایی تیرهای خود را بدان زهراب میداده اند. (یادداشت مؤلف). این گیاه را بزبان عامیانه اندلس یرابله نامند. (مفردات ابن بیطار). نباتی است برگش شبیه ببرگ بارتنگ و از آن ریزه تر و بیخش باریک و پر شعبه و بیرون سیاه و اندرون سفید و منابت آن اکثر ارمینیه و بلاد مغرب است و هر سال در بهار میروید و تا اواسط تابستان می ماند. (از مخزن الادویه). - بقله الرمل، گیاهیست. (از ناظم الاطباء). از نباتات است. (منتهی الارب). بقلهالبراری. (ابن بیطار). گیاهیست که در ریگزارها در آخر زمستان میروید. ریشه های آن بر روی زمین و شکوفۀ آن زرد مانند قنابری است و دانه ای مانند دانۀ پنبه دارد. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). - بقلهالزهرا، بقلهالحمقاست. (اختیارات بدیعی). بقلهالزهر. (تذکرۀ انطاکی). رجوع به بقلهالحمقا شود. - بقلهالضب، گیاهیست. (ناظم الاطباء). از نباتات است. (منتهی الارب). بادرنگبویۀ بری است. (از اختیارات بدیعی). بادرنجبویۀ صحرایی است. فرنجمشک. (یادداشت مؤلف). ترنجان بری. (یادداشت مؤلف). گویند ریحان بری است. (مفردات ابن بیطار). باذرنجبویه. (تذکرۀ ضریر انطاکی). رجوع به بادرنگبویه شود. - بقلهالعایشه، جرجیر. (تذکرۀ ضریر انطاکی). بقلهالعدس. صاحب جامع گوید: عروق الصفر است اما آنچه محقق است دماء المغظافی است. (اختیارات بدیعی). پودینۀ دشتی. (مؤید الفضلاء). فوتنج. (تذکرۀ ضریر انطاکی). پودنۀ دشتی. - بقلهالعربیه، بقلهالیمانیه است. (مفردات ابن بیطار). رجوع به بقلهالیمانیه شود. - بقلهالغزال، گیاهیست. (ناظم الاطباء). مشک طرامیشع است. (اختیارات بدیعی). - بقلهالفارسیه، عرب آنرا نباتی گوید که بفارسی او را ترۀ داهان و ترۀ گربه خوانند و بعضی اعراب او را بقلۀ الاماسه گویند و او را ترۀ گربه به آن جهت گویند که به بوی او الفت عظیم دارد و بسایۀ او پناه برد و از آن بخورد و بر برگهای او مراغه کند و این نبات را پلنگ مشک خوانند و معرب او فلنجمشک باشد. (ترجمه صیدنۀابوریحان نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). بادرنجبویه. بادرنگبویه. رجوع به بادرنجبویه شود. - بقلهالفسینیه، نبات او به سیر مشابهت دارد الا آنکه در نبات او تیزی کمتر است و بطعم خوشتر و برگ او عریض ترو به برگ طرخون نزدیک بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). - بقلهاللینه، خرفه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بقلهالحمقاست. (اختیارات بدیعی). رجله است. (مفردات ابن بیطار). بقلۀ مبارکه. بقلۀ حمقا. بقلۀ زهرا. (از اقرب الموارد). رجوع به خرفه و بقلهالحمقا شود. - بقلهالمبارکه، کاسنی و یا خرفه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بقلهالحمقاست. (اختیارات بدیعی) (تذکرۀ انطاکی) (از اقرب الموارد) (مؤید الفضلاء). بقلهاللینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به مترادفات آن شود. - بقلهالملک، شاهتره. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). شاهترج. (مفردات ابن بیطار) (اختیارات بدیعی). - بقلهالیمانیه، گیاهی است، یا یک قسم از اسفناج. (ناظم الاطباء). نباتی است. (آنندراج). نباتی است شبیه بکاسنی و از آن ریزه تر. در کنار آبها میروید، مایل بسرخی و بی طعم است و در تنکابن و طبرستان اشکنی نامند و ابن تلمیذ گوید: تخمش شبیه است بتخم بستان افروز. بقلهالعربیه و بر بوس و جربوز و آن در نزد مردم اندلس بلیطس است. (مفردات ابن بیطار). نوعی حبق است شبیه به قطف. