جدول جو
جدول جو

معنی صبی - جستجوی لغت در جدول جو

صبی
نو باوه کودکانه سری کودک گرایی ستاره پرست (در برخی واژه نامه ها صبی با ماندایی برابر گرفته شده که درست نیست برای آگاهی بیشتر بنگرید به منی و پیام او) کودک پسر بچه، جمع صبیان. کار کودکی کردن، با کودکان بازی کردن، به کودکی میل کردن، میل کردن به سوی جوانی و کودکی و بازی، کودکی طفلی طفولیت. صابی ماندایی
فرهنگ لغت هوشیار
صبی
((صَ یّ))
کودک، پسر بچه، جمع صبیان
تصویری از صبی
تصویر صبی
فرهنگ فارسی معین
صبی
((صُ بّ))
پیرو فرقه صابئان، صابی، ماندابی
تصویری از صبی
تصویر صبی
فرهنگ فارسی معین
صبی
((صَ با))
کار بچگانه کردن، با کودکان بازی کردن، به کودکی میل کردن
تصویری از صبی
تصویر صبی
فرهنگ فارسی معین
صبی
((ص با))
میل کردن به سوی جوانی و کودکی و بازی، کودکی، طفلی، طفولیت
تصویری از صبی
تصویر صبی
فرهنگ فارسی معین
صبی
کودک، پسر بچه
تصویری از صبی
تصویر صبی
فرهنگ فارسی عمید
صبی
طفل کوچک، کودک
تصویری از صبی
تصویر صبی
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبیح
تصویر صبیح
سفیدچهره، خوب رو، زیباروی، خوشگل، صاحب جمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبیه
تصویر صبیه
دختر، دختر بچه، کودک مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیغ
تصویر صبیغ
رنگ شده
فرهنگ لغت هوشیار
شکیبا، پذ رفتار، استوان زنهار دار، ابر تو بر تو، ابر پریشان، خوان سفره، باران تند کاکتوس
فرهنگ لغت هوشیار
خوبروی سپید رنگ رو در روی سبزه رنگ و نمکین خوبرو و سفید چهره مقابل ملیح. یا وجه صبیح. روی نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
خوی ریخته، خون ریخته، برف یخ، درخت رنگ، نیکو چون انگبین، لبه چون لبه شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبیه
تصویر صبیه
((صَ یَّ))
مؤنث صبی، دختر بچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صبیح
تصویر صبیح
((صَ))
خوبرو و سفید چهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صبیه
تصویر صبیه
دختر بچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصبی
تصویر تصبی
زن فریبی، جوان نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصبی
تصویر تصبی
کودکی کردن، به لهو و لعب پرداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
مربوط به عصب، مربوط به سلسلۀ اعصاب، ویژگی کسی که زود عصبانی می شود، خشمگین، دارای عصبانیت یا فشار روحی مثلاً واکنش عصبی، از روی عصبانیت، باحالت خشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غصبی
تصویر غصبی
آنچه به زور و خلاف رضای صاحبش تصرف شده، مغصوب، غصب شده مثلاً لباس غصبی، زمین غصبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
کسی که تعصب بخرج دهد و از کسی یا چیزی حمایت کند، عصبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
((عَ صَ))
مربوط به عصب و سیستم اعصاب، عصبانی، عصبی مزاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
Infuriating, Edgy, Crossly, Irritable, Neurological, Neurotic, Snapping
دیکشنری فارسی به انگلیسی
сердито , нервный , раздражающий , раздражительный , неврологический , невротический
دیکشنری فارسی به روسی
zornig, nervös, ärgerlich, reizbar, neurologisch, neurotisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
роздратовано , нервовий , роздратовуючий , дратівливий , неврологічний , невротичний , роздратований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
rozgniewany, nerwowy, irytujący, drażliwy, neurologiczny, neurotyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
zangado, nervoso, irritante, irritável, neurológico, neurótico, irritado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
enojado, nervioso, irritante, irritable, neurológico, neurótico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
fâché, nerveux, irritant, irritable, neurologique, névrosé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
arrabbiato, nervoso, irritante, irritabile, neurologico, nevrotico, irritato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
boos, zenuwachtig, irritant, prikkelbaar, neurologisch, neurotisch
دیکشنری فارسی به هلندی
गुस्से में , चिड़चिड़ा , चिढ़चिढ़ा , तंत्रिका संबंधी , मानसिक , चिड़चिड़ा
دیکشنری فارسی به هندی
dengan marah, gugup, menjengkelkan, mudah marah, neurologis, neurotik
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
غاضبٌ , عصبيٌّ , غضبيٌّ , عصبيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی