جدول جو
جدول جو

معنی شیرکوک - جستجوی لغت در جدول جو

شیرکوک
پوست افتاده از مار کلان، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیرخون
تصویر شیرخون
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام مرد زابلی و راهنمای بهمن پسر اسفندیار تورانی به شکارگاه رستم پهلوان شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیردوش
تصویر شیردوش
آنکه شیر می دوشد، ظرفی که در آن شیر می دوشند، دستگاهی که زنان تازه زا برای دوشیدن شیر خود به کار می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرکچی
تصویر شیرکچی
صاحب میخانه، عرق فروش، خادم میخانه، صاحب شیره کش خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرماک
تصویر شیرماک
آغوز، شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، زهک، کلستروم، فرشه، پله، شمه، فلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرزور
تصویر شیرزور
ویژگی آنکه زور و نیروی شیر دارد، دلیر و پرزور مانند شیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارکوک
تصویر نارکوک
تریاک، افیون، کوکنار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرینک
تصویر شیرینک
جوش های ریزی که بیشتر روی پوست بدن کودکان تولید می شود، زردزخم، شیرونه، شیرینه،
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، دبق، سگ پستان، مویزک عسلی، داروش، سنگ پستان، دارواش، مویزج عسلی، مویزه
فرهنگ فارسی عمید
(شِ کَ کو)
دهی است از دهستان کلاردشت بخش مرکزی کلاردشت شهرستان نوشهر. سکنۀ آن 390 تن. آب از چشمه تأمین میشود. صنایع دستی زنان قالی و جاجیم و شال بافی و محصول عمده غلات و عسل و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَرِ)
نزدیک به عمادیه از سرزمین هکاریه از توابع موصل. نزدیک این دیر قریه ای است که به آن کوم میگویند و این دیر به آن ده نسبت داده شده است این دیرتا زمان یاقوت آباد بوده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
کودکی که دهان وی هنوز بوی شیر دهد، (ناظم الاطباء)، بوی شیر دهنده، (یادداشت مؤلف)، دارای بوی شیر:
همی می خورد با لب شیربوی
شود بیگمان زود پرخاشجوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
شیراور. حیوانی که شیر دهد. (آنندراج). شیرده و شیردار. (ناظم الاطباء) ، شیرافزا. گیاه یا هرچه شیر انسان یا حیوان را افزون سازد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ظُ)
ساعتی که ظهر به ظهر کوک کنند، یعنی اول روز را از ظهر گیرند نه از طلوع آفتاب
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از بخش ضیأآباد قاقازان شهرستان قزوین. سکنۀ آن 575 تن. آب آن از قنات و رود خانه انداق. صنایع دستی زنان گلیم بافی. راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ مَ)
شیرنوشنده، که شیر مادر بخورد، شیرخوار:
کودک اول چون بزاید شیرنوش
مدتی خامش بود از جمله گوش،
مولوی
لغت نامه دهخدا
جایی که درآن شیر (اسد) فراوان باشد، (ناظم الاطباء) : ارض مأسده، زمین شیرناک، (صراح اللغه)، زمینی که شیر بیشه در آن فراوان باشد، مأسده، (یادداشت مؤلف) : کوهها و قلعه ها و بناهای بلند و کوشکهای ملوک و بیابانها و سنگریزه ها و زمینهای شیرناک، (التفهیم)
پر از شیر و شیردار، (ناظم الاطباء)، مملو از لبن، پرشیر: گاوی شیرناک، اشتری شیرناک، ستور شیرناک، (یادداشت مؤلف)، خبر، نعوس، ماده شتر شیرناک، (منتهی الارب)، لبن، شیرناک شدن میش، (یادداشت مؤلف)، لهوم، ناقۀ شیرناک، (صحاح اللغه)
لغت نامه دهخدا
آغوز، (یادداشت مؤلف)، فله
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از بخش چهاردانگه شهرستان ساری. سکنۀ آن 330 تن. آب آن از چشمه سار. راه آن ماشین رو. صنایع دستی زنان آنجا شال وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ)
ابن قراجورین. به نوشتۀ صاحب کتاب خزاین العلوم مؤسس و بنیان گذار شهر بخارا.
محل بخارا پیش از ساختن شهر آبگیر بود... مردم از هر سوی و از سوی ترکستان آمدند و این سرزمین را آباد کردند و در آن آب و درختان بسیار یافتند و شکارگاه بود و مردم نخست در خیمه زیستند و سپس سرایها ساختند و کسی را که نام او ’ابروی’ بود به امیری خویش برگزیدند. در آن زمان شهر بخارا هنوز نبود ولی روستاهای آن آباد بود... چون روزگاری بگذشت ابروی نیرو یافت و بیدادگری پیش گرفت چنانکه مردم را دیگر یارا نماند و دهقانان و توانگران از آن دیار بگریختند... و آن کسان که به بخارا مانده بودند زی مهتران خود کس فرستادند و داد خواستند از ابروی. امیر بخارا و آن مهتران و دهقانان بسوی پادشاه ترک رفتند که ’قراجورین’ نام داشت و از بزرگی او را ’بیاغو’ لقب کرده بودند و از وی فریاد خواستند، بیاغو پسر مهتر خویش را که ’شیرکشور’ نام داشت با سپاهی بسیار بفرستاد. چون شیرکشور را این دیار خوش آمد به نزد پدر نامه کرد این سرزمین را بخواست و دستوری جست تا به بخارا باشد و بیاغو آن دیار به وی بخشید. شیرکشور کس به حموکت فرستاد و آن کسان را که از بخارا گریخته بودند با زن و فرزند بازگردانید... شیرکشور شهرستان بخارا را بساخت و دیه ’معاستین’ و ’سقمتین’ و ’سمتین’ و ’فرب’ نیز بساخت و بیست سال فرمان راند. (ازاحوال و اشعار رودکی ج 1 صص 61- 63)
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای بخش قاین شهرستان بیرجند است که از خاور به مرز ایران و افغانستان و از جنوب به دهستان طبس مسینا و از باختر به دهستان زهان و از شمال به بخش خواف محدود است و قراء مهم آن بهناباد و آبیز است که نخستین 612 تن و دومین 1369 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 27هزارگزی باختر دشتیاری، کنار راه مالرو دشتیاری به قصرقند، دارای 5 خانوار، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
آلتی که بدان سیر را نرم کنند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ کو)
یکی از چهار جزیره بزرگ ژاپن درجنوب جزیره ’هندو’ که 4220300 تن جمعیت دارد، و مرکز آن شهر توکوشیما است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ)
ده کوچکی است از بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار، واقع در 9هزارگزی خاور نیکشهر، کنار راه مالرو نیکشهر به قصرقند. دارای 5 خانوار. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان عمارلوی بخش رودبار شهرستان رشت، واقع در جنوب خاوری رودبار و 14هزارگزی جنوب باختر امام، کوهستانی، سردسیر، دارای 750 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و بنشن و گردوو لبنیات و عسل، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، این ده مرکب از دو آبادی است و فاصله آن دو در حدود سه هزار گز است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
قلۀ مهم کوههای غربی یزد، به ارتفاع 3660 گز، (از جغرافیای طبیعی کیهان)، نام کوهی به یزد، (یادداشت مؤلف)، کوهی است در جنوب غربی یزد که قلۀ آن 4075 گز ارتفاع دارد، وجود همین کوه سبب شده است که در کنار دشتی سوزان و بی آب و علف، یزد و اطراف آن آب و هوایی بسیار خنک و مطبوع داشته باشد، (از فرهنگ فارسی معین)
دهی است از بخش رودبار شهرستان رشت، سکنۀ آن 812 تن، آب آن از چشمه های محلی، حمام و سه باب دکان دارد و روی ارتفاعات (4هزارگزی) آن آثار دو قلعۀ خرابۀ قدیمی به نام کول و چهل گزچال دیده می شود، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)، نام کوهی میان رودبار و رشت، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مکنی به ابوحارث و ملقب به ملک المجاهدین یا ملک منصور بن شاذی بن مردان عم صلاح الدین ایوبی حکمران حمص (از 581 هجری قمری)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ دهْ)
دهی است از بخش رودبار شهرستان رشت. آب آن از چشمه های محلی. سکنۀ آن 300 تن که زمستان برای تأمین معاش به گیلان می روند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نارکوک
تصویر نارکوک
کوکنار، افیون تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر وش
تصویر شیر وش
شیر مانند همچون شیر، شجاع متهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرکچی
تصویر شیرکچی
صاحب شیر خانه، صاحب میخانه
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که کمی شیرین باشد زرد زخم، گیاهی است از تیره شیرینکها که به طور طفیلی بر روی درختان بلوط و شاه بلوط می روید. یا شیرینکها. تیره ایست از گیاهان دو لپه یی بی گلبرگ که به طور انگل بر روی درختان بلوط و شاه بلوط می روید. این گیاهان فاقد ریشه هستند و به وسیله مکینه هایی مواد لازم و ضروری را از گیاه میزبان خود اخذ می نمایند. برگهای گیاهان مذکور متقابل و کامل و بدون گوشوارک است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارکوک
تصویر نارکوک
کوکنار، افیون، تریاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیرکشک
تصویر زیرکشک
آسندر
فرهنگ واژه فارسی سره
گاو پیشانی سفید
فرهنگ گویش مازندرانی