کار فرمودن باشد بی اجرت و مزد، (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)، کار فرمودن بی اجرت و مزد باشد، و این اصلی نیست بلکه یاء ممال الف است که همان شاگار است، (آنندراج)
کار فرمودن باشد بی اجرت و مزد، (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)، کار فرمودن بی اجرت و مزد باشد، و این اصلی نیست بلکه یاء ممال الف است که همان شاگار است، (آنندراج)
بیور. (برهان). عدد ده هزار را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از جهانگیری). ده هزار. (رشیدی) : از همت تو کی سزد آخر که بنده را هر سال عشر الف ز بیوار میرسد. سراج الدین سگزی
بیور. (برهان). عدد ده هزار را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از جهانگیری). ده هزار. (رشیدی) : از همت تو کی سزد آخر که بنده را هر سال عشر الف ز بیوار میرسد. سراج الدین سگزی
وقت عصر باشد که نماز دیگرش نیز میگویندچنانکه شبگیر صبح را خوانند و راه رفتن وقت عصر را ایوار کردن و وقت صبح را شبگیر نمودن گویند. (برهان). وقت عصر را گویند چنانکه شبگیر صبح را. (جهانگیری) (رشیدی). وقت عصر قریب بغروب که نماز دیگرش گویند سفر و حرکت آن وقت را ایوار گویند و صبح و سحر را شبگیر و هر دو لفظ مصطلح مسافران است چون قافله وقت پسین براه افتد گویند ایوار کرد و اگر وقت سحر براه افتد گویند شبگیر کرد پس ایوار داخل کردن پاره ای از روز است بشب و شبگیر عکس در روز مستعمل است. (آنندراج) (انجمن آرا) : تو گر شبگیر در توران نهی روی به آنان کی رسی کایوار رانند. بندار رازی. شب و روز از رفتن بی درنگ ز شبگیر و ایوارش آید بتنگ. هاتفی. یکی از لشکریان او که از شبگیر و ایوار فرار و پیکار به تنگ آمده بود. (حبیب السیر ج 1 ص 352). آوخ نرسیدیم بشبگیر و به ایوار در سایۀ همسایۀ دیوار بدیوار. (از مؤلف انجمن آرا)
وقت عصر باشد که نماز دیگرش نیز میگویندچنانکه شبگیر صبح را خوانند و راه رفتن وقت عصر را ایوار کردن و وقت صبح را شبگیر نمودن گویند. (برهان). وقت عصر را گویند چنانکه شبگیر صبح را. (جهانگیری) (رشیدی). وقت عصر قریب بغروب که نماز دیگرش گویند سفر و حرکت آن وقت را ایوار گویند و صبح و سحر را شبگیر و هر دو لفظ مصطلح مسافران است چون قافله وقت پسین براه افتد گویند ایوار کرد و اگر وقت سحر براه افتد گویند شبگیر کرد پس ایوار داخل کردن پاره ای از روز است بشب و شبگیر عکس در روز مستعمل است. (آنندراج) (انجمن آرا) : تو گر شبگیر در توران نهی روی به آنان کی رسی کایوار رانند. بندار رازی. شب و روز از رفتن بی درنگ ز شبگیر و ایوارش آید بتنگ. هاتفی. یکی از لشکریان او که از شبگیر و ایوار فرار و پیکار به تنگ آمده بود. (حبیب السیر ج 1 ص 352). آوخ نرسیدیم بشبگیر و به ایوار در سایۀ همسایۀ دیوار بدیوار. (از مؤلف انجمن آرا)
سویت و مساوی بودن و برابری باشد. (برهان) (آنندراج). برابری و مساوات و یکسانی و سویت و عدالت. (ناظم الاطباء). سویت و برابری باشد. (جهانگیری) : بی شبهه ستوه از غم و اندوه من آیند گر خلق جهان جمله به زیوار پذیرند. سوزنی (از جهانگیری). ، مرحوم دهخدا این کلمه را در شاهد زیر با تردید و علامت سؤال ’سهم ؟ حصه ؟ بهر؟ قسم ؟’ معنی کرده اند: ضیعتی باشداصلش بیست و سه زیوار میان چهار شریک، یکی را سه زیوار باشد و یکی را پنج زیوار و یکی را هفت زیوار و یکی را هشت و آن را صد دینار خراج است. قسم هر یک از این ارباب چه باشد؟ جواب: عدد سهام هر یک از ایشان در صد باید زدن، آنگه آن را بر بیست و سه قسمت کردن، آنچه بیرون آید جواب بود... (یواقیت العلوم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) کوچه و برزن خواه در شهر باشد و یا در ده و روستا. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). - زیوارآرا، آنکه کوی و برزن راآرایش می کند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
