جدول جو
جدول جو

معنی شیوادره - جستجوی لغت در جدول جو

شیوادره
نام مرتعی جنگلی در مسیر مالروی سی سنگان به کجور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیونده
تصویر شیونده
آمیخته شونده، لرزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیواره
تصویر نیواره
چوبی استوانه ای شکل که با آن خمیر نان را پهن و نازک می کنند، نورد، وردنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیواره
تصویر دیواره
دیوارمانند مانند دیوار، هر چیزی که شبیه دیوار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیواره
تصویر بیواره
غریب، برای مثال بدو گفت کز خانه آواره ام / ز ایران یکی مرد بیواره ام (اسدی - ۲۱۰)، بی کس، تنها، بیچاره، درمانده، بیگانه، ناشناس
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان سرکانۀ بخش پاپی شهرستان خرم آباد. در 16هزارگزی غرب ایستگاه سپیددشت و در منطقۀ کوهستانی گرمسیری واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ برجی، محصولش غلات و ذرت و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(ری دِهْ)
دهی از بخش جغتای شهرستان سبزوار. دارای 226 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و پنبه و راه آن ماشین رو است. از آثار قدیم مزار قبر کلاتی در آنجاست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ صَ رَ / رِ)
ابومعاذ گوید آن گیاهی است که بوی آن به غایت خوش بو و رنگ او به زردی مایل باشد و بیشتر در نواحی رویدو آن نوعی از خار بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان)
لغت نامه دهخدا
(وْ دَ رِ)
دهی است از دهستان حومه بخش رودسر شهرستان لاهیجان با 286 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شی وَ دَ / دِ)
مخلوطگشته، لرزان شده، برهم زده شده. (ناظم الاطباء) ، برهم زننده. آمیزنده، لرزنده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پی رَ)
غریب و تنها. بیواره، و این درست تر است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بی رَ / رِ)
چوبی که بدان گلولۀ خمیر نان را تنک سازند. (برهان). وردنه و چوبی که بدان خمیر را تنک سازند. (ناظم الاطباء) ، قبول و اجابت. (انجمن آرا). شاید مصحف بیواز باشد بمعنی رد جواب. پتواز. پتواژ = پتواچک. رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(بی رَ / رِ)
غریب. (رشیدی) (جهانگیری). بی کس و غریب و تنها. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). غریب و تنها. (اوبهی). بی کس وغریب و اجنبی و بیگانه. (ناظم الاطباء) :
بدو گفت کز خانه آواره ام
از ایران یکی مرد بیواره ام.
اسدی.
بپرسید کاین مرد بیواره کیست
که گستاخیش سخت یکبارگیست.
اسدی.
طالبی سرگشته ای آواره ای
بینوائی بیدلی بیواره ای.
شاه داعی.
، بی قدر و مرتبه و بی اعتبار. (برهان) (ناظم الاطباء). بی قدر و بی اعتبار. (آنندراج) (انجمن آرا) ، بیچاره. (اوبهی). درمانده و عاجز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
چوبی که خمیر نان را بدان پهن سازند. (برهان قاطع) (جهانگیری) (از انجمن آرا) (از رشیدی). وردنه
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
مرد صاحب غیرت. (منتهی الارب) : رجل شیذاره، مرد صاحب غیرت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گی وَ)
دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان. واقع در 14هزارگزی جنوب رزن و 6 هزارگزی خاور رزن به همدان. محلی جلگه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 375 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، حبوب، صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دهی است از بخش سوادکوه شهرستان قائم شهر. آب آن از چشمه و رود خانه هرات. صنایع دستی آنجا شال وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دی رَ / رِ)
کنار برافراشته و بالا آمدۀ از هرچیز. (ناظم الاطباء). چیزی چون دیوار. مانند دیوار. شبیه به دیوار. کنار برآمدۀ ظروف و غیره چون دیواره کاسه، دیوارۀ طشت، دیوارۀ کشتی، دیوارۀ چاه، دیوارۀ کرجی. (یادداشت مؤلف).
- دیوارۀ بینی. (یادداشت مؤلف). دیوارۀ کوتاه. حجاب بین منخرین. وتره. رجوع به بینی شود
لغت نامه دهخدا
(شی دَ / دِ)
آمیخته. درهم شده. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ رَ)
نام یکی از بخش های شهرستان سنندج است این بخش در شمال شهرستان واقع و بخش دیواندره از 6 دهستان بشرح زیر تشکیل شده است. 1- دهستان حسین آباد از 39 آبادی با 7000 تن سکنه. 2- قره توره ا ز 50 آبادی با 12000 تن سکنه. 3- اوباتو از 44 آبادی با 9000 تن سکنه. 4- تیلکوه از 46 آبادی با 8000تن سکنه. 5- سارال از 39 آبادی با 9000 تن سکنه. 6-خورخوره از 48 آبادی با 7000 تن سکنه. بنابر آمار فوق بخش دیواندره از 266 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن 48 هزارتن میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَرِ)
دهی است از بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 158 تن. آب آن از رود خانه سردشت. صنایع دستی جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دی رِ)
دهی است از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین در یک هزارگزی باختر سرپل ذهاب کنار شوسۀ قصرشیرین با 105 تن سکنه. آب آن از رود خانه الوند است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
چوبی است استوانه یی که بوسیله آن خمیر نان را پهن سازند: چوبه نورد وردنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیونده
تصویر شیونده
بر هم زننده آمیزنده، لرزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیویده
تصویر شیویده
آمیخته درهم شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیواره
تصویر دیواره
کنار برافراشته و بالا آمده از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیواره
تصویر بیواره
درمانده و بیچاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیواره
تصویر نیواره
((نِ رِ))
وردنه، چوبی استوانه ای که خمیر نان را با آن پهن می کنند، نورد، گردنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیونده
تصویر شیونده
((وَ دَ یا دِ))
برهم زننده، آمیزنده، لرزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیواره
تصویر بیواره
((رِ))
بی کس، غریب، بی قدر، بی اعتبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیواره
تصویر دیواره
ضلع
فرهنگ واژه فارسی سره
جدار، دیوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی در راه مالروی سی سنگان به کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع ولوپی شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
مکانی در مشرق بالا جاده ی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی