مایعی زرد رنگ در بدن انسان که از کبد ترشح می شود و در هضم چربی ها نقش دارد، زرداب، در طب قدیم از اخلاط چهارگانۀ بدن، کنایه از هوس، کنایه از خشم، غضب صفرا کردن: کنایه از تندخویی کردن، خشم گرفتن
مایعی زرد رنگ در بدن انسان که از کبد ترشح می شود و در هضم چربی ها نقش دارد، زرداب، در طب قدیم از اخلاط چهارگانۀ بدن، کنایه از هوس، کنایه از خشم، غضب صفرا کردن: کنایه از تندخویی کردن، خشم گرفتن
پوست نازکی که زیر پوست ظاهر بدن است، پوست نازک درونی که شکم را از قسمت پایین مجزا می کند، پردۀ درون شکم که روده ها در میان آن قرار دارد و هرگاه قسمت پایین آن شکاف پیدا کند، سبب عارضۀ فتق می شود
پوست نازکی که زیر پوست ظاهر بدن است، پوست نازک درونی که شکم را از قسمت پایین مجزا می کند، پردۀ درون شکم که روده ها در میان آن قرار دارد و هرگاه قسمت پایین آن شکاف پیدا کند، سبب عارضۀ فتق می شود
دشنامی است مر فارسیان را یعنی سست رگ و بی غیرت و زشت روی و بدخوی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : ازین خفرقی موی کالیده ای بدی سرکه بر روی مالیده ای. سعدی (بوستان)
دشنامی است مر فارسیان را یعنی سست رگ و بی غیرت و زشت روی و بدخوی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : ازین خفرقی موی کالیده ای بدی سرکه بر روی مالیده ای. سعدی (بوستان)
پراگنده شدن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پراگنده گردیدن و پریشان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضد تجمع. (اقرب الموارد) : جمعند بر تفرق عالم ولی ز ضعف موران باپرندو سپاه پرن نیند. خاقانی ، جدا گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - تفرق اتصال، به اصطلاح طبیبان بمعنی زخم و جراحت. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). گسستن پیوسته ای اعم از دریدن، شکستن و شکافتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - ، جدا شدن چیزی از دیگری یا به بریدن یا به گسستن و امثال آن. (یادداشت ایضاً)
پراگنده شدن. (زوزنی) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پراگنده گردیدن و پریشان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ضد تجمع. (اقرب الموارد) : جمعند بر تفرق عالم ولی ز ضعف موران باپرندو سپاه پرن نیند. خاقانی ، جدا گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - تفرق اتصال، به اصطلاح طبیبان بمعنی زخم و جراحت. (غیاث اللغات) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). گسستن پیوسته ای اعم از دریدن، شکستن و شکافتن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - ، جدا شدن چیزی از دیگری یا به بریدن یا به گسستن و امثال آن. (یادداشت ایضاً)
کوه بلند صعب. المرتقی. (منتهی الارب) ، کمان نرم. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، سنگ تابان بلند. (منتهی الارب). الصخره الملساء المرتفعه. (اقرب الموارد) ، ناقه که بچۀ ناتمام انداخته باشد و آن را بر بچۀ اول مهربان گردانند تا شیر دهد. (منتهی الارب). بدین معنی در تاج العروس، اقرب الموارد، قطر المحیط دیده نشد و ظاهراً خلطی در لغت رخ داده است
کوه بلند صعب. المرتقی. (منتهی الارب) ، کمان نرم. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، سنگ تابان بلند. (منتهی الارب). الصخره الملساء المرتفعه. (اقرب الموارد) ، ناقه که بچۀ ناتمام انداخته باشد و آن را بر بچۀ اول مهربان گردانند تا شیر دهد. (منتهی الارب). بدین معنی در تاج العروس، اقرب الموارد، قطر المحیط دیده نشد و ظاهراً خلطی در لغت رخ داده است
