جدول جو
جدول جو

معنی صدع - جستجوی لغت در جدول جو

صدع
(صَدَ)
بز کوهی و آهو و گورخر و شتر جوان قوی و توانا، مرد نازک بدن لطیف اندام، ریم و چرک آهن، میانۀ میان دوچیز از هر نوع که باشد مثلاً میانۀ دو دراز و کوتاه و میانۀ دو جوان و پیر و میانۀ دو فربه و لاغر و میانۀ دو کلان و خرد. (منتهی الارب). الشی ٔ المتوسط بین الطویل و القصیر و الفتی و المسن. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
صدع
(صُ دُ)
جمع واژۀ صدیع. (منتهی الارب). رجوع به صدیع شود
لغت نامه دهخدا
صدع
(صِ)
جماعت مردم، پاره ای از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صدع
شکاف، شاخه از مردم، نازک اندام مرد، شکافتن، دوباره ساختن، آشکار گفتن، آشکارکردن، گراییدن، در نوردیدن بیابان، رخنه انداختن، راست گرداندن شکافتن چیزی را، قصد کسی کردن به جهت کرم وجود او، فرمان به جای آوردن، آشکارا کردن، خواستن چیزی را، ممتاز ساختن حق از باطل، حکم راست دادن، میانه راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
صدع
((صَ))
شکافتن چیزی، آشکار ساختن
تصویری از صدع
تصویر صدع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صدا
تصویر صدا
(دخترانه)
انعکاس صوت، پژواک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صدف
تصویر صدف
(دخترانه)
نوعی جانور نرم تن که قدما اعتقاد داشتند اگر قطره باران در آن جا بگیرد به مروارید تبدیل می شود، نام سه ستاره به شکل مثلث
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مصدع
تصویر مصدع
آنچه باعث دردسر شود، دردسر دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(صَ دَ)
تفرق و پراکندگی. یقال: بینهم صدعات فی الرأی و الهوی، ای تفرق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
راه نرم در زمین درشت. ج، مصادع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَدْ دَ)
گرفتار دردسر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). متفرق و پریشان گشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گریخته غایب شدن در زمین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکافته شدن و پاره پاره شدن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). شکافته شدن چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَدْ دِ)
کسی که جداجدا می کند. (ناظم الاطباء). جداکننده. (غیاث) ، آنکه دردسر می رساند. (ناظم الاطباء). دردسررساننده. (غیاث). گران. دردسردهنده. مایۀ دردسر. تصدیعافزا. سردردآرنده. سردردآور. (یادداشت مؤلف). هر چیزی که دردسر آورد و آزار رساند و اذیت کند.
- مصدع اوقات شدن، زحمت رسانیدن و آزار دادن.
- مصدع شدن، دردسر آوردن و اذیت کردن. (ناظم الاطباء). دردسر دادن. دردسر آوردن. (یادداشت مؤلف).
- ، زحمت رسانیدن. (ناظم الاطباء). زحمت دادن
لغت نامه دهخدا
(صِ عَ)
گلۀ شتران. (منتهی الارب) ، رمۀ گوسفندان. (منتهی الارب). رمه. (مهذب الاسماء) ، نیمه ای از هر چیزی شکافته بدو نیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
آوازی که در کوه و گنبد و امثال آن پیچد و باز همان آواز شنیده شود. توضیح آوازی است که از انعکاس صوت به وجود آید بدین نحو که چون امواج صوتی با سطح انعکاس تلاقی کنند منعکس گردند و آوازی نظیر آواز اول احداث نمایند. شرط لازم برای این که صدا از آواز اصلی تمیز داده شود این است که فاصله شخص تا سطح انعکاس لااقل 17 متر باشد، آواز انسان و آوازهایی که از آلات موسیفی حادث شود: صدای جعفر صدای تار، بانگ جانوران: صدای گربه صدای سگ، پخش اخبار و افکار به وسیله رادیو: رادیوی صدای آمریکا. یا صدا و ندا. بانگ و فریاد داد و فریاد. یا صدای لرزان. آوازی که هنگام خروج از گلو لرزان بیرون آید به سبب حزن ترس و جز آن آواز مرتعش. یا یک دست صدا ندارد (بی صداست) توفیق از آن جمعیت است. نسا (جسد آدمی سد در)، مغز، پژواک (باز گشت آوا)، کوچ نر چغد نر، در افسانه های تازی پرنده ای پنداری است که از سر کشته بیرون می آید و تا زمانی که کشنده گرفتار و به کیفرنرسد بانگ می زند: اسقونی مرا سیراب کنید تشنه مرد صدی... ... . در صد مثلا گویند صدی سه از فلان جنس یعنی سه در صد سه بخش از صد بخش
فرهنگ لغت هوشیار
شکافته، پراکنده، گله شتر، رمه گوسبند، بامداد، نیمه از هر چه دو نیم گشته شیر دوشیده سرد شده که پوست تنک مانندی بر روی آن بسته باشد، شکافته شکاف زده، نیمه از هر چیز شکافته به دو نیم، صبح
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی سده سده (قرن)، جشن سده ماه، یک صد سال قرن، یادبودی که به مناسبت صدمین سال تولد یا وفات شخصی یا خدوث و تاسیس امری گیرند، واحدی مرکب از صد تن سرباز یا چریک سده، جمع (غلط) صدجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدع
تصویر جدع
باز داشتن و بزندان کردن، حبس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقع
تصویر صقع
ناحیه، کرانه، گوشه زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفع
تصویر صفع
سیلی زدن، پشت گردنی سیلی زدن کسی را، نرم پس گردنی زدن، پشت گردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صادع
تصویر صادع
روشن، دراز چون کوه و بیابان، داور ریش سپید
فرهنگ لغت هوشیار
پیمانه ای است برابر با چهار من و چارمنه زمین چهار من کشت، آبخوری، چوگان، زمین رفته زمین بازی واحد وزن پیمانه ایست چهار مد و مساوی هشت رطل و برابر چهار من
فرهنگ لغت هوشیار
برخورد، گلو بریدن، گستردن، بد بخت کردن بیچاره گرداندن، زدن چیزی را به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدع
تصویر خدع
اژدهای حیله گری و مکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدع
تصویر زدع
گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردع
تصویر ردع
بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدع
تصویر بدع
چیز تازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدعات
تصویر صدعات
پراکندگی
فرهنگ لغت هوشیار
درد سر یافته درد سر دهنده، جدا جدا کننده، آزار رسان گزایان راه نرم پیکان پهن، سخنور، کاردان: مرد دردسر داده شده آنچه موجب تصدیع و درد سر باشد دردسر دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدع
تصویر تصدع
پراکنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
کوفتن، تنه زدن، بر خورد با دشواری صدمین: نادرست نویسی سدم سدمین (همگی واژه های پارسی که با سد آغاز می شود در روش فارسی نویسان با صاد می آید که نادرست است) کوفتن به هم کوفتن، کاری سخت رسیدن، از مرتبه صد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصدع
تصویر مصدع
((مُ صَ دِّ))
دردسر دهنده، آن چه که باعث زحمت شود
مصدع اوقات شدن: باعث دردسر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صدا
تصویر صدا
آوا، سدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صدف
تصویر صدف
گوش ماهی
فرهنگ واژه فارسی سره
سرخر، مخل، مزاحم، دردسردهنده، زحمت افزا
فرهنگ واژه مترادف متضاد