تخت که پایۀ شیر دارد، که از عاج بود، تخت که پایه های آن مانند پنجه های شیر ساخته شده باشد، (یادداشت مؤلف) : فرودآمد ز بام اندرسرایش نشست اندر سریر شیرپایش، (ویس و رامین)، ز تخت شیرپا اندرکشیدش میان خاک و خاکسترکشیدش، (ویس و رامین)
تخت که پایۀ شیر دارد، که از عاج بود، تخت که پایه های آن مانند پنجه های شیر ساخته شده باشد، (یادداشت مؤلف) : فرودآمد ز بام اندرسرایش نشست اندر سریر شیرپایش، (ویس و رامین)، ز تخت شیرپا اندرکشیدش میان خاک و خاکسترکشیدش، (ویس و رامین)
شیرزاد، دانه ای به درشتی نخود و قهوه ای رنگ یا سفید که بر تنۀ بعضی درختان می روید و سفت می شود. برخی از انواع آن باعث افزایش شیر مادر می شود، شیرزاده، زادۀ شیر، بچه شیر، شجاع، دلیر
شیرزاد، دانه ای به درشتی نخود و قهوه ای رنگ یا سفید که بر تنۀ بعضی درختان می روید و سفت می شود. برخی از انواع آن باعث افزایش شیر مادر می شود، شیرزاده، زادۀ شیر، بچه شیر، شجاع، دلیر
شیرگا، این نام را در نور به سپیره آ کرناتا دهند، (یادداشت مؤلف)، درختچه ای است که در درۀ شهرستانک و در مرز فوقانی جنگلهای نور و به نام شیرکا در نور خوانده می شود، (جنگل شناسی ج 1 ص 280)
شیرگا، این نام را در نور به سپیره آ کرناتا دهند، (یادداشت مؤلف)، درختچه ای است که در درۀ شهرستانک و در مرز فوقانی جنگلهای نور و به نام شیرکا در نور خوانده می شود، (جنگل شناسی ج 1 ص 280)
مرکّب از: شیر، خوردنی + با، آش، شیربرنج و شله ای که از برنج و شیر پزند، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج)، غذایی است که از شیر و برنج ترتیب دهند، آش شیر، شیربرنج، شیروا: همی برد خوان از پسش کدخدا نهاد از برش کاسۀ شیربا از آن شیربا شاه لختی بخورد چنین گفت پس با زن پایمرد، فردوسی، نهاده بر او کاسۀ شیربا چه نیکو بدی گر بدی زیربا، فردوسی، ، دوراغ و شیر خفتۀ مخلوط باشیر تازه، (ناظم الاطباء)، بعضی گویند شیر یا شیری است که آنرا مایه زنند تا چون جغرات بسته گردد و بعد از آن میوه های خشک در آن ریزند، و بعد از زمانی خورند، به معنی آش، (برهان)
مُرَکَّب اَز: شیر، خوردنی + با، آش، شیربرنج و شله ای که از برنج و شیر پزند، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج)، غذایی است که از شیر و برنج ترتیب دهند، آش شیر، شیربرنج، شیروا: همی برد خوان از پسش کدخدا نهاد از برش کاسۀ شیربا از آن شیربا شاه لختی بخورد چنین گفت پس با زن پایمرد، فردوسی، نهاده بر او کاسۀ شیربا چه نیکو بدی گر بدی زیربا، فردوسی، ، دوراغ و شیر خفتۀ مخلوط باشیر تازه، (ناظم الاطباء)، بعضی گویند شیر یا شیری است که آنرا مایه زنند تا چون جغرات بسته گردد و بعد از آن میوه های خشک در آن ریزند، و بعد از زمانی خورند، به معنی آش، (برهان)
محلی در دامنۀ توچال مشرف بر تهران در شمال پس قلعه که آنجا را به مناسبت وجود آبشار دوشاخه، آبشار دوقلو نیز گویند. دراین محل امروزه پایگاهی برای استراحت کوهنوردان و کسانی که به قلۀ توچال صعود می کنند ایجاد کرده اند
محلی در دامنۀ توچال مشرف بر تهران در شمال پس قلعه که آنجا را به مناسبت وجود آبشار دوشاخه، آبشار دوقلو نیز گویند. دراین محل امروزه پایگاهی برای استراحت کوهنوردان و کسانی که به قلۀ توچال صعود می کنند ایجاد کرده اند