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). بلطاون است و آن گیاهی است که بهندی چولایی نامند. نوعی از وی سرخ است و اهل هند سرخ او را تعریف کنند و سرخ وی را بهتر از سبز وی دانند. (مؤید الفضلاء). - بقلهالیهودیه، کاسنی بری. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). اسنان الذیب. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان نسخه خطی کتاب خانه مؤلف) (از مؤید الفضلاء). خبازی سرخ. (بحر الجواهر). حبق التمساح. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). ملوخیا، اگر بقلهالیهود را گویند نوعی از ملوخیاست بس دور نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تفاف. تلفاف. خس الخمار. (یادداشت مؤلف). آنرا تفاف نیز گویند و آن نوعی از هندبای بحری است و بر دوای معروف قرصعنه نیز اطلاق شود و آن اصح است. (از مفردات ابن بیطار). و رجوع به مترادفات آن شود
واحد بقل. (ناظم الاطباء). یکی بقل. (منتهی الارب). تره زار و زمین سبزه ناک. (آنندراج) (منتهی الارب). تره که پخته نانخورش سازند. (غیاث اللغات). خبازی بستانی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بقل شود. - بقله الاترجیه، بادرنجبویه. (ناظم الاطباء) (ابن بیطار). ماذربویه است. (اختیارات بدیعی). از نباتات است. (منتهی الارب). کِزوان. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بادرنجبویه و بادرنبویه شود. - بقله الامصار، بقله الانصار. رجوع به بقله الانصار و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و مفردات ابن بیطار شود. - بقله الانصار، بقلهالامصار، کلم است. (منتهی الارب) (آنندراج). کُرْنُب ْ (اختیارات بدیعی) (تذکرۀ ضریر انطاکی) (مفرادت ابن بیطار) (اقرب الموارد). - بقله الاوجاع، ابن بیطار بنقل از ابوالعباس حافظ آرد: در نزد اعراب بادیه های افریقیه آنرا بر گیاهی که در مغرب فوجده می نامند اطلاق می شود. و بعضی از گیاه شناسان اندلس آنرا اذن الجدی خوانده اند و این همان گیاهی است که دیسقوردوس آنرا مانالیا نامد. شاخه هایش شبیه به سمونیون است و طعم آن اندکی مانند انیسون است. (از مفردات ابن بیطار). - بقله البارده، داردوست باشد. (از درختان جنگلی ایران ثابتی چ 1326 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 166). لبلاب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (اختیارات بدیعی) (منتهی الارب) (آنندراج) (تذکرۀ ضریر انطاکی) (مفردات ابن بیطار). رجوع به داردوست و لبلاب شود. - بقله البراری، بقله الرمل، گیاهی است. (از ناظم الاطباء). از نباتات است. (منتهی الارب). نباتی است که از کاسنی بری کوچکتر و بیخش بر روی زمین پهن میشود و گلش زرد، بخلاف قنابری که بیخ آن بر زمین فرو رفته است. و طعم این با اندک شوری و تلخی، و در آخر زمستان میروید و در آخر نیسان ماه میخورند و بیخش شبیه به دانۀ پنبه دانه است. (از مخزن الادویه). - بقله الحامضه، از نباتات است. (منتهی الارب). ترۀ خراسانی را گویند. قسمی از حماض بزرگ ورق است بی ساق و از برگ کرنب کوچکتر و ترش مزه و در جای نمناک میروید. تره ای است شبیه چغندر خراسانی، کُرْنُت ْ (مفردات ابن بیطار). ترۀ خراسانی و ساق ترشک و به هندی ساک جوکه نامند. (مخزن الادویه). - بقله الحمقا، خرفه یا بقله اللینه. (منتهی الارب). و همچنین بقله اللینه و بقله الزهراء، هندباء یا رجله، و بعضی از عوام آنرا فرفحین نامند. (از اقرب الموارد). بقلۀ حمقا به