جدول جو
جدول جو

معنی صخبه - جستجوی لغت در جدول جو

صخبه(صُ خُبْ بَ)
زن با بانگ و فریاد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صخبه(صَ خِ بَ)
تأنیث صخب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صخبه(صَ بَ)
مهرۀ حب و بغض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صعبه
تصویر صعبه
مؤنث واژۀ صعب، سخت، شدید، قوی، باوقار، گران، ناخوشایند، زیاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صخره
تصویر صخره
سنگ بزرگ و سخت
صخرۀ صما: سنگ سخت، برای مثال حاجت موری به علم غیب بداند / در بن چاهی به زیر صخرۀ صما (سعدی۲ - ۳۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوبه
تصویر صوبه
ناحیه، منطقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخبه
تصویر نخبه
برگزیده، برگزیده از هر چیز، کنایه از دانا، باهوش
فرهنگ فارسی عمید
(صَ رَ)
سنگی است در بیت المقدس و آن را صخرۀ صمّاء نیز گویند. (غیاث اللغات). سنگی است در بیت المقدس مانند حجرالاسود مکه، مزار است و چون حجرین گویند مراد آن صخره و حجرالاسود است. رجوع به فهرست سفرنامۀ ناصرخسرو و رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 17 شود.
این پرده گرنه صخرۀ کعبه است پس چرا
لب های عرشیان همه بوسه ستان اوست.
خاقانی.
آستان حضرتش را از شرف
صخره و محراب اقصی دیده ام.
خاقانی.
به بیت المقدس و اقصی و صخره
بتقدیسات انصار و شلیخا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ)
جمع واژۀ صاحب. رجوع به صاحب شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
سنگ بزرگ سخت. (منتهی الارب). سنگ بزرگ و سخت. (مهذب الاسماء). سنگ. (ترجمان علامۀ جرجانی). سنگ بزرگ. (غیاث اللغات). خرسنگ. تخته سنگ. گران سنگ. رضمه جلمد. لر:
چو کوشم نهم بر سر سدره پای
چو خواهم کنم در دل صخره جای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
از اقالیم اکشونیه است به اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
از اقالیم اکشونیه اندلس
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
وی خواهر حصین عمری است که از فتاکان بود و با کمک اخینس جهنی، مردی بازرگان از مردم کنده را بکشتند و مال او را قسمت کردند، سپس اخینس حصین را بفریفت و او را بکشت. چون دیری بگذشت و از حصین خبری بازنیامد صخره خبر وی از همسایگان خود مراح وجرم بپرسید و چون اخینس این بشنید گفت:
... کصخره اذ تسائل فی مراح
و فی جرم و علمهما ظنون
تسائل عن حصین کل رکب
و عند جهینه الخبرالیقین.
(عیون الانباء ج 1 ص 182)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ خَ)
زمین شوره. ج، صباخ. (منتهی الارب). رجوع به کلمه ذیل شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
چرک، تره ای است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَخْ خا بَ)
تأنیث صخاب. زن با بانگ و فریاد. (منتهی الارب). زن بلندآواز. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(شُ بَ)
یک دفعه از شیر. ج، شخاب. (منتهی الارب) ، شیری که وقت دوشیدن از پستان تا شیردوشه بر مثال خط ممتد باشد. (منتهی الارب). شیری که وقت دوشیدن از پستان تا شیردوشه پیوسته و متصل باشد. ج، شخاب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ بَ)
گیاه نیکو و برگزیده. (منتهی الارب، چیزی است بمقدار سر گربه و در آن چیزی مانند دوشاب میباشد آن را میکنند و می خورند. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی است بمقدار سر گربه که در آن مایعی است مانند دوشاب آن را مکیده میخورند. (ناظم الاطباء). ج، صرب، شیر ترش. (مهذب الاسماء)
رجوع به صربه شود
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
جایگاهی است در شعر
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
تأنیث صعب: دابه صعبه، چاروائی سرکش. (منتهی الارب) ، زن تند و سرکش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شهری است از شام برکران دریای روم و اندر وی مسلمانان اند و شهرهائی اند با نعمت بسیار و کشت و برز بسیارو خواسته های بسیار. (حدود العالم ص 99 چ تهرانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
واحد خصب یک خرمابن بسیاربار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ خَ)
زمین شوره است. رجوع به صبخه شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ بَ)
بسیارگیاه و فراخ سال. (منتهی الارب).
- ارضون خصبه، زمینهای بسیارگیاه فراخ سال. (ناظم الاطباء).
- ارضون خصبه، زمینهای بسیارگیاه فراخ سال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ صِ بَ)
مؤنث خصب. بسیارگیاه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
دختر عبدالله بن مالک حضرمی است. وی بنقل اسدالغابه خواهر علأ بن حضرمی است. ابن قتیبه در عیون الاخبار آرد: صعبه از بنات فارس بود، ابوسفیان وی را بزنی گرفت ولی هند چندان اصرار ورزید تا او را طلاق گفت و عبیدالله او را بگرفت ولی ابوسفیان دل بدو بسته بود و در حق او گفت:
انا و صعبه فیما تری
بعیدان و الود ود قریب
فالا یکن نسب ثاقب
فعند الفتاه جمال و طیب
لها عند سری بها نخره
یزول بها یذبل او عسیب
فیالقصی الا فاعجبوا
فللوبر صار الغزال الربیب.
(عیون الاخبار ج 4 ص 101).
و رجوع به المعرب جوالیقی ص 62 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نخبه
تصویر نخبه
برگزیده از هر چیز، منتخب
فرهنگ لغت هوشیار
انبار توده، خرما دان، انبار گندم از صوبه کشور سرزمین توده چیزی: انبار (غلات)، مملکت کشور ولایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبخه
تصویر صبخه
زمین شوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صخره
تصویر صخره
سنگ بزرگ سخت، تخته سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
سنگناک صلاب در فارسی (به صلابه کشیدن) سخت گرفتن سخت و استوار گردانیدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
صحبت درفارسی پور ساکی هم سخنی گفت و گو گپ (واژه نامه مازندرانی)، همدمی دوستی، هم بستری گای نوازش آمیزش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صائب، تیر های بی لغز، رساها رسایان یک درخت سیماهنگ، بد بختی شور بختی، سست خردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخبه
تصویر نخبه
((نُ بِ))
برگزیده و انتخاب شده از هرچیز، جمع نخب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صخره
تصویر صخره
((صَ رِ))
سنگ بزرگ و سخت
فرهنگ فارسی معین