دوشندۀ شیر، آنکه شیر دوشد، (فرهنگ فارسی معین)، - ماشین شیردوش، ماشینی که شیر را از پستان گاو و گوسفند بدوشد، (فرهنگ فارسی معین)، ، گاودوش، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به همین عنوان شود
دوشندۀ شیر، آنکه شیر دوشد، (فرهنگ فارسی معین)، - ماشین شیردوش، ماشینی که شیر را از پستان گاو و گوسفند بدوشد، (فرهنگ فارسی معین)، ، گاودوش، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به همین عنوان شود
دیگ یا سماورو مانند آن که به جوش آمدن مایع مظروف آن دیری بکشد، آنکه دیر به جوش آید، که دیر حرارت در آن تأثیر کند، (یادداشت مؤلف)، آنکه دیر به معاشرت و مصاحبت کسان میل کند، آنکه دیر الفت و دوستی گیرد با دیگران، آنکه دیر به دوستی کسان و گستاخی با کسان درآید، که دیر با کسان دوست و یگانه شود، که دیرانس و الفت و دوستی آرد، که زود با کسان دوستی نپیوندد، آدمی که دیر انس و الفت و یگانگی پذیرد، آنکه دیر مأنوس و مألوف شود با کسان، (یادداشت مؤلف)
دیگ یا سماورو مانند آن که به جوش آمدن مایع مظروف آن دیری بکشد، آنکه دیر به جوش آید، که دیر حرارت در آن تأثیر کند، (یادداشت مؤلف)، آنکه دیر به معاشرت و مصاحبت کسان میل کند، آنکه دیر الفت و دوستی گیرد با دیگران، آنکه دیر به دوستی کسان و گستاخی با کسان درآید، که دیر با کسان دوست و یگانه شود، که دیرانس و الفت و دوستی آرد، که زود با کسان دوستی نپیوندد، آدمی که دیر انس و الفت و یگانگی پذیرد، آنکه دیر مأنوس و مألوف شود با کسان، (یادداشت مؤلف)
ابن هزاراسف. از حمکرانان رویان و رستمدار سلسلۀ بادوسپان ملوک طبرستان معروف به گاوباره (510- 523 ه. ق.). رجوع به التدوین و حبیب السیر چ تهران ص 103 و سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 26، 145 شود
ابن هزاراسف. از حمکرانان رویان و رستمدار سلسلۀ بادوسپان ملوک طبرستان معروف به گاوباره (510- 523 هَ. ق.). رجوع به التدوین و حبیب السیر چ تهران ص 103 و سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 26، 145 شود
جامۀ زیرین، مقابل روپوش، شعار، مقابل دثار، پیراهن، زیرشلوار، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، لباسی که در زیر لباس پوشند، (ناظم الاطباء)، آنچه که زیر پیراهن و روی بدن پوشند، زیرپیراهن، (فرهنگ فارسی معین) : زیرپوش است مرا آتش و بالاپوش آب لاجرم گوی گریبان بحذر باز کنم، خاقانی
جامۀ زیرین، مقابل روپوش، شعار، مقابل دثار، پیراهن، زیرشلوار، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، لباسی که در زیر لباس پوشند، (ناظم الاطباء)، آنچه که زیر پیراهن و روی بدن پوشند، زیرپیراهن، (فرهنگ فارسی معین) : زیرپوش است مرا آتش و بالاپوش آب لاجرم گوی گریبان بحذر باز کنم، خاقانی
شب پیش از دوش. پریشب. این لفظ قیاساً باید چنین باشد. مرکب از دو جزء پری و دوش اما در فرهنگها پرندوش است و پریدوش دیده نشده است. مرحوم ادیب پیشاوری راست: پریدوش چون جنبش چرخ سنج بود پنجمین نوبت از هفت و پنج
شب پیش از دوش. پریشب. این لفظ قیاساً باید چنین باشد. مرکب از دو جزء پری و دوش اما در فرهنگها پرندوش است و پریدوش دیده نشده است. مرحوم ادیب پیشاوری راست: پریدوش چون جنبش چرخ سنج بود پنجمین نوبت از هفت و پنج
کودکی که دهان وی هنوز بوی شیر دهد، (ناظم الاطباء)، بوی شیر دهنده، (یادداشت مؤلف)، دارای بوی شیر: همی می خورد با لب شیربوی شود بیگمان زود پرخاشجوی، فردوسی
کودکی که دهان وی هنوز بوی شیر دهد، (ناظم الاطباء)، بوی شیر دهنده، (یادداشت مؤلف)، دارای بوی شیر: همی می خورد با لب شیربوی شود بیگمان زود پرخاشجوی، فردوسی
پسر گودرز و برادر گیو، (از برهان) (از جهانگیری) (از انجمن آرا)، نام پسر گودرز، یکی از پهلوانان ایرانی، (از فهرست ولف)، پسر گودرز کشواد، (مجمل التواریخ و القصص ص 315) (ترجمه محاسن اصفهان ص 70)، یکی از پهلوانان دربار کی کاوس، (یادداشت مؤلف)، از پهلوانان عهد کیخسرو، (شاهنامه چ خاور ج 3 ص 115)، پسر گودرز، پهلوان ایرانی، (از فرهنگ فارسی معین) : بیک دست شیدوش جنگی بپای چو شیروی شیراوژن رهنمای، فردوسی، وز آن سو که گودرز کشواد بود چو گیو و چو شیدوش و فرهاد بود، فردوسی، چو گودرز و چون طوس و گیو دلیر چو گستهم و شیدوش و بهرام شیر، فردوسی نام یکی از حکمای متأخرین پارسیان بوده، (انجمن آرا)
پسر گودرز و برادر گیو، (از برهان) (از جهانگیری) (از انجمن آرا)، نام پسر گودرز، یکی از پهلوانان ایرانی، (از فهرست ولف)، پسر گودرز کشواد، (مجمل التواریخ و القصص ص 315) (ترجمه محاسن اصفهان ص 70)، یکی از پهلوانان دربار کی کاوس، (یادداشت مؤلف)، از پهلوانان عهد کیخسرو، (شاهنامه چ خاور ج 3 ص 115)، پسر گودرز، پهلوان ایرانی، (از فرهنگ فارسی معین) : بیک دست شیدوش جنگی بپای چو شیروی شیراوژن رهنمای، فردوسی، وز آن سو که گودرز کشواد بود چو گیو و چو شیدوش و فرهاد بود، فردوسی، چو گودرز و چون طوس و گیو دلیر چو گستهم و شیدوش و بهرام شیر، فردوسی نام یکی از حکمای متأخرین پارسیان بوده، (انجمن آرا)
آوندی که در آن شیر می دوشند. (ناظم الاطباء) : دلوج، تهی کردن شیردوشه را از شیر در کاسه. مدلجه، شیردوشۀ چرمین بزرگ که بدان شیر به سوی کاسه ها نقل کرده شود. (از منتهی الارب)
آوندی که در آن شیر می دوشند. (ناظم الاطباء) : دلوج، تهی کردن شیردوشه را از شیر در کاسه. مدلجه، شیردوشۀ چرمین بزرگ که بدان شیر به سوی کاسه ها نقل کرده شود. (از منتهی الارب)
شیرسان. شیرصفت. مانند شیر. شیروار. (یادداشت مؤلف) ، شجاع. متهور. (فرهنگ فارسی معین) : زآن گرانمایه گهر کو هست از روی قیاس پردلی باشد ازین شیروشی پرجگری. فرخی. رجوع به مترادفات کلمه شود
شیرسان. شیرصفت. مانند شیر. شیروار. (یادداشت مؤلف) ، شجاع. متهور. (فرهنگ فارسی معین) : زآن گرانمایه گهر کو هست از روی قیاس پردلی باشد ازین شیروشی پرجگری. فرخی. رجوع به مترادفات کلمه شود