روی چیزی، رویه، سطح، یک روی از هر برگ کتاب صفحۀ فلوئورسان: صفحۀ شیشه ای که با ماده ای پوشانده شده که وقتی اشعۀ ایکس روی آن می تابد می درخشد، پردۀ فلوئورسان
روی چیزی، رویه، سطح، یک روی از هر برگ کتاب صفحۀ فلوئورسان: صفحۀ شیشه ای که با ماده ای پوشانده شده که وقتی اشعۀ ایکس روی آن می تابد می درخشد، پردۀ فلوئورسان
دهی از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. در 33هزارگزی جنوب خاوری اهواز 10هزارگزی خاور راه آهن اهواز به خرمشهر و کنار کارون. دشت. گرمسیر. دارای 65 تن سکنه. آب از کارون. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه در تابستان اتومبیل رو. آسیاب آن قدیمی است. این آبادی از دو محل به نام 1 و 2 بفاصله 2هزار گز دور از هم قرار گرفته است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. در 33هزارگزی جنوب خاوری اهواز 10هزارگزی خاور راه آهن اهواز به خرمشهر و کنار کارون. دشت. گرمسیر. دارای 65 تن سکنه. آب از کارون. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه در تابستان اتومبیل رو. آسیاب آن قدیمی است. این آبادی از دو محل به نام 1 و 2 بفاصله 2هزار گز دور از هم قرار گرفته است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
کنارۀ هر چیزی. (منتهی الارب). بر. کنار. جانب. ج، صفحات: آتشکده شود دل سوزان نهاد مرد زآن آبدارصفحۀ سندان گداز تیغ. مسعودسعد. لعل ناگشته صفحۀ خنجر گرم نابوده آتش پیکار. مسعودسعد. ، یک سوی روی ویک سوی ورق. (مهذب الاسماء). ج، صفحات: چهرها چون صفحۀ کتاب دیگرگون نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 452) ، برگ. روی. رویه. ورق: خالیست بدان صفحۀ سیمین بناگوش یا نقطه ای از غالیه بر یاسمن است آن ؟ سعدی. عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند؟ همچو بر صفحۀ گل قطرۀ باران بهاری. سعدی. - صفحهالرجل، عرض صدره. (اقرب الموارد). پهنای سینه. بشرۀ پوست چهره. - صفحۀ گرامافون، صفحۀ مدوری که از کائوچو و غیر آن سازند، ثبت و تولید اصوات را. - صفحۀ گردن، علاط. صفحتا العنق، دو جانب آن. (بحر الجواهر)
کنارۀ هر چیزی. (منتهی الارب). بر. کنار. جانب. ج، صفحات: آتشکده شود دل سوزان نهاد مرد زآن آبدارصفحۀ سندان گداز تیغ. مسعودسعد. لعل ناگشته صفحۀ خنجر گرم نابوده آتش پیکار. مسعودسعد. ، یک سوی روی ویک سوی ورق. (مهذب الاسماء). ج، صفحات: چهرها چون صفحۀ کتاب دیگرگون نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 452) ، برگ. روی. رویه. ورق: خالیست بدان صفحۀ سیمین بناگوش یا نقطه ای از غالیه بر یاسمن است آن ؟ سعدی. عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند؟ همچو بر صفحۀ گل قطرۀ باران بهاری. سعدی. - صفحهالرجل، عرض صدره. (اقرب الموارد). پهنای سینه. بشرۀ پوست چهره. - صفحۀ گرامافون، صفحۀ مدوری که از کائوچو و غیر آن سازند، ثبت و تولید اصوات را. - صفحۀ گردن، علاط. صفحتا العنق، دو جانب آن. (بحر الجواهر)
رویه و سطح چیزی، جمع صفحات، کناره چیزی، جانب، چهره، صورت، در فارسی هر یک از دو سوی یک ورق کاغذ، مقوا و مانند آن، صفحه مدوری که روی آن موسیقی یا آواز یا گفتار ضبط شده است و به کمک گرامافون به صدا
رویه و سطح چیزی، جمع صفحات، کناره چیزی، جانب، چهره، صورت، در فارسی هر یک از دو سوی یک ورق کاغذ، مقوا و مانند آن، صفحه مدوری که روی آن موسیقی یا آواز یا گفتار ضبط شده است و به کمک گرامافون به صدا
صفحه گرامافون همسر یا مصاحب وراج و پرحرفی است که در خانه شما می زید یا دوستی است که بسیار حرف می زند و با مکرر گویی های خویش موجب تکدر و تالم شما می شود لیکن هرگز او را از خود نمی رانید و نمی رنجانید. اگر کسی صفحه ای به شما داد امانتی به شما سپرده می شود و اگر شما به کسی صفحه دادید به یکی از دوستان خویش کمک می کنید و این کمک شما بیشتر لفظی و ارزنده است زیرا با این که وسعت و توانائی زیاد در آن زمینه ندارید این مساعدت را انجام می دهید. اگر دیدید کسی صفحه متعلق به شما را شکست به شما زیان وارد می آورد، اگر خودتان صفحه را شکستید با همسرتان اختلاف شدید پیدا می کنید یا دوستی را به شدت می رنجانید و از خود می رانید.
صفحه گرامافون همسر یا مصاحب وراج و پرحرفی است که در خانه شما می زید یا دوستی است که بسیار حرف می زند و با مکرر گویی های خویش موجب تکدر و تالم شما می شود لیکن هرگز او را از خود نمی رانید و نمی رنجانید. اگر کسی صفحه ای به شما داد امانتی به شما سپرده می شود و اگر شما به کسی صفحه دادید به یکی از دوستان خویش کمک می کنید و این کمک شما بیشتر لفظی و ارزنده است زیرا با این که وسعت و توانائی زیاد در آن زمینه ندارید این مساعدت را انجام می دهید. اگر دیدید کسی صفحه متعلق به شما را شکست به شما زیان وارد می آورد، اگر خودتان صفحه را شکستید با همسرتان اختلاف شدید پیدا می کنید یا دوستی را به شدت می رنجانید و از خود می رانید.
رویه پهن، دشنه پهن، پوست پوسته، آوند آهنی، تخت پهن و هموار تخته شمشیر پهناور، روی پهن از هر چیزی، سنگ پهن، پوست (صورت)، هر یک از هشت استخوان که جمجمه مرکب از آنهاست قبیله، (اسطرلاب) جسمی که محیط باشد با دو دایره متساوی و متوازی و سطحی که واصل باشد میان دو محیط این دو دایره و صحفه ای که بر آن آفاق اقالیم سبعه نوشته باشند آن را صفیحه آفاقی نامند، جمع صفایح (صفائح)
رویه پهن، دشنه پهن، پوست پوسته، آوند آهنی، تخت پهن و هموار تخته شمشیر پهناور، روی پهن از هر چیزی، سنگ پهن، پوست (صورت)، هر یک از هشت استخوان که جمجمه مرکب از آنهاست قبیله، (اسطرلاب) جسمی که محیط باشد با دو دایره متساوی و متوازی و سطحی که واصل باشد میان دو محیط این دو دایره و صحفه ای که بر آن آفاق اقالیم سبعه نوشته باشند آن را صفیحه آفاقی نامند، جمع صفایح (صفائح)