شترپای، که پایی همچون پای شتر دارد. دارای پای ضخم وبی اندام، پای اشتر. سپل. شپیل. رجل الجمل. نام گیاهی که برگ آن به کف پای شتر ماند. (ناظم الاطباء) ، کاکوتی. سعتر. رجوع به اشترپاشود، گل آفتاب گردان. (ناظم الاطباء)
شترپای، که پایی همچون پای شتر دارد. دارای پای ضخم وبی اندام، پای اشتر. سپل. شپیل. رجل الجمل. نام گیاهی که برگ آن به کف پای شتر ماند. (ناظم الاطباء) ، کاکوتی. سعتر. رجوع به اشترپاشود، گل آفتاب گردان. (ناظم الاطباء)
به معنی لنگ و آنکه لنگی داشته باشد. (غیاث). به معنی لنگ است. (آنندراج) : دویدن خواست پیش از حور رضوان بهر نظاره دل حوران به پابوسی شکرپا کرده رضوان را. امیرخسرو (از آنندراج). سخنورا چه کنم وصف لفظشیرینت قلم شکرپا گردد ز غایت رفتار. امیرخسرو (از آنندراج). آن شکردوست خویش را به دعا از خدا خواسته ست شکّرپا. ابوالبرکات منیر (از آنندراج)
به معنی لنگ و آنکه لنگی داشته باشد. (غیاث). به معنی لنگ است. (آنندراج) : دویدن خواست پیش از حور رضوان بهر نظاره دل حوران به پابوسی شکرپا کرده رضوان را. امیرخسرو (از آنندراج). سخنورا چه کنم وصف لفظشیرینت قلم شکرپا گردد ز غایت رفتار. امیرخسرو (از آنندراج). آن شکردوست خویش را به دعا از خدا خواسته ست شکّرپا. ابوالبرکات منیر (از آنندراج)
چاروایی را گویند از اسب و استر و خر الاغ که در وقت راه رفتن سرهای پاهای او از هم دور باشد و قاب پاها بهم رسد و ساییده شود، و بعضی گویند چاروایی که زانوهایش بهنگام رفتن بهم بساید، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
چاروایی را گویند از اسب و استر و خر الاغ که در وقت راه رفتن سرهای پاهای او از هم دور باشد و قاب پاها بهم رسد و ساییده شود، و بعضی گویند چاروایی که زانوهایش بهنگام رفتن بهم بساید، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
زیرپای، مطیع و فرمانبردار، (ناظم الاطباء)، - زیرپای آوردن، در دو شاهد زیر از فردوسی ظاهراً بمعنی پریدن و پیمودن و بمجاز تصرف کردن، در اختیار گرفتن آمده است: که سودابه را باز جای آورند سراپرده را زیرپای آورند، فردوسی، همه مرز را زیرپای آوریم مراد دل خود بجای آوریم، فردوسی، ، باجگزار وذمی، پاپوش و کفش، (ناظم الاطباء)، - زیرپا آوردن ادیم یمن، عبارت از حاجیان که بعد از ادای حج کفش در پا کنند، (آنندراج)، رجوع به زیرپایی شود
زیرپای، مطیع و فرمانبردار، (ناظم الاطباء)، - زیرپای آوردن، در دو شاهد زیر از فردوسی ظاهراً بمعنی پریدن و پیمودن و بمجاز تصرف کردن، در اختیار گرفتن آمده است: که سودابه را باز جای آورند سراپرده را زیرپای آورند، فردوسی، همه مرز را زیرپای آوریم مراد دل خود بجای آوریم، فردوسی، ، باجگزار وذمی، پاپوش و کفش، (ناظم الاطباء)، - زیرپا آوردن ادیم یمن، عبارت از حاجیان که بعد از ادای حج کفش در پا کنند، (آنندراج)، رجوع به زیرپایی شود
گونه ای لیکن که بر روی تنه درختان دیگر می روید و به بزرگی یک نخود تا یک گردو می رسد و التصاق کامل به درخت پایه خود دارد. گونه ای از آن در سیستان فراوان است و زنان به جهت ازدیاد شیر آنرا میخورند (وجه تسمیه به همین مناسبت است) شیرزا
گونه ای لیکن که بر روی تنه درختان دیگر می روید و به بزرگی یک نخود تا یک گردو می رسد و التصاق کامل به درخت پایه خود دارد. گونه ای از آن در سیستان فراوان است و زنان به جهت ازدیاد شیر آنرا میخورند (وجه تسمیه به همین مناسبت است) شیرزا