سویت و مساوی بودن و برابری باشد. (برهان) (آنندراج). برابری و مساوات و یکسانی و سویت و عدالت. (ناظم الاطباء). سویت و برابری باشد. (جهانگیری) : بی شبهه ستوه از غم و اندوه من آیند گر خلق جهان جمله به زیوار پذیرند. سوزنی (از جهانگیری). ، مرحوم دهخدا این کلمه را در شاهد زیر با تردید و علامت سؤال ’سهم ؟ حصه ؟ بهر؟ قسم ؟’ معنی کرده اند: ضیعتی باشداصلش بیست و سه زیوار میان چهار شریک، یکی را سه زیوار باشد و یکی را پنج زیوار و یکی را هفت زیوار و یکی را هشت و آن را صد دینار خراج است. قسم هر یک از این ارباب چه باشد؟ جواب: عدد سهام هر یک از ایشان در صد باید زدن، آنگه آن را بر بیست و سه قسمت کردن، آنچه بیرون آید جواب بود... (یواقیت العلوم، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) کوچه و برزن خواه در شهر باشد و یا در ده و روستا. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). - زیوارآرا، آنکه کوی و برزن راآرایش می کند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
ازار. پوشاک پاها. تنبان. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). جامه ای که مردان و گاهی زنان پوشند و آن از کمر تا قوزک پاها را می پوشاند. سراویل. سروال. مئزر. ایزار. (یادداشت مؤلف). ازار. (دهار). بمعنی ازار و مرکب است از شل که بمعنی ران است و وار که کلمه نسبت است. (غیاث) (از آنندراج) : (مردم روس) از صد گز کرباس کمتر یا بیشتر یک شلوار دوزند و اندر پوشندو همه بر سر زانو گرد کرده دارند. (حدود العالم). هم از شعر پیراهنی لاژورد یکی سرخ شلوار و مقناع زرد. فردوسی. پیراهنکی برید و شلواری از بیرم سبز و از گل حمری. منوچهری. پیراهنکی بی آستین لیکن شلوار چو آستین بوعمری. منوچهری. چه سود این بند سخت دلپسندت که بی شلوار بدشلواربندت. (ویس و رامین). چه بندی بند شلوارت به کوشش که بی شلوار زو نایدت پوشش. (ویس و رامین). بودلف به شلواری و چشم بسته آنجا بنشانده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171). تن همان خاک گران و سیه است ار چند شارۀ و آبفت کنی کرته و شلوارش. ناصرخسرو. اندر کتاب صورت پادشاهان بنی ساسان گفته است که پیراهن او به دینارها بود و شلوار آسمان گون. (مجمل التواریخ و القصص). از مکرمت توست که پیوسته نهفته ست این شخص به درّاعه و این پای به شلوار. سنایی. شفیع بسته گریبان و بسته بند ازار چنان نباشد کآید بر تو بی شلوار. سنایی. همچو دف کاغذینش پیراهن همچو چنگش پلاس بین شلوار. خاقانی. تو قبا می خواستی خصم از نبرد رغم تو کرباس راشلوار کرد. مولوی. چادر آن صنم ابر است و قصاره رعدش آتش برق نموده ست ز گلگون شلوار. نظام قاری. برمیکنم به روی میان بند جانماز لنگوته را معارض شلوار می کنم. نظام قاری. شلوار سرخ والا منمای ای نگارین یا دامنی برافکن یا چادری فروهل. نظام قاری. عروسانه این نوگل سرمه ای به پا کرده شلوار فیروزه ای. ملاطغرا (از آنندراج). - امثال: شلوار ندارد بند شلوارش را می بندد. (امثال و حکم دهخدا). - بدشلوار، شهوت ران. شهوت پرست. زنباره. (یادداشت مؤلف). - پاک شلوار، عفیف. مقابل بد شلوار. - پاک شلواری، عفت. مقابل شهوت رانی: خاصه ادب نفس و تواضع و پارسایی و راستگویی و پاک شلواری و بی آزاری. (منتخب قابوسنامه ص 37). - شلوار زرد کردن، کنایه از ترس و بیم فوق العاده شدید است. (فرهنگ لغات عامیانه). - شلوار کسی را کندن، شلوار او را بیرون کردن. - ، کنایه است از بی آبرو کردن و رسواساختن کسی و مغلوب و منکوب کردن او. این لفظ که بصورت دشنام در نزاعها بمیان می آید، معمولاً صورت تهدید دارد. گاه نیز بر سبیل بیان ماوقع ممکن است کسی رفتار سخت و شدید خود را با طرف خود به کندن و درآوردن شلوار طرف تعبیر کند. گاه نیز به جای شلوار لفظ ’تنبان’ استعمال میشود و در نزاعها گاه عملاً نیز شلوار خصم را پاره میکنند. (از فرهنگ لغات عامیانه). - شلوارکن کردن، شلوار کسی را کندن. (فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به ترکیب شلوار کسی را کندن شود. - کیک در شلوار افتادن (درافتادن) ، از پیش آمدی سخت ناراحت و آواره گشتن. دچار اضطراب و نگرانی شدن: کله آنگه نهی که درفتدت ریگ در موزه کیک در شلوار. سنایی. ، تنبان پاچه کوتاه. (ناظم الاطباء) (برهان)، پایجامه ای که مسافران پوشند. (ناظم الاطباء)، زیرجامه. (انجمن آرا)
