جدول جو
جدول جو

معنی صعوه - جستجوی لغت در جدول جو

صعوه
پرنده ای کوچک به اندازۀ گنجشک و شبیه آن با منقار باریک و نوک تیز و پرواز سریع و کوتاه، سنگانه
تصویری از صعوه
تصویر صعوه
فرهنگ فارسی عمید
صعوه
(صَ وَ)
مرغی است کوچک. فارسی سنگانه و هندی ممولا. ج، صعو و صعاء و صعوات. (منتهی الارب). مرغی است برابر گنجشک که سینۀ سرخ دارد. (غیاث اللغات). آبدارک. (مهذب الاسماء). نژندک مرغی است. (مهذب الاسماء). مرغی است خرد که سری سرخ دارد. (تاج العروس). دال پره. (زمخشری). وصع. (منتهی الارب). سریچه. دختر صوفی. عائشۀ لب جوی. دم سیجه. ترترک. تزندر. تز. تژ. تر:
جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ بر سان زغن.
رودکی.
ز عدل تست بهم باز و صعوه در پرواز
ز حکم تست شب و روز را بهم پیوند.
(منسوب به رودکی).
تا صعوه بمنقار نگیرد دل سیمرغ
تا پشه نکوبد به لگد خرد سر پیل.
منجیک.
ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند
احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند.
منوچهری.
شبانگه بس گران باشی بخسبی بی نماز آنگه
چو صعوه مر صبوحی را سبک باشی سحرگاهان.
ناصرخسرو.
دل را به هجر یار صبوری صواب نیست
از صعوه ای محال بود صید کرگدن.
ادیب صابر.
شارک چو مؤذن بسحر حلق گشاده
آن ژولک و آن صعوه از آن داده اذان را.
سنائی.
از تربیت نمودن تو مهتر کریم
روباه شیر گردد و صعوه شود کلنگ.
سوزنی.
معده و حلق ما و نعمت تو
طعمه صعوه و گلوی عقاب.
انوری.
حال ذره به آفتاب رسان
راز صعوه بشاهباز فرست.
خاقانی.
صعوه آمد جان نحیف و تن نزار
پای تا سر همچو آتش بیقرار.
عطار.
ساحرانش بنده بودند و غلام
اندر افتادند چون صعوه به دام.
مولوی.
لیک لقمه ی باز آن صعوه نیست
چاره اکنون آب روغن کردنی است.
مولوی.
بسی نماند که در عهد رای و رأفت او
به یک مقام نشینند صعوه و شاهین.
سعدی.
عقاب آنجا که در پرواز باشد
کجا آن صعوه صیدانداز باشد.
وحشی.
، شتر مادۀ خردسر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صعوه
یکی از هفت شهرمؤتفکات است و آن ولایتی بود که چون خدا لوط را پیغمبری داد او را بدانجا فرستاد. (تاریخ گزیده ص 35)
لغت نامه دهخدا
صعوه
ترندک ترترک تز چکاوک گازرک سنگانه از پرندگان هر پرنده کوچک و خواننده به اندازه یک گنجشک را گویند، گنجشک
فرهنگ لغت هوشیار
صعوه
((صَ وِ))
هر پرنده کوچک به اندازه گنجشک
تصویری از صعوه
تصویر صعوه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صعقه
تصویر صعقه
بیهوش شدن از شدت ترس یا از شنیدن صدای هول انگیز، بیهوشی، صاعقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صعبه
تصویر صعبه
مؤنث واژۀ صعب، سخت، شدید، قوی، باوقار، گران، ناخوشایند، زیاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صهوه
تصویر صهوه
جای نشستن سوار بر پشت اسب، میان پشت اسب، کنایه از جای نشستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صعود
تصویر صعود
بالا رفتن از جایی، کنایه از ترقی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(صِ وَ)
جمع واژۀ صبی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَغَیْ یُ)
دعوه. به طعام خواندن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به دعوه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ وَ)
رعوه. رجوع به رعو و رعوه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ وَ)
رعوه. رعوه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رعو و رعوه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رعوه. بازداشت از کارها. گویند: فلان حسن الرعوه و کذا حسن الرعوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
نام اسب ذؤیب هلال است، ماده بزی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
رعوه. رعوه. (منتهی الارب). رجوع به رعو و رعوه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رعوه. رعو. (ناظم الاطباء). رجوع به رعو و رعوه شود، پرداختن از جهل و بدی و باز ایستادن از آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَعْ وَ)
شمع برافروخته. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَصْ صُ)
برپای خاستن موی بر اندام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به شعو شود
لغت نامه دهخدا
(صِ وَ)
گیاه ریزه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
یاقوت آرد: مخلافی است به یمن. بین آن و صنعاء شصت فرسنگ و بین آن و خیوان شانزده فرسنگ است. و از حسن بن محمد مهلبی آرد: صعده شهری آبادان و پرجمعیت است با نعمت و خیری فراوان و بازرگانان از هر شهر روی بدانجا آرند و در آن دباغخانه ای برای ادیم و پوست گاو است که بکار نعل (کفش) رود و آن در اقلیم دوم است بعرض 16 درجه و همه ارتفاع آن صدهزار دینار است از آن شهر تا اعشبیه بیست وپنج میل است و از آنجا تا خیوان 24 میل. (معجم البلدان). و در الحلل السندسیه آرد: آن بر ارتفاع 2216 گز از سطح دریا واقع است. (الحلل السندسیه ج 2 ص 111). ورجوع به سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلن ص 96 و 102 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ ءَ)
رعو. رعوه. بازایستادن مرد از کار خود. (ناظم الاطباء). باز ایستادن. (دهار). رجوع به رعو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبوه
تصویر صبوه
خامی جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوعه
تصویر صوعه
صاع بنگرید به صاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صروه
تصویر صروه
لاله مرداب از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعفه
تصویر صعفه
لرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعقه
تصویر صعقه
بیهوش گردیدن، بیهوشی، سعق، آتشی که از آسمان افتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعود
تصویر صعود
بالا رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفوه
تصویر صفوه
برگزیدگی، برگزیدن، پالودن، روشن و ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعوه
تصویر شعوه
کاکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دعوه
تصویر دعوه
در فارسی: نیود فراخوانی، راهنمایی، راهبری، نیایش، سوگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعوه
تصویر لعوه
مونث لعو و کلبه، داغ پستان داغ پستان سیاهی گرد نوک پستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعقه
تصویر صعقه
((صَ قَ یا قِ))
بی هوش گردیدن، بی هوشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صعود
تصویر صعود
((صُ))
بالا رفتن، بالاروی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صعود
تصویر صعود
اوجگیری، بالا رفتن
فرهنگ واژه فارسی سره