جدول جو
جدول جو

معنی صرم - جستجوی لغت در جدول جو

صرم
(صِ رَ)
جمع واژۀ صرمه. (منتهی الارب). رجوع به صرمه شود
لغت نامه دهخدا
صرم
دهی جزء دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم. 15هزارگزی شمال خاور کهک 9هزارگزی جنوب غربی راه قم به کاشان، معتدل، دارای 1300 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن غلات، پنبه، باغات انار و انجیر، شغل اهالی زراعت، کرباس بافی، راه مالرو، از طریق ورجان میتوان ماشین برد. مزرعۀ بارانه، مینارد، خورنجه، چهل بندگان، کرانه، ساق آباد، حذرآباد جزء این ده است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). این رستاق شش دیه است و مجموع این شش دیه سهلیه و جبلیه صد فرسخ بوده است از آن جمله خورهاباد. و همدانی در کتاب خود آورده است که صرم از ناحیت قم است و اهل آن دیه را مهره ای است دعوی می کنند که آن طلسم سرما است چون فصل ربیع باشد و ترسند که کشت ایشان و میوه های ایشان از سرما نقصان یابد این مهره را بیرون آرند و بر سر نیزه بندند کشتهای ایشان بسلامت بماند و هیچ نقصانی در آن واقع نشود و سرما در آن اثر نکند باذن اﷲ تعالی و قدرته. (تاریخ قم ص 67)
لغت نامه دهخدا
صرم
ابن یربوع یکی از اصحاب رسول خدا است و آن حضرت وی را سعید نامید. از او فرزندان وی روایت کنند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
صرم
(صُ)
جمع واژۀ صرماء است. (منتهی الارب). رجوع بدان لغت شود، سیخک در مرغ و خروس خانگی. سیخک خروس، صرم الدیک، در تکلم عامیانۀ شام، میوۀ گل سرخ و سرم الدیک هم آمده است. (ذیل قوامیس دزی). گونه ای گل سرخ که در ابتدا سبز و در آخر سرخ شود و در درون تخم دارد و شیرین است
لغت نامه دهخدا
صرم
(صِ)
نوع و گروه مردم و جز آن. ج، اصرام و اصارم و اصاریم. (منتهی الارب) ، موزۀ نعل زده. (منتهی الارب) ، خانه های مردم جمع یکجا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صرم
بریدن، قطع کردن، سخن کسی را بریدن جماعت مردم
تصویری از صرم
تصویر صرم
فرهنگ لغت هوشیار
صرم
((صَ))
بریدن، قطع کردن
تصویری از صرم
تصویر صرم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارم
تصویر ارم
(دخترانه و پسرانه)
نام پسر سام بن نوح، پدر عاد، باغ یا شهری که شداد پسر عاد بنا کرد، نام دختر گودرز و همسر رستم پهلوان شاهنامه (شهربانو ارم)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صارم
تصویر صارم
(پسرانه)
شمشیر تیز، قطع کننده، برنده، مرد دلیر، دلاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حصرم
تصویر حصرم
غوره، دانه های ترش و نارس انگور که هنوز نرسیده و شیرین نشده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصرم
تصویر تصرم
چابکی کردن، پایداری و بردباری کردن، بریده شدن، گذشتن، به سر آمدن
فرهنگ فارسی عمید
(صَ رَ)
جمع واژۀ صرمه است. رجوع به صرمه شود
لغت نامه دهخدا
(صِ تی ی)
کفاش. (ذیل قوامیس دزی)
لغت نامه دهخدا
(صِ تی ی)
کفاش. (ذیل قوامیس دزی)
لغت نامه دهخدا
(صِ یَ)
کفش. (ذیل قوامیس دزی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
رجوع به اسرم در همین لغت نامه و فهرست ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو شود، اعتماد از معمودیت یا غسل تعمید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ مِ)
از قراء ترمذ است و از بلخ به شمار آید و عجمان آن را صرمنکان خوانند. (معجم البلدان). در منتهی الارب چاپ تهران آن را بفتح میم ضبط کرده و گوید: معرب جرمنگان است
لغت نامه دهخدا
(صِ مَ / مِ کَ / کِ)
شفشاهنج. شفشاهنگ. رجوع بدین لغات شود
لغت نامه دهخدا
(صَ می یَ)
معرب سرمایۀ فارسی. (ذیل قوامیس دزی)
لغت نامه دهخدا
جلدی کردن. (تاج المصادر بیهقی). چابکی کردن و نیک رسا شدن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تجلد. (اقرب الموارد) ، پاره پاره شدن. (تاج المصادر بیهقی). بریده گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تقطع. (اقرب الموارد) ، سپری شدن سال، انقطاع و سکون جنگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دشت بی آب. (منتهی الارب) ، ناقۀ کم شیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ابن عبدالحمید یا اصرم بن حمید. از شاعران عرب معاصر هارون الرشید بود که در سال 170 هجری قمری از طرف هارون به حکومت سیستان تعیین گردید. و صاحب تاریخ سیستان ذیل عنوان نشستن هرون الرشید به خلافت درباره شوریدن مردم سیستان بر کثیر بن سالم و گریختن وی از سیستان آرد: ’پس سیستان