جدول جو
جدول جو

معنی صقل - جستجوی لغت در جدول جو

صقل
(تَ)
زدودن چیزی را. (منتهی الارب). بزدائیدن. (دهار). بزدائیدن چیزی. (مصادر زوزنی). روشنگری. زدودن کارد و شمشیر. پرداخت. روشن کردن. صقال:
صقلش از مالش سریشم و شیر
گشته آیینه وار عکس پذیر.
نظامی.
نداند چو رومی کسی نقش بست
گه صقل چینی بود چیره دست.
نظامی.
، لاغر گردانیدن ناقه را، زدن کسی را بزمین، زدن کسی را بچوب دستی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صقل
(صَ قِ)
مختلف در رفتار، اسب کم گوشت، اسب دراز تهیگاه و میان. (منتهی الارب). اسبی پهلوآور. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
صقل
(صُ قَ)
نام شمشیر عروه بن زیدالخیل است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صقل
روشنگری، زدودن کارد و شمشیر
تصویری از صقل
تصویر صقل
فرهنگ لغت هوشیار
صقل
((صَ))
جلا دادن، جلا، پرداخت
تصویری از صقل
تصویر صقل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصقل
تصویر مصقل
خطیب بلیغ
فرهنگ فارسی عمید
(مُ صَقْ قَ)
مهره زده. صیقل یافته. صیقلی. صیقل داده شده. در تابناکی و جلا همانند آینه شده: بفرمود تا خانه مکعب مسطح بنا کردند و سطوح او را به گچ و مهره مصقل گردانیدند. (سندبادنامه ص 64).
خانه مصقل همه جا روی توست
از پس آن دیدۀ تو سوی توست.
نظامی.
به صورتگری بود رومی به پای
مصقل همی کرد چندین سرای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
فروریختن چشمه، شهرهائی است که در طرف جنوبی یهودا واقع است (صحیفۀ یوشع 15:31) که بعد از چندی به شمعون داده شد. (صحیفۀ یوشع 19:5). از آن پس چندی فلسطینیان آن را متصرف شده بعد از آن اخیش شهریار جت آن را به داود داد و از آن وقت ببعد بتصرف سبط یهودا درآمد. (اول سموئیل 27:6 و 30:1 و 14 و 26 و دوم سموئیل 1:1 و 4:10 و اول تواریخ ایام 4:30 و 12:1-20). و در زمان بعد از اسیری هم آباد بود. (نحمیا 11:28). و لصن را گمان چنان است همان عسلوج است که در وادی عمیقی بمسافت 12 میل بطرف جنوب بئر شیع واقع است و کاندر بر این است که زحیلیقه است که بمسافت 11 میل بجنوب شرقی 5 و 19 میل بجنوب غربی بیت جبرین واقع می باشد و آن در دشتی است که در نزدیکی تلول الشغله می باشد و دارای خرابه هائی است که بر سه تل واقع و مثلث متساوی الاضلاع را تشکیل می دهند که هر یک از دیگری بقدر نصف میل مسافت دارد و در میانۀ این خرابه ها اصیل هائی بوده است که سنگ آنها را برده اندلکن علما در این آراء اتفاق ندارند. علیهذا موضع صقلغ به یقین قطعی معلوم نمیشود. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
مصقع. خطیب بلیغ. مقلوب مصلق است. (ناظم الاطباء). خطیب بلیغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به مصلق و مصقع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
صیقلی تر: اصفی من الهواء و اشف من البلور و اصقل من وجه المرآه. (رسائل اخوان الصفا)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
موضعی است به صقلیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ لَ)
جمع واژۀ صاقل است. رجوع به صاقل شود
لغت نامه دهخدا
(صِ قِلْ لی)
عبدالعزیز بن الحسین الاعلی السعدی. وی یکی از ادبای جزیره صقلیه (سیسیل) و کاتب دیوان فائز بوده به قاضی جلیسی شهرت داشت و به سال 561 هجری قمری درگذشت و متجاوز از 70 سال بزیست و بقوت طبع در شعر اشتهار داشت. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(صِ ی ی)
نسبت است به صقلیه. رجوع به صقلیه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
ابزاری که بدان جلا می دهند و صیقل می زنند و زنگ چیزی را می زدایند، و بزداغ نیز گویند. سو. (ناظم الاطباء). سوهان. مهره. ج، مصاقل. (یادداشت مؤلف) : آئینۀ زنگ آلود دلها به مصقل هدایت جلا داد (حضرت محمد (ص)) . (ترجمه تاریخ یمینی). در مجالس متعدد به مصقل مواعظ و نصایح زنگ کربت و ملال از مرآت ضمیر منیر می زدودند. (ظفرنامۀ یزدی ج 2 ص 364)، قطعه فلزی که قصابان بدان کارد تیز کنند
لغت نامه دهخدا
تصویری از صاقل
تصویر صاقل
زداینده
فرهنگ لغت هوشیار
کشت، کشت سبز، کشت نو رسته، زمین آماده کشت کشتگاه کجاوه، شکم پیچ از بیماری های دامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقل
تصویر سقل
تهیگاه زدودن لاغر سرین مرد
فرهنگ لغت هوشیار
بسنجیدن دینار را، گاییدن زن را، گرفتن و بالا بردن سنجیدن وزن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقع
تصویر صقع
ناحیه، کرانه، گوشه زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحل
تصویر صحل
گلو گرفتگی شکستگی آواز شکسته آواز گلو گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقیل
تصویر صقیل
زدوده شده، روشن زدوده شده جلا یافته مصقول، شمشیر زدوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثقل
تصویر ثقل
گران شدن، آبستنی زن
فرهنگ لغت هوشیار
زدن، شکستن، بر افروختن، آزار دادن، بر زمین زدن پارسی تازی گشته چرغ چرخ مرغ شکاری چرغ چرخ، هر مرغ شکاری از باز شاهین و جز آن، جمع اصقر صقور صقار صقاره صقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقل
تصویر اقل
کمتر و اندکتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقل
تصویر دقل
پارسی تازی گشته دکل تیر کشتی خرمای پست لاغر باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقل
تصویر بقل
ظاهر شدن، رویانیدن زمین گیاه را، سبز شدن شوره گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
سوهان بزداغ ابزاری باشد که بدان بزدایند خطیب بلیغ، آلتی است زرگران را که بدان فلزات را صیقل دهند: ... در مجالس متعدد بمصقل مواعظ ونصایح زنگ کربت وملال از مرآت ضمیر منیر می زدودند، آلتی است فلزی قصابان را که بوسیله آن کارد قصابی را تیز کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصقل
تصویر اصقل
صقیل تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقلی
تصویر صقلی
منسوب به صقلیه از مردم صقلیه
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک، همسایه دیوار به دیوار، نزدیک شدن جای نزدیک دراز و باریک، دیرک چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقل
تصویر نقل
باز گفت، بازگویی، گزک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اقل
تصویر اقل
کمتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عقل
تصویر عقل
خرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ثقل
تصویر ثقل
گرانی
فرهنگ واژه فارسی سره