اول ازمنه. (منتهی الارب). اول الازمنه و تکون شهراً. (قطر المحیط) ، بچۀ گوسپندان که در طلوع سهیل زاده باشد، سپس قیظی. (منتهی الارب). نتاج الغنم مع طلوع سهیل و هو بعدالقیظی. (اقرب الموارد) ، باران که در اول خریف بارد. (منتهی الارب). باران که در گرما آید. (مهذب الاسماء) ، نباتی که در اول خریف روید. (قطر المحیط) ، رفتن گرما و آمدن سرما. (قطر المحیط)
اول ازمنه. (منتهی الارب). اول الازمنه و تکون شهراً. (قطر المحیط) ، بچۀ گوسپندان که در طلوع سهیل زاده باشد، سپس قیظی. (منتهی الارب). نتاج الغنم مع طلوع سهیل و هو بعدالقیظی. (اقرب الموارد) ، باران که در اول خریف بارد. (منتهی الارب). باران که در گرما آید. (مهذب الاسماء) ، نباتی که در اول خریف روید. (قطر المحیط) ، رفتن گرما و آمدن سرما. (قطر المحیط)
اسب که یک ران آن از دیگری بلندتر آمده باشد. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن اسب که یک سرین وی برتر باشد از دیگر. (مهذب الاسماء خطی). اسبی که یک سرونش بوده. (تاج المصادر بیهقی) ، نگار شمشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شمشیر جوهردار. (منتهی الارب). شمشیر. (از اقرب الموارد) ، گل سرخ. (منتهی الارب). حوحم یعنی گل سرخ. (از اقرب الموارد) ، قسمی جامه. (منتهی الارب). نوعی لباس. (از اقرب الموارد) ، دانۀ انار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، معرب پرند فارسی. (از اقرب الموارد)
اسب که یک ران آن از دیگری بلندتر آمده باشد. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آن اسب که یک سرین وی برتر باشد از دیگر. (مهذب الاسماء خطی). اسبی که یک سرونش بوده. (تاج المصادر بیهقی) ، نگار شمشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شمشیر جوهردار. (منتهی الارب). شمشیر. (از اقرب الموارد) ، گل سرخ. (منتهی الارب). حوحم یعنی گل سرخ. (از اقرب الموارد) ، قسمی جامه. (منتهی الارب). نوعی لباس. (از اقرب الموارد) ، دانۀ انار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، معرب پرند فارسی. (از اقرب الموارد)
مونث اصفر زرد رنگ، زرداب. یا کیسه صفرا. مخزنی است غشائی در زیر کبد قرار دارد. طولش 8 تا 10 سانتیمتر و پهنایش 3 تا 4 سانتیمتر است و دارای سه قسمت تنه و قعر و گردن می باشد، صفرائی که از کبد ترشح می شود از مجرای کبدی گذشته و وسیله کانال سیستیک وارد کیسه صفرا می شود و در آن جا غلیظ شده و به تناوب وسیله مجرای کلدوک در اثنا عشر وارد می شود مخزن صفرا. یا مخزن صفرا. کیسه صفرا، کیسه صفرا کیسه زرداب، خشم غضب، هوس سودا، جامه ای که در آن خطهایی زرد باشد، یا صفرا بر سر زدن، تند و عصبانی شدن، یا صفرا به سر آمدن، اندوهگین شدن
مونث اصفر زرد رنگ، زرداب. یا کیسه صفرا. مخزنی است غشائی در زیر کبد قرار دارد. طولش 8 تا 10 سانتیمتر و پهنایش 3 تا 4 سانتیمتر است و دارای سه قسمت تنه و قعر و گردن می باشد، صفرائی که از کبد ترشح می شود از مجرای کبدی گذشته و وسیله کانال سیستیک وارد کیسه صفرا می شود و در آن جا غلیظ شده و به تناوب وسیله مجرای کلدوک در اثنا عشر وارد می شود مخزن صفرا. یا مخزن صفرا. کیسه صفرا، کیسه صفرا کیسه زرداب، خشم غضب، هوس سودا، جامه ای که در آن خطهایی زرد باشد، یا صفرا بر سر زدن، تند و عصبانی شدن، یا صفرا به سر آمدن، اندوهگین شدن
پرده ای است دوجداره و دارای ترشح مخصوص در بین دو جدار که منضم به اعضای داخل بطن و لگن می باشد، صفاق اصل مزودرمی دارد و لایه مجاور به احشاء آن را صفاق احشایی و لایه مجاور به عضلات شکم را صفاق جداری گویند
پرده ای است دوجداره و دارای ترشح مخصوص در بین دو جدار که منضم به اعضای داخل بطن و لگن می باشد، صفاق اصل مزودرمی دارد و لایه مجاور به احشاء آن را صفاق احشایی و لایه مجاور به عضلات شکم را صفاق جداری گویند