جدول جو
جدول جو

معنی صدید - جستجوی لغت در جدول جو

صدید
چرک زخم، زرداب، خونی که به چرک آمیخته است، خونابه، ناله و فریاد
تصویری از صدید
تصویر صدید
فرهنگ فارسی عمید
صدید
(تَ)
بانگ و ناله کردن. (منتهی الارب). بانگ کردن. (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
صدید
(صَ)
اسم سریانی اثمد است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
صدید
(صَ)
زردآب. (منتهی الارب) (ربنجنی) (ترجمان علامۀ جرجانی) (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء) :
باز کافر خورد شربت از صدید
هم ز قوتش زهر شد در وی پدید.
مولوی.
، ریم. خون بریم آمیخته. خونابه. رطوبه سیاله... تستحیل الیها اللحم الفاسد. (بحر الجواهر) ، آب گرم دفزک، ناله، فریاد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صدید
بانگ و ناله کردن
تصویری از صدید
تصویر صدید
فرهنگ لغت هوشیار
صدید
خونابه، خون به چرک آلوده، ناله و فریاد
تصویری از صدید
تصویر صدید
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صدیق
تصویر صدیق
(پسرانه)
بنده خالص خداوند، بسیار راستگو و درستکار، لقب حضرت یوسف (ع) پسر یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صدیده
تصویر صدیده
(پسرانه)
مهم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عدید
تصویر عدید
عدد، شمار، شماره، شمرده شده، حصه، بهره، همتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جدید
تصویر جدید
مقابل قدیم، تازه، نو، هر چیز تازه، در علوم ادبی در علم عروض یکی از بحور شعر بر وزن فاعلاتن فاعلاتن مستفعلن، غریب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدیق
تصویر صدیق
راستگو، مهربان، مخلص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدیق
تصویر صدیق
بندۀ خالص خداوند، راستگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندید
تصویر ندید
ندیده، نادیده
نظیر، مانند، همتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سدید
تصویر سدید
محکم و استوار، راست و درست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدید
تصویر مدید
کشیده شده، دراز
مداد، مرکب، برای مثال چون رخت را نیست در خوبی امید / خواه نه گلگونه و خواهی مدید (مولوی - لغت نامه - مدید)
در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن فاعلاتن فاعلن فاعلاتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پدید
تصویر پدید
آشکار، آشکارا، نمایان، ظاهر، هویدا، پیدا
پدید آمدن: نمایان شدن، به وجود آمدن
پدید آوردن: نمایان ساختن، به وجود آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صعید
تصویر صعید
خاک، قبر، گور، راه، زمین هموار و بی درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صدیع
تصویر صدیع
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، صباح، غدو، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بَ / ای بَ)
دست بر دست زدن چندان که آواز آید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دست بر دست زدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به تصدیه و تصفیق شود، ریمناک گردیدن جراحت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صدیک
تصویر صدیک
یک قسمت از صد قسمت، یک صدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاید
تصویر صاید
شکار کننده شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداد
تصویر صداد
چادر چادر زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صعید
تصویر صعید
خاک روی زمین، قبر، گور
فرهنگ لغت هوشیار
شکافته، پراکنده، گله شتر، رمه گوسبند، بامداد، نیمه از هر چه دو نیم گشته شیر دوشیده سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد، شکافته شکاف زده، نیمه از هر چیز شکافته به دو نیم، صبح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدیق
تصویر صدیق
دوست، یار بسیار راستگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدید
تصویر شدید
سخت، قوی، تند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدید
تصویر حدید
آهن تیز، برنده، تند تیز، برنده، تند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدید
تصویر جدید
نو و تازه هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردید
تصویر ردید
ابر باران ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدید
تصویر پدید
آشکار، نمایان، ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادید
تصویر ادید
ناله و فریاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدید
تصویر تصدید
آوا بر آوردن، دستکوبی دست زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدید
تصویر سدید
استوار و راست، محکم و درست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدید
تصویر شدید
سخت، سهمگین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جدید
تصویر جدید
تازه، نو، نوین، نوباوه
فرهنگ واژه فارسی سره