عبری ارغیلم و به فرنگی بر کال سالی و به سریانی وبربری رجله، و به یونانی انومدفی و به فارسی فرفخ یا فرفیر گویند و آنرا بقله الزهره نیز خوانند. (تذکرۀ ضریر انطاکی). بقلۀ حمقاء برّیه، بر دوایی اطلاق شود که آنرا بقلۀ مبارکه و بقلۀ لینه و عرفسج و عرفجین نیز نامند و آن رِجْلَه ْ است. (از مفردات ابن بیطار). ترۀ خرفه و معنی لغوی آن ترۀ نادان است چون با وصف فواید بسیار بیشتر در راهها و جاهای خیس میروید و با وجودی که هر بار از سیل خراب و بر باد میرود لیکن اکثر بر راه سیل و گذر آب میروید. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). به شیرازی تورک گویند و بهترین وی تازه بود. (از اختیارات بدیعی). خرفه که هندش لونیه گویند. (مؤید الفضلاء). خرفه. (ناظم الاطباء). بَخْلَه. بیخَلَه. مویزاب فرفخ. تخمگان. حَوک (یادداشت مؤلف). و شینک. (مهذب الاسماء). و شفنک. (مهذب الاسماء). - بقلهالخراسانیه، مرزه. (ناظم الاطباء). بقله الحامضه خوانندبپارسی، ترۀ خراسانی گویند. (از اختیارات بدیعی). حماض. (تذکرۀ ضریر انطاکی). و رجوع به حماض و حماضهو بقله الحامضه شود. - بقلهالخطاطیف، زردچوبه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بادرنبویه است. (اختیارات بدیعی). عروق صفر. (مفردات ابن بیطار). عروق صباغین. (یادداشت مؤلف). - بقلهالخنیتبه، گیاهی است مانند سیر. (مؤید الفضلاء). - بقلهالذهبیه، گیاهی است که قطف هم گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). قطف و آن بقل الروم است. (از مفردات ابن بیطار). قطف. (تذکرۀ انطاکی). رجوع به قطف و بقله الحامضه شود. - بقلهالرماه، گیاهیست. (ناظم الاطباء). از نباتات است. (منتهی الارب). راسن. الانیون. (یادداشت مؤلف). گیاهی بوده است که تیراندازان اسپانیایی تیرهای خود را بدان زهراب میداده اند. (یادداشت مؤلف). این گیاه را بزبان عامیانه اندلس یرابله نامند. (مفردات ابن بیطار). نباتی است برگش شبیه ببرگ بارتنگ و از آن ریزه تر و بیخش باریک و پر شعبه و بیرون سیاه و اندرون سفید و منابت آن اکثر ارمینیه و بلاد مغرب است و هر سال در بهار میروید و تا اواسط تابستان می ماند. (از مخزن الادویه). - بقله الرمل، گیاهیست. (از ناظم الاطباء). از نباتات است. (منتهی الارب). بقلهالبراری. (ابن بیطار). گیاهیست که در ریگزارها در آخر زمستان میروید. ریشه های آن بر روی زمین و شکوفۀ آن زرد مانند قنابری است و دانه ای مانند دانۀ پنبه دارد. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). - بقلهالزهرا، بقلهالحمقاست. (اختیارات بدیعی). بقلهالزهر. (تذکرۀ انطاکی). رجوع به بقلهالحمقا شود. - بقلهالضب، گیاهیست. (ناظم الاطباء). از نباتات است. (منتهی الارب). بادرنگبویۀ بری است. (از اختیارات بدیعی). بادرنجبویۀ صحرایی است. فرنجمشک. (یادداشت مؤلف). ترنجان بری. (یادداشت مؤلف). گویند ریحان بری است. (مفردات ابن بیطار). باذرنجبویه. (تذکرۀ ضریر انطاکی). رجوع به بادرنگبویه شود. - بقلهالعایشه، جرجیر. (تذکرۀ ضریر انطاکی). بقلهالعدس. صاحب جامع گوید: عروق الصفر است اما آنچه محقق است دماء المغظافی است. (اختیارات بدیعی). پودینۀ دشتی. (مؤید الفضلاء). فوتنج. (تذکرۀ ضریر انطاکی). پودنۀ دشتی. - بقلهالعربیه، بقلهالیمانیه است. (مفردات ابن بیطار). رجوع به بقلهالیمانیه شود. - بقلهالغزال، گیاهیست. (ناظم الاطباء). مشک طرامیشع است. (اختیارات بدیعی). - بقلهالفارسیه، عرب آنرا نباتی گوید که بفارسی او