جدول جو
جدول جو

معنی صان - جستجوی لغت در جدول جو

صان
از کور اسفل ارض است به مصر و آن بجز ’صا’ است و آن را صان و ابلیل گویند، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صاین
تصویر صاین
(پسرانه)
صائن، محافظ، نگاه دارنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صائن
تصویر صائن
(پسرانه)
محافظ، نگاه دارنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دان
تصویر دان
(پسرانه)
قاضی، داور نام یکی از پسران یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صانع
تصویر صانع
آفریننده، سازنده، کسی که چیزی با دست خود می سازد، صنعتگر، پیشه ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصان
تصویر حصان
ویژگی اسب نجیب و قوی، اسب نر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصان
تصویر حصان
ویژگی زن پارسا و پاک دامن، ویژگی زن شوهردار
فرهنگ فارسی عمید
(خُ / خِصْ صا)
خاصگان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). یقال:انما یفعل هذا خصّان من الناس. ای: خواص منهم. (منتهی الارب). و کذلک خصّان من الناس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
محل گله ها (کتاب میکاه 1: 11) کاندر گمان دارد که صانان نزدیک خرابۀ سامه واقع است، (قاموس کتاب مقدس)، و رجوع به صنان ... شود
لغت نامه دهخدا
(نِ عِ بَ)
شاعری است و این رباعی از وی در تاریخ سیستان آمده که در آن قصۀ ماکان و میر شهید را یاد کرده است:
خان غم تو پست شده ویران باد
خان طربت همیشه آبادان باد
همواره سر و کار تو با نیکان باد
تو میر شهید و دشمنت ماکان باد.
(تاریخ سیستان ص 324)
لغت نامه دهخدا
(نِ عِ فُ)
وی یکی از شعرا است که شعر او در لغت نامۀ اسدی بشاهد آمده است. اسدی در لغت ’چنال’ گوید: بمعنی چنار است. صانع فضولی گوید:
به نام و نعمت ایشان بزرگ نام شدی
چنال گشتی از آنگه که بوده بودی نال
لغت نامه دهخدا
(نِ)
وی از شعرای عثمانی و از مردم ادرنه و به عطازاده مشهور بود. پس از تحصیل علوم ادبیه و شرعیه به علم طب پرداخت پاره ای از معاجین ترتیب داده می فروخت و بدان ارتزاق میکرد. آنگاه فکر کیمیاگری افتاد و عاقبت دندانهای خود را بر سر آن کار از دست بداد و پس از اندکی بمرد. (قاموس الاعلام ترکی)
وی یکی از شعرای عثمانی است و در سنجاق حمید بتحصیل پرداخت سپس به استانبول رفت و مدرسه نشانجی را طی کرد و در اواخر قرن 10 هجری قمری درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی)
شاعری است. صاحب صبح گلشن گوید: در صنعت نظم و صنایع و بدایع طبع رسا داشت و در عهد شاه طهماسب ماضی به معارک شعرا گردن می افراشت. او راست:
از غم نادیدنت جان را شکیبائی نماند
در دل پرحسرتم تاب و توانائی نماند.
شد عمرها که دم به وفای تو میزنم
ممنون یک نگه ز تو ای بی وفا نیم.
(صبح گلشن ص 244 و 245).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
از قرای مرو است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
ابوحمزه. ابوذرعه گوید: وی در ادب فاضل و بر جهمیه سخت گیر بود. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نسبت است به صانقان. رجوع به صانقان شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام موضعی در رمل میان دو جبل طی. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
امراءه حصان، زن پارسا یا شوهردار. زن نیکوکار و عفیفه. بشوی. متزوجه. مستوره. حاصن. حاصنه. ج، حصانات، حصن، دره. یک دانه مروارید:
بحصن حصین اندرم ار ز دست
که بینند حصن حصینم حصان.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(حِ)
اسب نر و نجیب که تخم آن عزیز دارند. (منتهی الارب). اسب نر. نریان. کریم. اسب نر و نیکو که نسل آن نگاهداشته شود. (غیاث). آیغر. گشن. گشن اسب. ج، حصن
لغت نامه دهخدا
(بُ / بُصْ صا)
ماه ربیعالاّخر. ج، بصانات و ابصنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
شاعری است و صاحب صبح گلشن گوید: (صانع شاه جهان آبادی) شاه نذرعلی نام داشت، درویشی صوفی مشرب بود و بر سجادۀ توکل و استغنا پا میگذاشت، برای تماشای صنعت صانع بیچون از دهلی به لکهنو و از آنجا به بنارس شد و در سنۀ ثمانین ومائه و الف داعی اجل را لبیک اجابت گفت. از اوست:
فتادگی به درش عاقبت ثمردارد
سر مرابه کرم تا به تیغ بردارد.
میان میگویم و لیکن نداری در میان چیزی
خجالت میکشم از بس که بر تهمت کمر بستم.
(صبح گلشن ص 244)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
سخت قوی و استوار، شتربان ماهر در خدمت شتران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مرد ملازم خدمت، (منتهی الارب)، معربد
لغت نامه دهخدا
تصویری از بان
تصویر بان
قسمت بیرونی سقف خانه ومخفف آواز وفریاد
فرهنگ لغت هوشیار
خدا او را نگه داراد خدا او (مرد) را نگه دارد، گیسوش - راده الله - یک قیروان ظلام داندنش - صانه الله یک کاروان گهر. (قاآنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صانع تن
تصویر صانع تن
تن کردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصان
تصویر خصان
بزرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصان
تصویر حصان
زن پارسا و پاکدامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صانف
تصویر صانف
پشمدار، گرم چون روز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صانع
تصویر صانع
دست کار، پیشه ور، آفریننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصان
تصویر حصان
((حِ))
اسب نجیب و نیرومند، اسب نر، اسب تکاور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صانع
تصویر صانع
((نِ))
آفریننده، سازنده، صنعتگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحن
تصویر صحن
میانسرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صاف
تصویر صاف
هموار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بان
تصویر بان
آقا
فرهنگ واژه فارسی سره
آفرینشگر، آفریننده، سازنده، صنعتگر، عامل
فرهنگ واژه مترادف متضاد