به معنی لنگ و آنکه لنگی داشته باشد. (غیاث). به معنی لنگ است. (آنندراج) : دویدن خواست پیش از حور رضوان بهر نظاره دل حوران به پابوسی شکرپا کرده رضوان را. امیرخسرو (از آنندراج). سخنورا چه کنم وصف لفظشیرینت قلم شکرپا گردد ز غایت رفتار. امیرخسرو (از آنندراج). آن شکردوست خویش را به دعا از خدا خواسته ست شکّرپا. ابوالبرکات منیر (از آنندراج)
چاروایی را گویند از اسب و استر و خر الاغ که در وقت راه رفتن سرهای پاهای او از هم دور باشد و قاب پاها بهم رسد و ساییده شود، و بعضی گویند چاروایی که زانوهایش بهنگام رفتن بهم بساید، (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
شکرخای. که شکر بخورد، سخت شیرین. (یادداشت مؤلف) : ف تنه سامریش در دهن شورانگیز نفس عیسویش در لب شکّرخا بود. سعدی. اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را. حافظ. یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم می کشت معجز عیسویت در لب شکرخا بود. حافظ. طمع بوسه از آن لعل شکرخا دارم خیر از خانه دربسته تمنا دارم. صائب. ، کنایه از شیرین گفتار. آنکه سخن شیرین و دلنشین دارد: ای شاهد شیرین شکرخا که تویی وی خوگر جور و کین و یغما که تویی. سوزنی. گر به شکرخنده آستین بفشانی هر مگسی طوطیی شوند شکرخا. سعدی. دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین بلبل خوش سخن و طوطی شکّرخا شد. سعدی. شکرفروش که عمرش دراز باد چرا تفقدی نکند طوطی شکرخا را. حافظ. از جمال اوست قاآنی چنین شیرین زبان جلوۀ آئینه طوطی را شکرخا میکند. قاآنی. و رجوع به شکرخای و شکرخایی و شکر خاییدن شود
شترپای، که پایی همچون پای شتر دارد. دارای پای ضخم وبی اندام، پای اشتر. سپل. شپیل. رجل الجمل. نام گیاهی که برگ آن به کف پای شتر ماند. (ناظم الاطباء) ، کاکوتی. سعتر. رجوع به اشترپاشود، گل آفتاب گردان. (ناظم الاطباء)