میان سر اسب سپید شدن. (منتهی الارب) ، فرو دریدن چاه. (منتهی الارب). ریهیده شدن چاه. (تاج المصادر بیهقی) ، بند آمدن نفس از شدت سرما. شبه غم یأخذ النفس لشده البرد. (اقرب الموارد) ، گفته اند آن زدن بر هر چیز مصمت خشکی است و گفته اند زدن است به بسط کف. (منتهی الارب)
میان سر اسب سپید شدن. (منتهی الارب) ، فرو دریدن چاه. (منتهی الارب). ریهیده شدن چاه. (تاج المصادر بیهقی) ، بند آمدن نفس از شدت سرما. شبه غم یأخذ النفس لشده البرد. (اقرب الموارد) ، گفته اند آن زدن بر هر چیز مصمت خشکی است و گفته اند زدن است به بسط کف. (منتهی الارب)
زدن کسی را و پا بر سر او زدن. (منتهی الارب). چیزی سخت بر جای کسی زدن. (مصادر زوزنی). بر میان سر زدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بر خاک انداختن کسی را. (منتهی الارب) ، رسیدن کسی را آتش آسمان یا بیهوش کردن کسی را صاعقه. (منتهی الارب) ، بانگ کردن خروس. (منتهی الارب) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، صقع بکی ّ، داغ کردن بر روی یا بر سر کسی، سخت تیز دادن خر. پشک افتادن بر زمین. پشک زده شدن زمین، رفتن یا مائل شدن از راه یا برگشتن از راه خیرو کرم، بیهوش گردیدن. (منتهی الارب)
زدن کسی را و پا بر سر او زدن. (منتهی الارب). چیزی سخت بر جای کسی زدن. (مصادر زوزنی). بر میان سر زدن. (تاج المصادر بیهقی) ، بر خاک انداختن کسی را. (منتهی الارب) ، رسیدن کسی را آتش آسمان یا بیهوش کردن کسی را صاعقه. (منتهی الارب) ، بانگ کردن خروس. (منتهی الارب) (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، صَقَعَ بِکَی ّ، داغ کردن بر روی یا بر سر کسی، سخت تیز دادن خر. پشک افتادن بر زمین. پشک زده شدن زمین، رفتن یا مائل شدن از راه یا برگشتن از راه خیرو کرم، بیهوش گردیدن. (منتهی الارب)
ابن زهیر، عبدالله بن زهیر بن سلیم، وی خال ابی مخنف است از زید بن اسلم و عطأ بن رباح روایت کند. ابن حبان او را در ثقات آورده است. (تاج العروس ج 1 ص 336)
ابن زهیر، عبدالله بن زهیر بن سلیم، وی خال ابی مخنف است از زید بن اسلم و عطأ بن رباح روایت کند. ابن حبان او را در ثقات آورده است. (تاج العروس ج 1 ص 336)
اول نتاج است هنگامی که آفتاب سخت گرم (کذا). (منتهی الارب). اول النتاج حین تصقع الشمس فیه رؤوس البهم. (اقرب الموارد). قال ابونصر و اول النتاج حین تصقع فیه الشمس رؤوس البهم صقعاً و قال غیره هو الذی یولدفی الصقریه. (تاج العروس). شترکره که در ایام صقیع زاده باشد و آن از بهترین نتاج است. (منتهی الارب)
اول نتاج است هنگامی که آفتاب سخت گرم (کذا). (منتهی الارب). اول النتاج حین تصقع الشمس فیه رؤوس البهم. (اقرب الموارد). قال ابونصر و اول النتاج حین تصقع فیه الشمس رؤوس البهم صقعاً و قال غیره هو الذی یولدفی الصقریه. (تاج العروس). شترکره که در ایام صقیع زاده باشد و آن از بهترین نتاج است. (منتهی الارب)
خرمای خشک یا خرمای خشک که در شیر تازۀ تر نهند. (منتهی الارب). خرمای خشک. (مهذب الاسماء). خرمای خشک که اندر شیر تازه نهند و بعضی گویند صقعل خرما و مسکه است که با هم خورند. (از بحر الجواهر)
خرمای خشک یا خرمای خشک که در شیر تازۀ تر نهند. (منتهی الارب). خرمای خشک. (مهذب الاسماء). خرمای خشک که اندر شیر تازه نهند و بعضی گویند صقعل خرما و مسکه است که با هم خورند. (از بحر الجواهر)
درخش گرفتگی درخش زدگی، گیج گشتن، نیست گشتن: در خدای زبانزد سوفیگری مرگ سر در گم بیهوش گردیدن، بیهوشی، فانی شدن در حق است هنگامی که تجلی ذاتی حق به وسیله انواری که جز ذات حق سوی الله را محترق کند بر بندگان خاص حق وارد شود
درخش گرفتگی درخش زدگی، گیج گشتن، نیست گشتن: در خدای زبانزد سوفیگری مرگ سر در گم بیهوش گردیدن، بیهوشی، فانی شدن در حق است هنگامی که تجلی ذاتی حق به وسیله انواری که جز ذات حق سوی الله را محترق کند بر بندگان خاص حق وارد شود
شکاف، شاخه از مردم، نازک اندام مرد، شکافتن، دوباره ساختن، آشکار گفتن، آشکارکردن، گراییدن، در نوردیدن بیابان، رخنه انداختن، راست گرداندن شکافتن چیزی را، قصد کسی کردن به جهت کرم وجود او، فرمان به جای آوردن، آشکارا کردن، خواستن چیزی را، ممتاز ساختن حق از باطل، حکم راست دادن، میانه راه رفتن
شکاف، شاخه از مردم، نازک اندام مرد، شکافتن، دوباره ساختن، آشکار گفتن، آشکارکردن، گراییدن، در نوردیدن بیابان، رخنه انداختن، راست گرداندن شکافتن چیزی را، قصد کسی کردن به جهت کرم وجود او، فرمان به جای آوردن، آشکارا کردن، خواستن چیزی را، ممتاز ساختن حق از باطل، حکم راست دادن، میانه راه رفتن
زدن، شکستن، بر افروختن، آزار دادن، بر زمین زدن پارسی تازی گشته چرغ چرخ مرغ شکاری چرغ چرخ، هر مرغ شکاری از باز شاهین و جز آن، جمع اصقر صقور صقار صقاره صقر
زدن، شکستن، بر افروختن، آزار دادن، بر زمین زدن پارسی تازی گشته چرغ چرخ مرغ شکاری چرغ چرخ، هر مرغ شکاری از باز شاهین و جز آن، جمع اصقر صقور صقار صقاره صقر
پیمانه ای است برابر با چهار من و چارمنه زمین چهار من کشت، آبخوری، چوگان، زمین رفته زمین بازی واحد وزن پیمانه ایست چهار مد و مساوی هشت رطل و برابر چهار من
پیمانه ای است برابر با چهار من و چارمنه زمین چهار من کشت، آبخوری، چوگان، زمین رفته زمین بازی واحد وزن پیمانه ایست چهار مد و مساوی هشت رطل و برابر چهار من