جدول جو
جدول جو

معنی صبوحه - جستجوی لغت در جدول جو

صبوحه
(صَ حَ)
ناقه ای که آن را پگاه دوشند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبوره
تصویر صبوره
مصبور، مردی که به دلیل ارتکاب قتل، بازداشت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبوحی
تصویر صبوحی
شرابی که صبح زود بخورند
صبوحی زدن: نوشیدن شراب در بامداد، برای مثال بر من که صبوحی زده ام خرقه حرام است / ای مجلسیان راه خرابات کدام است (سعدی۲ - ۳۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صبوح
تصویر صبوح
هر چیزی که صبح بخورند یا بیاشامند
فرهنگ فارسی عمید
(صَ زَ/ زِ)
مخنث پلید بود (؟) :
مادرش گشته سمر همچو صبوزه بجهان
از طراز اندر تا شام و ختن تا در زنگ.
قریع (از لغت فرس اسدی).
و رجوع به صبوره شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نام وی میرزا محمدعلی و از نجبای اصفهان است. نظر بحدت ذهن از بیشتر صنایع مطلع بود و چهار تار را خوب میزد. این شعر ازوست و بد نگفته است:
پائی نه که چون آئی از شوق ز جا خیزم
دستی نه که برخیزم در دامنت آویزم
افغان که در این منزل جائی نه که آسایم
فریاد کزین وادی پائی نه که بگریزم.
و او راست:
به این امید که افتد بروی یار نگاهم
نشسته ام بره انتظار و چشم براهم
فغان که نیست بکوی تو و بروی تو هرگز
گذار سال به سال و نگاه ماه بماهم.
و نیز از اوست:
آگاهی از آنش نه که در بندگی افتاد
پنداشت زلیخا که خریده است غلامی.
(از آتشکدۀ آذر ضمن تراجم شعرای معاصر وی).
و رجوع به ترجمه تاریخ ادبیات براون ج 4 ص 186 و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
بامدادی از شیر و شراب و مانند آن، خلاف غبوق. (منتهی الارب). شرابی که بوقت بامداد خورده میشود، ضد غبوق که بوقت شام خورند. (غیاث اللغات). آن شراب که از پس صبح خورند. (ربنجنی) (مهذب الاسماء). شرب در صبح. (بحر الجواهر). شرابی که بامداد خورند. (دهار) :
صبوح از دست آن ساقی صبوح است
مدام از دست آن دلبر مدام است.
منوچهری.
خوشا جام میا خوشا صبوحا
خوشا کاین ماهرو ما را غلام است.
منوچهری.
سوی رز باید رفتن بصبوح
خویشتن کردن مستان و خراب.
منوچهری.
خون حسین آن بچشد در صبوح
واین بخورد ز اشتر صالح کباب.
ناصرخسرو.
ای ساقی سمن بر، درده تو بادۀ تر
زیرا صبوح ما را هل من مزید باید.
سنائی.
بهر صبوح از درم مست درآمد نگار
غالیه برده پگاه بر گل سوری بکار.
خاقانی.
بنیاد عقل برفکند خوانچۀ صبوح
عقل است هیچ هیچ مگو تا برافکند.
خاقانی.
همه با دردسر از بوی خمار شب عید
بصبوح از نو رنگی دگر آمیخته اند.
خاقانی.
هم صبوح عید به کزبهر سنگ انداز عمر
روزۀ جاوید را روزی مقدر ساختند.
خاقانی.
حریف صبوحم نه سبوح خوانم
که از سبحۀ پارسا میگریزم.
خاقانی.
مستان صبوح آموخته وز می فتوح اندوخته
می شمع روح افروخته، نقل مهیا ریخته.
خاقانی.
بی سیم و زر بشو تو و با سیم بر بساز
کزبهر تو صبوح دو صد کیسه زر گشاد.
خاقانی.
جرعۀ جان از زکات هر صبوح
بر سر سبوح خوان افشاندمی.
