ابن زهیر، عبدالله بن زهیر بن سلیم، وی خال ابی مخنف است از زید بن اسلم و عطأ بن رباح روایت کند. ابن حبان او را در ثقات آورده است. (تاج العروس ج 1 ص 336)
ابن زهیر، عبدالله بن زهیر بن سلیم، وی خال ابی مخنف است از زید بن اسلم و عطأ بن رباح روایت کند. ابن حبان او را در ثقات آورده است. (تاج العروس ج 1 ص 336)
ابن علی بن بکر بن وائل از عدنانیه جدی جاهلی است. عکابه و لخم ومعاویه از فرزندان وی هستند. (الاعلام زرکلی ص 432) ابن عجل بن لجیم بن صعب بن علی از بکر بن وائل جدی جاهلی است. از پسران او اسود عنسی است. (الاعلام زرکلی ص 432) ابن سعدالعشیره بن مالک، از کهلان، از قحطانیه. جدی جاهلی است. (الاعلام زرکلی ص 432)
ابن علی بن بکر بن وائل از عدنانیه جدی جاهلی است. عکابه و لخم ومعاویه از فرزندان وی هستند. (الاعلام زرکلی ص 432) ابن عجل بن لجیم بن صعب بن علی از بکر بن وائل جدی جاهلی است. از پسران او اسود عنسی است. (الاعلام زرکلی ص 432) ابن سعدالعشیره بن مالک، از کهلان، از قحطانیه. جدی جاهلی است. (الاعلام زرکلی ص 432)
آنکه از بن حلق حرف می زند و کسی که از بن حلق سخن می گوید و در وقت حرف زدن دهن خود را مانند کاسه بازمی کند. (ناظم الاطباء). المقعب المقعر، آنکه از ته گلو حرف می زند و دهان خود را مانند کاسه باز می کند. (از اقرب الموارد) ، حافر مقعب، سم گرد شبیه به کاسه. (ناظم الاطباء). سم گرد و گویند مقعر. (از اقرب الموارد)
آنکه از بن حلق حرف می زند و کسی که از بن حلق سخن می گوید و در وقت حرف زدن دهن خود را مانند کاسه بازمی کند. (ناظم الاطباء). المقعب المقعر، آنکه از ته گلو حرف می زند و دهان خود را مانند کاسه باز می کند. (از اقرب الموارد) ، حافر مقعب، سم گرد شبیه به کاسه. (ناظم الاطباء). سم گرد و گویند مقعر. (از اقرب الموارد)
قدح چوبین. (دهار). کاسۀ مغاک بزرگ درشت یا مایل به کوچکی، یا کاسه ای که یک کس را سیر کند. (منتهی الارب). القدح الضخم الغلیظ الجافی، و قیل الی الصغر، و قیل یروی الرجل. (اقرب الموارد). ج، اقعب، قعاب، قعبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تک سخن و غور آن. (منتهی الارب) : قعب الکلام، غوره. (اقرب الموارد)
قدح چوبین. (دهار). کاسۀ مغاک بزرگ درشت یا مایل به کوچکی، یا کاسه ای که یک کس را سیر کند. (منتهی الارب). القدح الضخم الغلیظ الجافی، و قیل الی الصغر، و قیل یروی الرجل. (اقرب الموارد). ج، اَقْعُب، قِعاب، قِعَبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تک سخن و غور آن. (منتهی الارب) : قعب الکلام، غوره. (اقرب الموارد)
اول نتاج است هنگامی که آفتاب سخت گرم (کذا). (منتهی الارب). اول النتاج حین تصقع الشمس فیه رؤوس البهم. (اقرب الموارد). قال ابونصر و اول النتاج حین تصقع فیه الشمس رؤوس البهم صقعاً و قال غیره هو الذی یولدفی الصقریه. (تاج العروس). شترکره که در ایام صقیع زاده باشد و آن از بهترین نتاج است. (منتهی الارب)