را ترۀ داهان و ترۀ گربه خوانند و بعضی اعراب او را بقلۀ الاماسه گویند و او را ترۀ گربه به آن جهت گویند که به بوی او الفت عظیم دارد و بسایۀ او پناه برد و از آن بخورد و بر برگهای او مراغه کند و این نبات را پلنگ مشک خوانند و معرب او فلنجمشک باشد. (ترجمه صیدنۀابوریحان نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). بادرنجبویه. بادرنگبویه. رجوع به بادرنجبویه شود. - بقلهالفسینیه، نبات او به سیر مشابهت دارد الا آنکه در نبات او تیزی کمتر است و بطعم خوشتر و برگ او عریض ترو به برگ طرخون نزدیک بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). - بقلهاللینه، خرفه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). بقلهالحمقاست. (اختیارات بدیعی). رجله است. (مفردات ابن بیطار). بقلۀ مبارکه. بقلۀ حمقا. بقلۀ زهرا. (از اقرب الموارد). رجوع به خرفه و بقلهالحمقا شود. - بقلهالمبارکه، کاسنی و یا خرفه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). بقلهالحمقاست. (اختیارات بدیعی) (تذکرۀ انطاکی) (از اقرب الموارد) (مؤید الفضلاء). بقلهاللینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به مترادفات آن شود. - بقلهالملک، شاهتره. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). شاهترج. (مفردات ابن بیطار) (اختیارات بدیعی). - بقلهالیمانیه، گیاهی است، یا یک قسم از اسفناج. (ناظم الاطباء). نباتی است. (آنندراج). نباتی است شبیه بکاسنی و از آن ریزه تر. در کنار آبها میروید، مایل بسرخی و بی طعم است و در تنکابن و طبرستان اشکنی نامند و ابن تلمیذ گوید: تخمش شبیه است بتخم بستان افروز. بقلهالعربیه و بر بوس و جربوز و آن در نزد مردم اندلس بلیطس است. (مفردات ابن بیطار). نوعی حبق است شبیه به قطف. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). بلطاون است و آن گیاهی است که بهندی چولایی نامند. نوعی از وی سرخ است و اهل هند سرخ او را تعریف کنند و سرخ وی را بهتر از سبز وی دانند. (مؤید الفضلاء). - بقلهالیهودیه، کاسنی بری. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). اسنان الذیب. (از ترجمه صیدنۀ ابوریحان نسخه خطی کتاب خانه مؤلف) (از مؤید الفضلاء). خبازی سرخ. (بحر الجواهر). حبق التمساح. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی). ملوخیا، اگر بقلهالیهود را گویند نوعی از ملوخیاست بس دور نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تِفاف. تلفاف. خس الخمار. (یادداشت مؤلف). آنرا تفاف نیز گویند و آن نوعی از هندبای بحری است و بر دوای معروف قرصعنه نیز اطلاق شود و آن اصح است. (از مفردات ابن بیطار). و رجوع به مترادفات آن شود
جزیره سیسیل واقع در بحرالروم میان شبه جزیره ایتالیا و تونس. مؤلف حدود العالم آرد: نام جزیره ای است به دریای روم بنزدیکی رومیه، کوهی بزرگ از گرد این جزیره آید و خزینۀ رومیان اندر این جزیره بودی اندر قدیم از استواری این جزیره. درازی او هفت منزل است اندر پهنای پنج منزل. (حدود العالم). رجوع به سیسیل شود. در اقرب الموارد آمده: ابن خلکان ضبط آن را صقلیه بفتح صاد و قاف دانسته
جزیره سیسیل واقع در بحرالروم میان شبه جزیره ایتالیا و تونس. مؤلف حدود العالم آرد: نام جزیره ای است به دریای روم بنزدیکی رومیه، کوهی بزرگ از گرد این جزیره آید و خزینۀ رومیان اندر این جزیره بودی اندر قدیم از استواری این جزیره. درازی او هفت منزل است اندر پهنای پنج منزل. (حدود العالم). رجوع به سیسیل شود. در اقرب الموارد آمده: ابن خلکان ضبط آن را صقلیه بفتح صاد و قاف دانسته
مصقله. مصقل. آلتی که بدان بزدایند. آنچه بدان روشن کنند آینه یا جامه یا شمشیر و یا کاغذ را. سنگ سو. سوهان. مهره. مهرۀ گازر. (یادداشت مؤلف). آنکه بدان آهن روشن کنند. (مهذب الاسماء) : به یادکردش بتوان زدود از دل غم به مصقله بتوان برد زآینه زنگار. فرخی. مصقله ست این علم و زنگ جهل را چیز نزداید مگراین مصقله. ناصرخسرو. - مصقله کردن، پاک و صافی کردن. به صیقل زدن. زنگ زدودن: جان دوم را که ندانند خلق مصقله ای کرد و به جانان سپرد. رودکی مصقله. آلت زدودن زنگ و صیقل دادن. ج، مصاقل. (ناظم الاطباء). آلت زدودن. (منتهی الارب) (آنندراج). آلتی است آهنی که بدان کارد و شمشیر و آینۀ فولادی را از زنگ پاک نمایند و روشن کنند. (آنندراج)
مصقله. مصقل. آلتی که بدان بزدایند. آنچه بدان روشن کنند آینه یا جامه یا شمشیر و یا کاغذ را. سنگ سو. سوهان. مهره. مهرۀ گازر. (یادداشت مؤلف). آنکه بدان آهن روشن کنند. (مهذب الاسماء) : به یادکردش بتوان زدود از دل غم به مصقله بتوان برد زآینه زنگار. فرخی. مصقله ست این علم و زنگ جهل را چیز نَزْداید مگراین مصقله. ناصرخسرو. - مصقله کردن، پاک و صافی کردن. به صیقل زدن. زنگ زدودن: جان دوم را که ندانند خلق مصقله ای کرد و به جانان سپرد. رودکی مصقله. آلت زدودن زنگ و صیقل دادن. ج، مصاقل. (ناظم الاطباء). آلت زدودن. (منتهی الارب) (آنندراج). آلتی است آهنی که بدان کارد و شمشیر و آینۀ فولادی را از زنگ پاک نمایند و روشن کنند. (آنندراج)
ابن هبیره بن شبل ثعلبی شیبانی. از بکر بن وائل و از والیان و یاران حضرت علی بن ابیطالب بود. حضرت علی اورا به یکی از نواحی اهواز فرستاد ولی او به معاویه پیوست و در جنگ صفین در کنار او بود. معاویه پس از رسیدن به خلافت، او را به ولایت طبرستان منسوب کرد ولی او در راه قبل از رسیدن به طبرستان کشته شد (حدود سال 50 هجری قمری) و مردم بدو مثل زنند و گویند: ’لایکون هذا حتی یرجع مصقله من طبرستان’.
ابن هبیره بن شبل ثعلبی شیبانی. از بکر بن وائل و از والیان و یاران حضرت علی بن ابیطالب بود. حضرت علی اورا به یکی از نواحی اهواز فرستاد ولی او به معاویه پیوست و در جنگ صفین در کنار او بود. معاویه پس از رسیدن به خلافت، او را به ولایت طبرستان منسوب کرد ولی او در راه قبل از رسیدن به طبرستان کشته شد (حدود سال 50 هجری قمری) و مردم بدو مثل زنند و گویند: ’لایکون هذا حتی یرجع مصقله من طبرستان’.
مقله در فارسی تخم چشم کره چشم را گویند که قسمت اصلی عضو حس باصره است. کره چشم در حقیقت بشکل کره کامل نیست بلکه قسمت قدامی آن برجسته تر از سایر نقاطش میباشد. کره مذکور در قسمت قدامی کاسه چشم قرار دارد و کمی نیز از آن تجاوز میکند برین معنی که قسمت قدامی کره چشم نسبت به لبه های خارجی و تحتانی و داخلی کاسه چشم جلوتر قرار دارد ولی از لبه فوقانی کاسه چشم تجاوز نمیکند تخم چشم، سیاهی و سفیدی چشم
مقله در فارسی تخم چشم کره چشم را گویند که قسمت اصلی عضو حس باصره است. کره چشم در حقیقت بشکل کره کامل نیست بلکه قسمت قدامی آن برجسته تر از سایر نقاطش میباشد. کره مذکور در قسمت قدامی کاسه چشم قرار دارد و کمی نیز از آن تجاوز میکند برین معنی که قسمت قدامی کره چشم نسبت به لبه های خارجی و تحتانی و داخلی کاسه چشم جلوتر قرار دارد ولی از لبه فوقانی کاسه چشم تجاوز نمیکند تخم چشم، سیاهی و سفیدی چشم