جدول جو
جدول جو

معنی صباح - جستجوی لغت در جدول جو

صباح
(پسرانه)
بامداد، صب ح، روز، نام دعائی منسوب به علی (ع)
تصویری از صباح
تصویر صباح
فرهنگ نامهای ایرانی
صباح
صبیح ها، زیبارویان، سفید چهرگان، جمع واژۀ صبیح
تصویری از صباح
تصویر صباح
فرهنگ فارسی عمید
صباح
بامداد، اول روز، صبح زود، سپیده دم، پگاه، صبح، غادیه، بامدادان، بامگاه، غدو، صدیع، علی الصباح، غدات، باکر، صبح بام، صبحدم، صبحگاه، بام
صباح و مسا: صبح و عصر، بامداد و شبانگاه
تصویری از صباح
تصویر صباح
فرهنگ فارسی عمید
صباح
(صُ)
آبی است از جبال نملی مر بنی قریط را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
صباح
(صُ)
نام بطنی چند است از قبایل عرب و بطنی است از بنی ضبه. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
صباح
(صُ)
ابن طریف. سمعانی نسبت او را چنین نویسد: صباح بن طریف بن یزید بن عمر بن عامر بن ربیعه بن کعب بن ربیعه بن ثعلبه بن سعد بن ضبه. (الانساب ص 349 ورق الف). واز فرزندان او عبدالحرب بن زید بن صفوان صباحی است
ابن حسین بن محمد بن صباح بن ریذوس مدینی. ابونعیم اصفهانی گوید او را بارها دیدم و روایتی از وی آورده است. (ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 346)
ابن قضاعه بن عبدالأحب بن کعب بن صباح. سمعانی گوید: وی جاهلی است. (الانساب ص 349 ورق الف)
ابن قیس. ابن عبدربه گوید: وی ازمردم کنده است. (العقد الفرید ج 3 ص 341)
ابن هذیل. وی برادر امام زفر فقیه است. (منتهی الارب)
وی پدر حسن پیشوای بزرگ اسماعیلیه است
لغت نامه دهخدا
صباح
(صَ)
بام. بامداد. نقیض مساء:
تو تا چو خورشید از چشم من جدا شده ای
همی سیاه مسا گرددم سپید صباح.
مسعودسعد.
ز بس بلندی ظل زمین به من نرسد
نه ام سپید صباح است و نه سیاه مسا.
مسعودسعد.
شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک
روزم همه شب است و صباحم همه مسا.
مسعودسعد.
صباح و مسا نیست در راه وحدت
منم کز صباح و مسا می گریزم.
خاقانی.
خواجه چون خوان صبحدم فکند
زودپیش از صباح بفرستد.
خاقانی.
یار زیبا گر هزارش وحشت از ما بر دلست
بامدادان روی او دیدن صباحی مقبل است.
سعدی.
شب ما روز نباشد مگر آنگاه که تو
از شبستان به در آئی چو صباح از دیجور.
سعدی.
تا آفتاب می رود و صبح می دمد
عاید بخیر باد صباح و مسای تو.
سعدی.
مکنید دردمندان گله از سیاهی شب
که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم.
سعدی.
، سپیده دم. (دهار).
- امثال:
صباح خواستم خضری ببینم به خرسی دچار شدم. (از مجموعۀ امثال هند). رجوع به امثال و حکم شود.
، روز. یوم:
حاصل شش روز و نقد چل صباح
یک شبه خرجش که فرمایی فرست.
خاقانی.
تا زاربعین بروجش زینت نیافت آدم
در اربعین صباحش طینت نشد مخمر.
خاقانی.
به یک قیام و چهار اصل و چل صباح که هست
از این سه معنی الف دال و میم بی اعراب.
خاقانی.
او بود نقطه حرف الف دال میم را
کآمد چهل صباح و چهاراصل و یک قیام.
خاقانی.
خاک چهل صباح سرشتی به دست صنع
خودبر زبان لطف براندی ثنای خاک.
خاقانی.
چهار صباحی زندگی کنیم، چند روزی در دنیا باشیم. چند روزی زنده باشیم.
، یوم الصباح، روز غارت. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
صباح
(صَ)
دعاء صباح، نام دعائی است منسوب به امیرالمؤمنین علی (ع) که در نزدشیعه خواندن آن در هر بامداد فضیلت دارد. آغاز آن: اللهم یا من دلع لسان الصباح بنطق تبلجه... و بر آن شروحی نوشته اند. رجوع به الذریعه (دعاء صباح) شود
لغت نامه دهخدا
صباح
(صَ)
ابن ابرهه بن صباح. وی یکی از پادشاهان حمیر است. در مجمل التواریخ و القصص آمده است: پس از ابرهه پادشاهی به صهبان بن محرث رسید، به عهد یزدجرد اثیم و بعد از وی پادشاهی با صباح بن ابرهه بن الصباح افتاد، و هر دو در یک وقت بیش از پانزده سال پادشاهی نکردند. (مجمل التواریخ و القصص ص 168). مصحح کتاب در ذیل همین صفحه نویسدکه عبارت حمزۀ اصفهانی در این مورد چنین است: و انهما ملکا فی زمان واحد خمسهعشر سنه. فردوسی در آغاز جنگ کیخسرو و افراسیاب در شمار سران لشکر کیخسرو از صبّاح پادشاه یمن نام برده است و گوید:
چو صباح فرزانه شاه یمن
دگر شیردل ایرج پیلتن.
(شاهنامه).