ازار. پوشاک پاها. تنبان. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). جامه ای که مردان و گاهی زنان پوشند و آن از کمر تا قوزک پاها را می پوشاند. سراویل. سروال. مئزر. ایزار. (یادداشت مؤلف). ازار. (دهار). بمعنی ازار و مرکب است از شل که بمعنی ران است و وار که کلمه نسبت است. (غیاث) (از آنندراج) : (مردم روس) از صد گز کرباس کمتر یا بیشتر یک شلوار دوزند و اندر پوشندو همه بر سر زانو گرد کرده دارند. (حدود العالم). هم از شعر پیراهنی لاژورد یکی سرخ شلوار و مقناع زرد. فردوسی. پیراهنکی برید و شلواری از بیرم سبز و از گل حمری. منوچهری. پیراهنکی بی آستین لیکن شلوار چو آستین بوعمری. منوچهری. چه سود این بند سخت دلپسندت که بی شلوار بدشلواربندت. (ویس و رامین). چه بندی بند شلوارت به کوشش که بی شلوار زو نایدت پوشش. (ویس و رامین). بودلف به شلواری و چشم بسته آنجا بنشانده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171). تن همان خاک گران و سیه است ار چند شارۀ و آبفت کنی کرته و شلوارش. ناصرخسرو. اندر کتاب صورت پادشاهان بنی ساسان گفته است که پیراهن او به دینارها بود و شلوار آسمان گون. (مجمل التواریخ و القصص). از مکرمت توست که پیوسته نهفته ست این شخص به درّاعه و این پای به شلوار. سنایی. شفیع بسته گریبان و بسته بند ازار چنان نباشد کآید بر تو بی شلوار. سنایی. همچو دف کاغذینش پیراهن همچو چنگش پلاس بین شلوار. خاقانی. تو قبا می خواستی خصم از نبرد رغم تو کرباس راشلوار کرد. مولوی. چادر آن صنم ابر است و قصاره رعدش آتش برق نموده ست ز گلگون شلوار. نظام قاری. برمیکنم به روی میان بند جانماز لنگوته را معارض شلوار می کنم. نظام قاری. شلوار سرخ والا منمای ای نگارین یا دامنی برافکن یا چادری فروهل. نظام قاری. عروسانه این نوگل سرمه ای به پا کرده شلوار فیروزه ای. ملاطغرا (از آنندراج). - امثال: شلوار ندارد بند شلوارش را می بندد. (امثال و حکم دهخدا). - بدشلوار، شهوت ران. شهوت پرست. زنباره. (یادداشت مؤلف). - پاک شلوار، عفیف. مقابل بد شلوار. - پاک شلواری، عفت. مقابل شهوت رانی: خاصه ادب نفس و تواضع و پارسایی و راستگویی و پاک شلواری و بی آزاری. (منتخب قابوسنامه ص 37). - شلوار زرد کردن، کنایه از ترس و بیم فوق العاده شدید است. (فرهنگ لغات عامیانه). - شلوار کسی را کندن، شلوار او را بیرون کردن. - ، کنایه است از بی آبرو کردن و رسواساختن کسی و مغلوب و منکوب کردن او. این لفظ که بصورت دشنام در نزاعها بمیان می آید، معمولاً صورت تهدید دارد. گاه نیز بر سبیل بیان ماوقع ممکن است کسی رفتار سخت و شدید خود را با طرف خود به کندن و درآوردن شلوار طرف تعبیر کند. گاه نیز به جای شلوار لفظ ’تنبان’ استعمال میشود و در نزاعها گاه عملاً نیز شلوار خصم را پاره میکنند. (از فرهنگ لغات عامیانه). - شلوارکن کردن، شلوار کسی را کندن. (فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به ترکیب شلوار کسی را کندن شود. - کیک در شلوار افتادن (درافتادن) ، از پیش آمدی سخت ناراحت و آواره گشتن. دچار اضطراب و نگرانی شدن: کله آنگه نهی که درفتدت ریگ در موزه کیک در شلوار. سنایی. ، تنبان پاچه کوتاه. (ناظم الاطباء) (برهان)، پایجامه ای که مسافران پوشند. (ناظم الاطباء)، زیرجامه. (انجمن آرا)
جداری از سنگ، چوب، آجر و غیره که اطراف خانه، زمین و باغ و غیره به جهت محصور کردن و حفاظت آن بنا می کنند، حایل میان دو چیز دیوار کسی کوتاه بودن: کنایه از زبون و ناتوان بودن دیوار حاشا بلند بودن: کنایه از همه چیز را آسان انکار کردن
جداری از سنگ، چوب، آجر و غیره که اطراف خانه، زمین و باغ و غیره به جهت محصور کردن و حفاظت آن بنا می کنند، حایل میان دو چیز دیوار کسی کوتاه بودن: کنایه از زبون و ناتوان بودن دیوار حاشا بلند بودن: کنایه از همه چیز را آسان انکار کردن