خاقانی.
در صبوح آن راح ریحانی بخواه
دانۀ مرغان روحانی بخواه.
خاقانی.
گرچه صبوح فوت شدکوش که پیش از آفتاب
زآن می آفتاب وش یاد صبوحیان خوری.
خاقانی.
مرغ بهنگام زد نعرۀ هنگامه گیر
کز همه کاری صبوح خوشتر هنگام صبح.
خاقانی.
نورهان دو صبح یک نفس است
آن نفس صرف کن برای صبوح.
خاقانی.
هنگام صبوح موکب صبح
هنگامه دریده اختران را.
خاقانی.
از من آموز دم زدن بصبوح
دم مستغفرین بالاسحار.
خاقانی.
پیش کان قرّا شود سبوح خوان
در صبوح عیش جان درخواستند.
خاقانی.
ترک سبوح گفته وقت صبوح
عابدان سبحه ها دراندازند.
خاقانی.
تا بشب هم صبوح نوروز است
روز در کار آن کنید امروز.
خاقانی.
ز گرمی روی خسرو خوی گرفته
صبوح خرمی را پی گرفته.
نظامی.
رخساره بر آن زمین همی سود
تا صبح در این صبوح می بود.
نظامی.
چه خوش باشد آهنگ نرم حزین
بگوش حریفان مست صبوح.
سعدی (گلستان).
موسم نغمۀچنگست که در بزم صبوح
بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست.
سعدی.
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست
از می کنند روزه گشا طالبان یار.
حافظ.
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ و صنجی بدر پیر خرابات بریم.
حافظ.
صبوح گویم سبوح گوی چون باشم
چو من ملامتی رخصه جوی باده بیار.
؟
، اکل در بامداد. (بحر الجواهر). چاشت. (مهذب الاسماء) (ربنجنی) ، ماده شتر که در بامداد دوشیده شود. (منتهی الارب) ، پگاه. (منتهی الارب). صبح زود:
گفت چرا در صبوح باده نخواهی کنونک
حجله برانداخت صبح، حجره بپرداخت خواب.
خاقانی.
آن می که منادی صبوح است
آباد کن سرای روح است.
نظامی.
مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح
ورنه گر بشنود آه سحرم بازآید.
حافظ.
شب یلدای بخششت را چرخ
چه شود گر دم صبوح دهد.
گلخنی قمی
لغت نامه دهخدا
(صِ وَ)
جمع واژۀ صبی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
قلعه ای است به دیاربکر میان آمد و میافارقین. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ / صُ حَ)
خواب پگاه و منه: الصبحه تمنع الرزق، هر چه بدان پگاه تعلل و مشغولی کنند، سیاهی مایل بسرخی، سپیدی مایل بسیاهی، سرخی مایل بسپیدی یا زردی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَم م)
قبوح. قبح. قباح. زشتی. زشت گردیدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
شاعری است. و صاحب آتشکده گوید بعضی او را بدخشانی شمرده اند اما چون بهروی مشهور بوده است بنام او در اینجا رقمی شد. گویند بعزم سیاحت به هندوستان رفته در آنجا وفات یافت. از اوست:
چنان از ناله شب دل تنگ سازم پاسبانش را
که برخیزد رود با من گذارد آستانش را.
زیر لب دشنام ای نامهربان دادی مرا
کشته بودی از تغافل باز جان دادی مرا.
(از آتشکدۀ آذر ذیل شعرای هرات).
صاحب قاموس الاعلام گوید: وی در بخارا به تحصیل پرداخت سپس بحج رفت و به سال 972 هجری قمری درگذشت. او بشرابخواری ولع تمام داشت و شیخ فیضی تاریخ وفات او را ’صبوحی میخوار’ گفته است. مسیو ویلیام بیل در تألیف خود موسوم به ’تراجم احوال شرقیون’ گوید: ’وی یکی از شعرای منسوب به اکبرشاه است’ واو نیز گفتۀ صاحب آتشکده را تأیید میکند. از اوست:
خیالت در نظر آورده می گویم وصال است این
وصالت را تمنا می کنم اما خیال است این
شاعری است. و صاحب مجالس النفائس آرد که وی شیرازی است و نانوائی میکرد و هرچه هرروزه از دکان حاصل میکرد در راه درویشان و دردمندان صرف میکرد، و شعر او نیکوست. از اوست:
عاشق سرگرم او خشتی که زیر سرنهاد
سوخت چندانی که آخر سر به خاکستر نهاد.
هرجا سیاهیی که ز داغ تو اوفتاد
برداشت عاشق تو و بر چشم خود نهاد.
و او راست:
مقصودطلب قدر رخ زرد چه داند؟
هر بوالهوسی چاشنی درد چه داند؟
(مجالس النفائس ص 388)
معروف به عبدی الظریف. او را دیوانی است. (کشف الظنون)
شاعری است. و صاحب آتشکده گوید شعر بسیاری در مثنویات گفته و این شعر در وصف اصفهان ازوست:
چه شهری ز وسعت برون از گمان
نگین دان و فیروزۀ آسمان.
(آتشکدۀ آذر ذیل شعرای جرفادقان).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
مرد بازداشته شده بر قتل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ / رِ)
حیز و مخنث و پشت پای و پلید. (برهان قاطع) (اوبهی). مصحف صبوزه است رجوع به صبوزه شود. (برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
وی زوجه مستنصر بالله حکم بن عبدالرحمن نهمین خلیفه از خلفای اموی اندلس است که با مهارت در علوم و ادب و سیاست و هنگام خلافت شوهر خویش نفوذ و اقتدار فراوان داشت و چون شوهر وی درگذشت فرزند او المؤید بالله خردسال بود و صبیحه تا مدتی بنیابت از وی تمام امور کشور را در دست داشت و بر اثر مساعی حاجب خود محمد بن عبدالله بن ابی عامر ممالک خویش را وسعت داد و شأن و شکوه دولت اسلامی اندلس را بیفزود و به سال 398 هجری قمری درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
بامداد. (منتهی الارب) (دهار) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صَ حَ)
تأنیث صبیح. و رجوع بدان لغت شود
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
نام وادیی است که از نخلۀیمانیه به بستان بن سامر عامر متصل میشود. (معجم البلدان). وادیی است بعرفات. (منتهی الارب) :
قلت له یوماً ببطن سبوحه
فی موکب زجل الهواجر مبرد.
ابن احمر (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ حَ)
اول روز. (قطر المحیط). صباح: اتیته اصبوحه کل یوم، یعنی آمدم او را صباح هر روز. (منتهی الارب). بامداد. (ربنجنی). ج، اصابیح. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَحَ)
از اسماء مکه است. (معجم البلدان) (منتهی الارب). نامی است مکه را عمره الله. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبیحه
تصویر صبیحه
سپید گون سپید رنگ، بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صروحه
تصویر صروحه
نابی بی آلایشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباحه
تصویر صباحه
خوبرو شدن، خوبرویی زیبایی، سپید رخساری سپیدی رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبوح
تصویر صبوح
هر چیزی که صبح بخورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبحه
تصویر صبحه
خواب بامدادی، چاشت (صبحانه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصبوحه
تصویر اصبوحه
اول روز، صباح، بامداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبوه
تصویر صبوه
خامی جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبوح
تصویر صبوح
((صَ))
هر چیزی که صبح بخورند یا بنوشند، پگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صبوحی
تصویر صبوحی
شراب خوردن به وقت صبح، شرابی که صبح خورند، کسی که صبوحی خورد
فرهنگ فارسی معین
باده، ساغر، صبوح، صراحی، غارج، مروق، می
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بامداد، پگاه، بامدادان، سپیده دم، صبح، صبحگاه، صبوحی
متضاد: غبوق
فرهنگ واژه مترادف متضاد