بشورید بر کثیر بن سالم... ده روز مانده بود از جمادی الاولی سنۀسبعین و مائه (170 هجری قمری). پس هرون الرشید عهد سیستان و خراسان سوی فضل بن سلیمان فرستاد و فضل بن سلیمان اصرم بن عبدالحمید (را) سیستان داد و اصرم، حمید بن عبدالحمید را برادر خویش را به خلافت خویش به سیستان فرستاد و اندرآمد روز آدینه هفت روز مانده از جمادی الاولی سنۀ سبعین و مائه، پس از آن به سه روز که کثیر بن سالم به بغداد شد باز اصرم بن عبدالحمید بر اثر برادر بیامد و روزگاری اینجا به سیستان بود و نیکویی کرد تا باز رشید عبداﷲ بن حمید را از جهت خویش به سیستان فرستاد’. (تاریخ سیستان چ بهار ص 152). و در صفحۀ 155 آرد: باز ولایت علی بن عیسی، اصرم بن عبدالحمید را به سیستان فرستاد دیگرراه، و همام بن سلمه با او باخراج هم اندر این سال که یاد کردیم (سال 181 هجری قمری) ، چون اصرم به سیستان آمد علتی صعب او را پیش آمد و همام بن سلمه را خلیفت کرد که شهر نگاه دارد و خود فرمان یافت - انتهی. و سیوطی آرد: صولی از محمد بن عمر خبری تخریج کرده و گفته است: اصرم بن حمید بر مأمون داخل شد و معتصم نیز در نزد وی بود. مأمون گفت: ای اصرم من و برادرم را وصف کن ولی هیچیک از ما رابر دیگری برتری مده. اصرم پس از اندکی انشاد کرد:
رأیت سفینهً تجری ببحر
الی بحرین دونهما البحور
الی ملکین ضؤهما جمیعاً
سواء حار دونهما البصیر
کلا الملکین یشبه ذاک هذا
و ذاهذا و ذاک و ذا امیر
فان یک ذاک ذا و ذاک هذا (کذا)
فلی فی ذا و ذاک معاً سرور
رواق المجد ممدود علی ذا
و هذا وجهه بدر منیر.
(از تاریخ الخلفا ص 218).
و رجوع به اصرم بن حمید شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
چنانکه در داستانهای مربوط به دیدار حضرت موسی (ع) و خضر آورده اند صریم و اصرم نام دو یتیم بوده است که خضر (ع) هنگامی که در بیرون دیهی به عمارت دیواری پرداخت علت آنرا به موسی (ع) چنین بازگفت: سبب عمارت دیوار آن بود که زیر آن گنجی بود که ازآن دو یتیم بود نام آن دو یتیم یکی صریم و یکی اصرم بوده. (از تاریخ گزیده ص 48) ، چراغ افروختن. افروختن. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گویند: الشمع مما یصطبح به. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فوتنج نهری. حبق التمساح. حبقه التمساح. فرنجمشک. بقلهالعدس. موتج. (دزی) (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مرد محتاج بسیارعیال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مصرم. فقیربسیارعیال. (تاج العروس). فقیر بدحال بسیارعیال. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، اصطباب آب، نوشیدن باقی ماندۀ آنرا. (از اقرب الموارد). تصابب. (اقرب الموارد). و رجوع به تصابب شود. و در تاج آمده است: گویند: صببت لفلان ماءً فی القدح لیشربه و اصطببت لنفسی ماءً من القربه لأشربه. (از اقرب الموارد) ، اصطباب و تصابب زندگی، گذراندن بقیۀ آنرا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ مَ)
کفش. (ذیل قوامیس دزی). کفش ساغری. (دزی) ، گلۀ گوسفند. (دزی) ، گلۀ اشتر از ده تا چهل. (مهذب الاسماء). گلۀشتران مابین بیست عدد تا سی یا پنجاه یا چهل یا مابین ده تا چهل یا مابین ده تا چهارده پانزده. (منتهی الارب) ، پاره ای از ابر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
به سریانی کاشم رومی است که سیسالیوس نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
آنکه خشم او زود نرود. یقال: هو صرمه من الصرمات، ای بطی ٔ الرجوع من غضبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ مَ)
پدر است مر صرمه را که پدر پدر هاشم بن حرمله است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذرم
تصویر ذرم
بچه افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
درهم دراخما: یونانی در پهلوی دیرم زوزن جوجر همرس دندان سودگی، هموار شدن واحد سکه نقره (وزن و بهای آن در عصرهای مختلف متفاوت بوده است)، واحد وزن معاذل شش دانگ (هر دانگ دو قیراط)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصرم
تصویر تصرم
چابکی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
غوره ساییده، خرمای خام خرمای نارس، انگور نارس غوره کنشتو غوره انگور انگور نارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصرم
تصویر حصرم
((حِ رِ))
غوره انگور، میوه نارس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصرم
تصویر تصرم
((تَ صَ رُّ))
چابکی کردن، بریده شدن، پایداری و بردباری کردن
فرهنگ فارسی معین