اول نتاج است هنگامی که آفتاب سخت گرم (کذا). (منتهی الارب). اول النتاج حین تصقع الشمس فیه رؤوس البهم. (اقرب الموارد). قال ابونصر و اول النتاج حین تصقع فیه الشمس رؤوس البهم صقعاً و قال غیره هو الذی یولدفی الصقریه. (تاج العروس). شترکره که در ایام صقیع زاده باشد و آن از بهترین نتاج است. (منتهی الارب)
زدن کسی را و پا بر سر او زدن. (منتهی الارب). چیزی سخت بر جای کسی زدن. (مصادر زوزنی). بر میان سر زدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بر خاک انداختن کسی را. (منتهی الارب) ، رسیدن کسی را آتش آسمان یا بیهوش کردن کسی را صاعقه. (منتهی الارب) ، بانگ کردن خروس. (منتهی الارب) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، صقع بکی ّ، داغ کردن بر روی یا بر سر کسی، سخت تیز دادن خر. پشک افتادن بر زمین. پشک زده شدن زمین، رفتن یا مائل شدن از راه یا برگشتن از راه خیرو کرم، بیهوش گردیدن. (منتهی الارب)
زدن کسی را و پا بر سر او زدن. (منتهی الارب). چیزی سخت بر جای کسی زدن. (مصادر زوزنی). بر میان سر زدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بر خاک انداختن کسی را. (منتهی الارب) ، رسیدن کسی را آتش آسمان یا بیهوش کردن کسی را صاعقه. (منتهی الارب) ، بانگ کردن خروس. (منتهی الارب) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، صَقَعَ بِکَی ّ، داغ کردن بر روی یا بر سر کسی، سخت تیز دادن خر. پشک افتادن بر زمین. پشک زده شدن زمین، رفتن یا مائل شدن از راه یا برگشتن از راه خیرو کرم، بیهوش گردیدن. (منتهی الارب)
میان سر اسب سپید شدن. (منتهی الارب) ، فرو دریدن چاه. (منتهی الارب). ریهیده شدن چاه. (تاج المصادر بیهقی) ، بند آمدن نفس از شدت سرما. شبه غم یأخذ النفس لشده البرد. (اقرب الموارد) ، گفته اند آن زدن بر هر چیز مصمت خشکی است و گفته اند زدن است به بسط کف. (منتهی الارب)
میان سر اسب سپید شدن. (منتهی الارب) ، فرو دریدن چاه. (منتهی الارب). ریهیده شدن چاه. (تاج المصادر بیهقی) ، بند آمدن نفس از شدت سرما. شبه غم یأخذ النفس لشده البرد. (اقرب الموارد) ، گفته اند آن زدن بر هر چیز مصمت خشکی است و گفته اند زدن است به بسط کف. (منتهی الارب)
خرمای خشک یا خرمای خشک که در شیر تازۀ تر نهند. (منتهی الارب). خرمای خشک. (مهذب الاسماء). خرمای خشک که اندر شیر تازه نهند و بعضی گویند صقعل خرما و مسکه است که با هم خورند. (از بحر الجواهر)
خرمای خشک یا خرمای خشک که در شیر تازۀ تر نهند. (منتهی الارب). خرمای خشک. (مهذب الاسماء). خرمای خشک که اندر شیر تازه نهند و بعضی گویند صقعل خرما و مسکه است که با هم خورند. (از بحر الجواهر)
دشوار، سخت صعب العبور: کنایه از جایی که عبور از آن مشکل باشد صعب المنال: کنایه از دست نیافتنی و دور از دست صعب العلاج: کنایه از مرضی که به سختی درمان می پذیرد صعب الوصول: کنایه از دارای امکان دستیابی دشوار
دشوار، سخت صعبُ العبور: کنایه از جایی که عبور از آن مشکل باشد صعبُ المنال: کنایه از دست نیافتنی و دور از دست صعبُ العلاج: کنایه از مرضی که به سختی درمان می پذیرد صعبُ الوصول: کنایه از دارای امکان دستیابی دشوار