جدول جو
جدول جو

معنی شیرگیری - جستجوی لغت در جدول جو

شیرگیری
صفت شیرگیر، حالت آنکه شیرگیر شده است، رجوع به شیرگیر شود، دلیری و شجاعت، سخت دلاوری و دلیری، (یادداشت مؤلف) :
چونکه شیران دلیریش دیدند
شیرگیری و شیریش دیدند،
نظامی،
، جسارت، جری شدن، (یادداشت مؤلف)، مستی یا نیم مستی، (ناظم الاطباء) :
ز مستی کرد با شیری دلیری
که نام مستی آمد شیرگیری،
نظامی،
کجا آن شیر کز شمشیرگیری
چو مستان کرد با ما شیرگیری،
نظامی،
،
شیرگیر، (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)، شیرگیری به معنی شیرگیر است که مردم نیم مست و مست باشد، (برهان)،
شیرگیر، نام روز بیست وهشتم از ماههای ملکی باشد، (برهان)، رجوع به شیرگیر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
جلوگیری، در پزشکی هر نوع اقدامی که طبیب یا مامور بهداری برای جلوگیری از بروز مرض انجام بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرگیر
تصویر شیرگیر
شیر گیرنده، کسی که شیر را شکار می کند، کنایه از دلیر، پرزور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارگیری
تصویر بارگیری
گرفتن بار برای حمل و نقل، عمل بار بستن و بار گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرشکری
تصویر شیرشکری
به رنگ سفید متمایل به زرد، نوعی پارچه به رنگ سفید متمایل به زرد و دارای گل و بوته که از آن شال و عمامه درست می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(شِ / شَ)
عمل و صفت شمشیرگیر. دلاوری. جنگجویی. (یادداشت مؤلف) :
کجا آن شیر کز شمشیرگیری
چو مستان کرد با ما شیرگیری.
نظامی.
رجوع به شمشیرگیر شود
لغت نامه دهخدا
آنکه شیر را بگیرد و شکارکند، آنکه با شیر درآویزد و بدو پیروز گردد، (از یادداشت مؤلف)، شجاع، سخت شجاع، سخت دلیر و شجاع، بسیار دلیر، (یادداشت مؤلف) :
چه جویی نبرد یکی مرد پیر
که کاوس خواندی ورا شیرگیر،
فردوسی،
برفت از پسش رستم شیرگیر
ببارید بر لشکرش گرز و تیر،
فردوسی،
ز دارای دارای بن اردشیر
سوی قیصر اسکندر شیرگیر،
فردوسی،
منم گفت گردافکن و شیرگیر
کمند و کمان دارم و گرز و تیر،
فردوسی،
که آن روز افکنده بودند تیر
سیاووش و گرسیوز شیرگیر،
فردوسی،
گمانی نبردم که از اردشیر
یکی نامجوی آید و شیرگیر،
فردوسی،
دراو مجلس ماهرویان مجلس
در او خانه شیرگیران لشکر،
فرخی،
آگهی شان نه زآهنین جگری
شیرگیری و اژدهاشکری،
نظامی،
چون صبح به مهر بی نظیر است
چون مهر به کینه شیرگیر است،
نظامی،
تو آن شیرگیری که در وقت جنگ
ز شمشیر تو خون شود خاره سنگ،
نظامی،
شیرگیری ولیک نز مستی
شیرگیری به اژدهادستی،
نظامی،
شیرگیر از خون نرّه شیر خورد
تو بگویی او نکرد آن باده کرد،
مولوی،
سوی خرگوشان دوید آن شیرگیر
کابشروا یا قوم اذ جاء البشیر،
مولوی،
بدو گفتم ای سرور شیرگیر
چه فرسوده گشتی چو روباه پیر،
سعدی (بوستان)،
جوانان پیل افکن شیرگیر
ندانند دستان روباه پیر،
سعدی (بوستان)،
ز نیروی سرپنجۀ شیرگیر
فرومانده عاجز چو روباه پیر،
سعدی (بوستان)،
هر درخت کهن که دیدی به زور سرپنجۀ شیرگیر از بیخ برکندی، (گلستان)،
آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر
پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود،
حافظ،
عیب دل کردم که وحشی وضع و هرجایی مباش
گفت چشم شیرگیر و غنج آن آهوببین،
حافظ،
ای شاه شیرگیر چه کم گردد ار شود
در سایۀ تو ملک فراغت میسرم،
حافظ،
- گو شیرگیر، پهلوان سخت دلیر و شجاع، یل شیرگیر، (ازیادداشت مؤلف) :
چنین داد پاسخ مر او را هجیر
که شاید بدن کاّن گو شیرگیر،
فردوسی،
سپهدارشان اردشیر دلیر
که بد پور بیژن گوی شیرگیر،
فردوسی،
- یل شیرگیر، پهلوان سخت شجاع و دلیر، (یادداشت مؤلف) :
بهار و تموز و زمستان و تیر
نیاسود هرگز یل شیرگیر،
فردوسی،
ز بس نیزه و خنجر و گرز و تیر
که شد ساخته بر یل شیرگیر،
فردوسی،
به سهراب گفت ای یل شیرگیر
کمندافکن و گرد و شمشیرگیر،
فردوسی،
چو آرش که بردی به فرسنگ تیر
چو پیروز قارن یل شیرگیر،
فردوسی،
چنین گفت از باره شاه اردشیر
که بفراز رزم ای یل شیرگیر،
فردوسی،
، جری شده، (یادداشت مؤلف)، مردم مست، (از برهان) (از غیاث) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری)، نیم مست، (فرهنگ اوبهی) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری)، کسی که او را نشئۀ مستی شراب متوسط باشد، مرتبه ای از مستی، نیم مست، (یادداشت مؤلف)، کسی که کیفش رسا باشد و از جا درنیاید و خودداری نماید، (از غیاث)، به معنی مست و دلیر است، گویند بهرام گور وقتی در شکار خفته ای را دید در حوالی در قلعه افتاده و کلاغ با منقار چشم او را برمی آورد، یقین کرد مرده است چون معلوم شد از غایت مستی و بیخودی از خود بیخبر شده به نظر بهرام گور شگفت آمده حکم به منع شراب کرد و مدتی مردم ممنوع بودند الا در خلوت پنهانی، وقتی کفش دوزی زنی گرفت و از ضعف باه او را قوت تصرف نبود برای معالجه قدری شراب کهنه خورد مقارن این کار از کوچه غوغایی برآمد وی نیز بیرون دوید شیری دید که زنجیر بگسیخته و بیرون آمده و مردم از آن گریزانند وی از سورت مستی بر شیر حمله کرد مشتی چند بر بناگوش شیر زد و شیر را بگرفت و بداشت تا شیربانان دررسیدند، چون این قصه به عرض شاه رسیدبخندید و کفشگر را بخواست و از راز آگاه شد و به محرمان حضور گفت شراب نه چندان باید خورد که افتد و کلاغ چشم آدمی را برآورد بلکه آن قدر باید خورد که مست و شیرگیر شود، و این سخن مثل شد و بماند، (از آنندراج) (از انجمن آرا)،
- شیرگیر کردن، نیم مست کردن، (از فرهنگ جهانگیری) :
بلبلان را مست کرد آن مطربان را شیرگیر
تا که در سازند با هم نغمۀ داود را،
مولوی،
، معزز و صاحب مرتبه، (از غیاث) (از بهار عجم)،
نام روز بیست وهشتم باشداز ماههای ملکی، (برهان) (از فرهنگ جهانگیری)، نام روز بیست وهشتم از هر ماه شمسی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پی گیری
تصویر پی گیری
تعقیب، مداومت، اصرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهر گیری
تصویر شهر گیری
تصرف ممالک جهانگیری
فرهنگ لغت هوشیار
شیر گیرنده آنکه شیر را شکار کند و بگیرد، دلیر پر زور پر قوت نیرومند، مست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارگیری
تصویر مارگیری
عمل و شغل مارگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرگیر
تصویر شیرگیر
گیرنده شیر و پیروزمند، شجاع، دلیر و دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
جلوگیری، دفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر گیری
تصویر شیر گیری
عمل و حالت شیر گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمیرگیری
تصویر خمیرگیری
عمل و شغل خمیر گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی گیری
تصویر پی گیری
تعقیب، دنبال، ادامه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهریگری
تصویر شهریگری
تمدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
جلوگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زورگیری
تصویر زورگیری
اخاذی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
Forestallment, Prevention
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
prévention
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تله گذار گوشتخواران گربه سان بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
prevención
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
प्रतिषेध , रोकथाम
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
pencegahan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
การป้องกัน , การป้องกัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
voorkoming, preventie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
запобігання , профілактика
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
prevenzione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
prevenção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
阻止 , 预防
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
zapobieganie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
Verhinderung, Prävention
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
предотвращение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
מניעה , מְנִיעָה
دیکشنری فارسی به عبری