رجوع به فهرست ولف شود. و درشاهنامه چ بروخیم (ج 5 ص 1279) صباخ آمده است. خواندمیر گوید: ابرهه بن الصباح بقول صاحب ’معارف’ پس از ولیعه هفتاد و دو سال پادشاهی کرد و نسب ابرهه به روایت بعضی از نقلۀ اخبار به کعب بن سباء الاصفر الحمیری پیوندد و او به صفت علم و دانش اتصاف داشت، و معلوم فرمود که ملک یمن به بنی عدنان انتقال خواهد یافت لاجرم نسبت به آن قبیله انعام و احسان فراوان کرد و صباح بن ابرهه پس از فوت پدر پانزده سال کشورداری کرد. (حبیب السیر چ 1 تهران جزء دوم از ج 1 ص 95)
لغت نامه دهخدا
صباح
(صُبْ با)
مرد خوب و صاحب جمال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
صباح
ابن مثنی. وی از کتاب عمر بن عبدالعزیز اموی است. جهشیاری از عبداﷲ بن صالح کاتب آرد که نامه ای از عمر بن عبدالعزیز به عیاض بن عبداﷲ دیدم که پایان آن چنین بود: (و کتب الصباح بن المثنی یوم الخمیس لاربع خلون من ذی الحجه سنه تسع و تسعین) . (الوزراء و الکتاب ص 33 و 34)
لغت نامه دهخدا
صباح
(صِ)
جمع واژۀ صبیح، زیباروی: کاسات از دست سقاه صباح، صباح به عشا و رواح به غداه پیوستند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
صباح
بامداد
تصویری از صباح
تصویر صباح
فرهنگ لغت هوشیار
صباح
((صَ))
بامداد، سپیده دم، روز، و مسا صبح و شب، چند روز، هر چند، هر چند وقت یک بار
تصویری از صباح
تصویر صباح
فرهنگ فارسی معین
صباح
بامداد، سپیده دم، صبح، فجر، روز
متضاد: شبانگاه، مساء، مسا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صباحت
تصویر صباحت
(دخترانه)
زیبایی، جمال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صبار
تصویر صبار
(پسرانه)
بسیار صبرکننده، صبور، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صاباح
تصویر صاباح
(دخترانه)
ترکی از عربی صبح
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صباحت
تصویر صباحت
خوب رو شدن، صاحب جمال شدن، خوب رویی، زیبایی، خوشگلی، جمال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصباح
تصویر مصباح
چراغ، ظرف یا قدحی که در آن صبوحی بخورند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ صبح، بمعنی بامداد. (منتهی الارب) (آنندراج). بامدادها. (غیاث اللغات) (تاج العروس). قال اﷲ عزوجل: فالق الاصباح، فراء گوید اگر اصباح و امساء (بفتح) بخوانیم جمع مساء و صبح است مانند ابکار و ابکار (بفتح و کسر) ، شاعر گوید:
أفنی ̍ ریاحاً و ذوی ریاح
تناسخ الامساء و الاصباح.
(از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ)
صبح کردن. (غیاث) (آنندراج). صبحگاه گشتن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13). بامداد کردن.
لغت نامه دهخدا
(صُ حی ی)
دم صباحی، خون سخت سرخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
محمد بن سلیمان بن محمدصباحی معلم. مکنی به ابوعمرو. او از عیسی بن شعیب قسملی و عاصم بن سلیمان کوفی و از وی قاسم بن نصر محرومی (مخزومی ؟) و هشام بن علی سیرافی روایت کنند. و گفته اند که نام او سلیمان است. (سمعانی ص 349 ورق الف)
وی از اولاد صباح بن لکیزبن اقصی بن عبدقیس و مکنی به حیزه است و از پیغمبر روایت کند و از این قبیله جز وی کسی پیغمبر را درک نکرد. (سمعانی ص 349 ورق الف)
عبدالحرب بن زید بن صفوان بن صباح وی از جانب قوم خود به رسالت نزد پیغمبر شد و آن حضرت او را عبدالله نامید. (الانساب سمعانی ص 349 ورق الف)
احمد بن حسین بن هارون صباحی مکنی به ابوبکر. وی از قبیلۀ صباح است از بنی سهم. (الانساب سمعانی ص 349 ورق الف)
یزید بن سعید مدینی. وی دو حدیث از مالک بن انس روایت کند. (الانساب سمعانی ص 349 ورق الف)
لغت نامه دهخدا
(صَبْ با)
نام تیره ای است از شعبه شیبانی از ایلات عرب در خمسۀ فارس. (جغرافیای سیاسی مسعود کیهان ص 87)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصباح
تصویر اصباح
صبح کردن، بامداد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصباح
تصویر مصباح
چراغ، سراج، ظرف یا قدحی که در آن صبوحی بخورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباحه
تصویر صباحه
خوبرو شدن، خوبرویی زیبایی، سپید رخساری سپیدی رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباحت
تصویر صباحت
خوبروئی و سفیدی رنگ انسان، زیبائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباحی
تصویر صباحی
سرخ خون، پهن سر نیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صباحت
تصویر صباحت
((صَ حَ))
زیبا شدن، نیکوروی شدن، زیبایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصباح
تصویر اصباح
((اِ))
بامداد کردن، درآمدن بامداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصباح
تصویر مصباح
((مِ))
چراغ، جمع مصابیح
فرهنگ فارسی معین
جمال، خوبرویی، خوشگلی، زیبایی، وجاهت، حوری، سپیدرویی
متضاد: زشتی، ملاحت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چراغ، سراج، فانوس، مشکات، نبراس
فرهنگ واژه مترادف متضاد