جدول جو
جدول جو

معنی صامسون - جستجوی لغت در جدول جو

صامسون
نام قضای مرکزی سنجاق جانیک از طرابوزان است، و از طرف مغرب با قضای بافره و از سوی مشرق با قضای چهارشنبه و از سمت جنوب با سنجاق آماسیه از ولایت سیواس و از جهت شمال به بحر اسود محدود و بانضمام ناحیۀ قواق دارای 183 قریه است، اراضی آن مرتفع و بیشتر آبهای آن در حدود جنوبی است و وارد رود مردایرماق میشود و از آنجا بدریا میریزد و یا مستقیماً وارد دریا میگردد، هوای این منطقه در نقاط مرتفع خنک میباشد، محصولات آن حبوبات گوناگون و مقدار بسیار تنباکوی اعلی و سبزیجات و میوجات گوناگون است و حیوانات اهلی بدانجا فراوان میباشند، قرائنی نشان میدهد که سابقاًاز معادن این منطقه بهره برداری میشده است، در ناحیۀ قواق یک نوع چوب جنگل به دست میاید و در قسمت جنوبی جنگل های فراوان یافت میشود، (قاموس الاعلام ترکی)
نام قریۀ بزرگی است در دامنۀ جنوبی کوه صامسون و قضای سو که از ولایت آیدین که بر روی ویرانه های شهر قدیم پریانه بنا شده است و بدینجا قلعۀ مخروبۀ قدیمی و آثار عتیق دیگرنیز دیده میشود، و این شهر سابقاً در ساحل واقع بوده لکن امروز از دریا دور است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهسون
تصویر شاهسون
(پسرانه)
شاه دوست، شاه + سون (به نیکی تعریف کننده)، نام چند طایفه از طوایف ترک در ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاهسون
تصویر شاهسون
در دورۀ صفویه، قبایل حامی شاه، در دورۀ صفویه، سربازان مخصوص شاه، از ایل های بزرگ ایران که در حدود تبریز و اردبیل و قزوین سکنی دارند، هر یک از اعضای ایل شاهسون، شاه دوست، دوستدار شاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تامپون
تصویر تامپون
تکۀ کوچکی از پارچه، پنبه یا اسفنج که برای جلوگیری از خون ریزی یا جذب ترشحات، داخل حفره های بدن فرو می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامیون
تصویر کامیون
خودرو بزرگ مخصوص حمل و نقل با قسمتی برای حمل بار که ثابت است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژامبون
تصویر ژامبون
گوشتی که آن را دود داده یا نمک سود کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری کامیاران و 10 هزارگزی شوسۀ کرمانشاه بسنندج، این ده در دامنۀ کوه قرار دارد و ناحیه ای است سردسیر با 1450 تن سکنه که زبانشان کردی و مذهبشان سنی است، آب آنجا از چشمه و محصولات آن غلات و توتون و پشم وروغن و انگور و گردو و عسل میباشد، شغل اهالی زراعت و گله داری و باغداری است، راه آنجا مالرو و دارای یک باب دبستان است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(پُنْ)
مأخوذ از تانپون فرانسه که در فارسی امروز در امور پزشکی متداول شده است و اصل آن گرفتن رخنه ای با چوب و سنگ و آهن و جز اینها است ولی در اصطلاح پزشکی بند آوردن خون و گرفتن رخنه ای با فشار دادن پنبۀ استریلیزه بر روی زخم است
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ایوان. بالاخانه. (ناظم الاطباء). خانه بالایی. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 181).
لغت نامه دهخدا
(سُ)
رجینالد کامپبل (1876-1941 میلادی). باستان شناس انگلیسی که در سالهای 1904، 1927، 1930 و 1931 میلادی ریاست هیئت حفاری ’بریتیش میوزیوم’ را در ’نینوا’ بعهده داشت. در دوران جنگ جهانی در بین النهرین، در ادارۀ اطلاعات انگلستان خدمت می کرد. از جملۀ آثارش: 1- ’گزارشهائی درباره جادوگران و ستاره شناسان نینوا و بابل’ در 2 مجلد (1900 میلادی). 2- ’ارواح خبیثۀ بابلی’ در 2 مجلد (1903 میلادی). 3- ’سحر سامی’ (1908 میلادی). 4- ’متن طبی آشوری’ (1923 میلادی). 5- ترجمه ’حماسۀ گیلگامش’ (1928 میلادی). و متن (1930 میلادی). 6- ’کتاب لغت شیمی و زمین شناسی آشوری’ (1936 میلادی). (از وبستر)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ صالح در حالت رفعی. رجوع به صالح... شود
لغت نامه دهخدا
نام قضایی است در سنجاق موش از ولایت بتلیس و قسمت جنوبی آن استان را تشکیل میدهد و محدود است از شمال به قضای موش، از مشرق و جنوب به سنجاق بتلیس و از مغرب به سنجاق کنج، مرکز آن قصبۀ کوچک خطواست که روزی شهری بزرگ بوده و 60000 تن جمعیت داشته، فاصله آن تا مرکز لوا 24 ساعت و تا مرکز ولایت 15 ساعت است، اراضی این منطقه کوهستانی و سنگلاخ است، در قسمت غربی آن کوه صاسون به ارتفاع 2600 گز و در جهت جنوب غربی کوه اوتاغ با ارتفاع 1430 گز دیده میشود، بیشتر کوههای آن سنگلاخ و صعب الوصول است و مناظری عجیب دارد، فقط یک نهر در طرف مشرق قضا جاری است و این قطعه را شکافته داخل نهر مراد میگردد، تنها رود خانه مهم آن همین یک رود است و آبهای دیگر رودخانه های کوچک و جویها و جویبارها هستند، خاک آن چندان حاصلخیز نیست و محصول مورد نیاز اهالی را کفایت نمیکند، اما انواع میوه جات و سبزیجات در آنجا بعمل می آید و مراتع فراوان و حیوانات اهلی بسیار دارد، عمده معیشت ساکنان آنجا از محصولات حیوانی است، حیوانات وحشی در این منطقه نیز فراوان است و در کوههای آن خرس، گورخر و حیوانات دیگر دیده میشود، دربعض کوههای آن جنگل ها وجود دارد که اهالی از هیزم والوار و تختۀ آن استفاده میکنند و در برخی نقاط اشیاء عتیقه دیده میشود، هوای این منطقه در نقاط پست معتدل و در جاهای مرتفع سرد است و جمعاً مشتمل بر 119قریه است و تعداد سکنۀ آن به 20101 تن بالغ میگرددکه 10370 تن از آنان مسلمان و 8389 تن ارمنی و 372 نفر قبطی و 970 تن یزیدی هستند و قسم اعظم مسلمانان آنجا کرد و از عشایر مختلفند، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صامغان
تصویر صامغان
دهانگوشگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامسکون
تصویر نامسکون
لوت ناآباد ویران جایی که سکنه نداردمقابل مسکون، ویران بایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژامبون
تصویر ژامبون
فرانسوی شورویراز ران یا شانه نمک سود یا دود داده خوک یا گراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یانسون
تصویر یانسون
رازیانه شامی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاسمون
تصویر یاسمون
پارسی تازی گشته یاسمین یاسمن از گیاهان یاسمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابرون
تصویر صابرون
جمع صابر در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامدون
تصویر نامدون
سامان نایافته در هم و بر هم تدوین نشده نامرتب مقابل مدون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامسان
تصویر هامسان
همانندی همسانی: (از هامسانی در حروف عربیت هامسانی در بیان نظم و اعجاز نیاید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامسوک
تصویر نامسوک
نازده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لامیون
تصویر لامیون
گزنه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گارسون
تصویر گارسون
پیشخدمت کافه رستوران و مهمانخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهسون
تصویر شاهسون
یک فرد از ایل شاهسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامیون
تصویر کامیون
اتومبیل بزرگ بارکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامیون
تصویر عامیون
جمع عامی، ناموختگان جمع عامی، حزب دموکرات (دوره مشروطیت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شانسون
تصویر شانسون
فرانسوی ترانه، ژاژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابئون
تصویر صابئون
ستاره پرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامستن
تصویر کامستن
بر هم زدن، معامله دبه در آوردن، : (و به پری پوست آن دینار بخریدند و از آن گرانبها بود کامستندید و نزدیک بود که نخرندی) (کشف اسرار)، معامله را به هم زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژامبون
تصویر ژامبون
((مْ بُ))
گوشت (ران یا شانه) دود داده یا نمک سود خوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کامیون
تصویر کامیون
اتومبیل بزرگ که برای حمل و نقل بار به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کامستن
تصویر کامستن
((مِ تَ))
بر هم زدن معامله، دبه درآوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گارسون
تصویر گارسون
((سُ))
گارسن، پیشخدمت در رستوران ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کامیون
تصویر کامیون
باری
فرهنگ واژه فارسی سره
ازمرکبات معمول در منطقه
فرهنگ گویش مازندرانی