جدول جو
جدول جو

معنی صفرد - جستجوی لغت در جدول جو

صفرد
(صِ رِ)
چکاوک و آن مرغی است که عامه ابوالملیح گویند و منه المثل:اجبن من صفرد. (منتهی الارب). کبکنجیر. ج، صفارد. (مهذب الاسماء). زردک. (زمخشری). قبره. قنبره. کاکلی
لغت نامه دهخدا
صفرد
چکاوک کرک ورتیج از پرندگان
تصویری از صفرد
تصویر صفرد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفدر
تصویر صفدر
(پسرانه)
صف (عربی) + در (فارسی)، مردجنگی، دلاور، صف شکن، از القاب علی (ع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صفرا
تصویر صفرا
مایعی زرد رنگ در بدن انسان که از کبد ترشح می شود و در هضم چربی ها نقش دارد، زرداب، در طب قدیم از اخلاط چهارگانۀ بدن، کنایه از هوس، کنایه از خشم، غضب
صفرا کردن: کنایه از تندخویی کردن، خشم گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفدر
تصویر صفدر
برهم زنندۀ صف دشمن در روز جنگ، صف شکن
کنایه از دلیر، جنگاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفرت
تصویر صفرت
زردی، زرد بودن، رنگ زرد داشتن، در پزشکی یرقان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرد
تصویر تفرد
تنها شدن، یگانه شدن، یکه و تنها بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرد
تصویر مفرد
مقابل جمع، در دستور زبان علوم ادبی ویژگی اسمی که تنها بر یک مصداق دلالت کند، یکه، تنها، جدا، یگانه، فرد و ممتاز در دلاوری
فرهنگ فارسی عمید
موضعی است که بعض اسیران اورشلیم در آنجا بودند. (عوبدیا: 20). و بعضی برآنند که آن ساردس می باشد و دیگران آن را صرفه و عده ای آن را از بلاد اسپانیا می دانند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(حِ رِ)
دانۀ جواهر، گیاهی است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
یگانه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). یگانه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در امری یگانه و بی مانند شدن. (از اقرب الموارد) : وی را دیدند از شهامت و بزرگی و تفرد وی در همه ادوات سیاست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 89) ، تنها شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : چنین خواست که تفرد در این نکته او را بودی. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 687).
گشایم راز لاهوت از تفرد
نمایم ساز ناسوت از هیولا.
خاقانی.
اذا تغرد عن ذی الاراک طائر خیر
فلا تفرد عن روضها انین حمامی.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 330)
لغت نامه دهخدا
(صُ رَ)
رجوع به صفره شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رِ)
جمع واژۀ صفرد. رجوع به صفرد شود
لغت نامه دهخدا
(صُ)
روی فروش. (مهذب الاسماء). رجوع به صفر شود
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ ری ی)
اول ازمنه. (منتهی الارب). اول الازمنه و تکون شهراً. (قطر المحیط) ، بچۀ گوسپندان که در طلوع سهیل زاده باشد، سپس قیظی. (منتهی الارب). نتاج الغنم مع طلوع سهیل و هو بعدالقیظی. (اقرب الموارد) ، باران که در اول خریف بارد. (منتهی الارب). باران که در گرما آید. (مهذب الاسماء) ، نباتی که در اول خریف روید. (قطر المحیط) ، رفتن گرما و آمدن سرما. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ)
تیره ای از شعبه جبارۀ ایل عرب از ایلات خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
حفصی گوید: موضعی است به یمامه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ مُ)
یک بار گرسنه شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ فُرْ رُ)
فالوده. (منتهی الارب) ، گیاهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
دوال. (منتهی الارب) ، بند یا زنجیر که به آن اسیر را ببندند. ج، اصفاد. (منتهی الارب). بند. (مهذب الاسماء). پای بند
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفرد
تصویر مفرد
تنها، مجرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفاد
تصویر صفاد
دستبند که دست بندی یا گرفتار را با آن می بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفدر
تصویر صفدر
از هم درنده صفت، شکننده صف
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اصفر زرد رنگ، زرداب. یا کیسه صفرا. مخزنی است غشائی در زیر کبد قرار دارد. طولش 8 تا 10 سانتیمتر و پهنایش 3 تا 4 سانتیمتر است و دارای سه قسمت تنه و قعر و گردن می باشد، صفرائی که از کبد ترشح می شود از مجرای کبدی گذشته و وسیله کانال سیستیک وارد کیسه صفرا می شود و در آن جا غلیظ شده و به تناوب وسیله مجرای کلدوک در اثنا عشر وارد می شود مخزن صفرا. یا مخزن صفرا. کیسه صفرا، کیسه صفرا کیسه زرداب، خشم غضب، هوس سودا، جامه ای که در آن خطهایی زرد باشد، یا صفرا بر سر زدن، تند و عصبانی شدن، یا صفرا به سر آمدن، اندوهگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفرت
تصویر صفرت
زرد شدن، زردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفره
تصویر صفره
یکبار گرسنه شدن زردی، سیاهی از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفری
تصویر صفری
نخستین باران زمستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صارد
تصویر صارد
تیر که به نشانه بگذرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرد
تصویر تفرد
یگانه شدن، بی مانند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرد
تصویر مفرد
((مُ رَ))
تنها، یکه، ساده، مجرد، جدا، جداگانه، مستقل، علی حده، بنده، فرمانبردار، دلاور، یگانه، در دستور کلمه ایست که بر یکی دلالت کند، یکی، مقابل جمع، جمع مفردات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفدر
تصویر صفدر
((صَ دَ))
از هم درنده صف، شجاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفرا
تصویر صفرا
((صَ))
مؤنث اصفر، زردرنگ، زرداب، مایعی زردرنگ و تلخ که از کبد ترشح می شود، مجازاً به معنی تندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفرد
تصویر تفرد
((تَ فَ رُّ))
یگانه بودن، تنها شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صفرت
تصویر صفرت
((صُ رَ))
زرد شدن، زردی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرد
تصویر مفرد
یگانه، تکین، تکتا
فرهنگ واژه فارسی سره