جدول جو
جدول جو

معنی شیربها - جستجوی لغت در جدول جو

شیربها
بهای شیر، پول یا چیز دیگر که داماد در وقت ازدواج به پدر و مادر عروس می دهد
تصویری از شیربها
تصویر شیربها
فرهنگ فارسی عمید
شیربها
(بَ)
بهای شیر و قیمت شیر، انعامی که پس از بازگرفتن کودک از شیر به دایۀ وی می دهند. (ناظم الاطباء)، مزد دایگی و شیر که به کودک دهند: موسی را به وی [به مادر موسی] دادند [فرعون و زنش] و اقرار کردند که هر ماهی دویست دینار شیربها به او بدهند. (قصص الانبیاء)، آنچه از قماش و زر و گوهر و سیم که در هنگام عروسی از خانه داماد به خانه عروس فرستند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از غیاث) (از برهان). پول نقدی که خانوادۀ عروس از داماد گیرد:
اول بیار شیربهای عروس عقل
وآنگه ببر قبالۀ اقبال رایگان.
خاقانی.
عروس عافیت آنگه قبول کرد مرا
که عمر بیش بها دادمش به شیربها.
خاقانی.
دختری این مرغ به آن مرغ داد
شیربها خواهد از او بامداد.
نظامی.
طوفان درم به آسمان رفت
در شیربها سخن ز جان رفت.
نظامی.
بر عروسیش داد شیربها
با عروسش ز بند کرد رها.
نظامی.
، کابین. دست پیمان.مهر. صداق. صدقه، [ص د ق ] . (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شیربها
انعامی که پس از باز گرفتن کودک از شیر به دایه وی می دهند، مزد دایگی و شیر به کودک دادن
فرهنگ لغت هوشیار
شیربها
((بَ))
پول یا چیز دیگر که داماد در وقت ازدواج به پدر و مادر عروس دهد
تصویری از شیربها
تصویر شیربها
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گیاهی که در ساقه و برگ آن مادۀ سفید رنگی مانند شیر وجود دارد که هرگاه آن را خراش دهند آن ماده خارج می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی بها
تصویر بی بها
بی قیمت، بی ارزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیربچه
تصویر شیربچه
جوان دلیر و شجاع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیربوا
تصویر خیربوا
هل، درختی کوتاه با گل های ریز سفید شبیه گل باقلا که بیشتر در هندوستان به ثمر می رسد و از سه سالگی به بار می نشیند، میوۀ این درخت که کوچک صنوبری و به اندازۀ بند انگشت با پوست تیره رنگ و دانه های خوش بو که برای خوش بو ساختن برخی از خوراکی ها به کار می رود، هیل، قاقله، شوشمیر، لاچی، هال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیربا
تصویر شیربا
شیربرنج، خوراکی که از شیر، برنج، شکر و گلاب تهیه می شود، گرنج بشیر، شیروا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرابه
تصویر شیرابه
مایعی که در ساقۀ بعضی از گیاه هان وجود دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرفهم
تصویر شیرفهم
ویژگی کسی که چیزی را کاملاً فهمیده
شیرفهم کردن: کنایه از فهماندن. به جای خرفهم کردن که زننده، تر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیربان
تصویر شیربان
نگهبان شیر
فرهنگ فارسی عمید
(کِشْ وَبَ)
که کشوری بهای اوست. که ارزش کشوری دارد. کنایه از پرقیمت. کنایه از پرارزش:
ز جعد غلامان کشوربها.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
هیل کوچک. قاقلۀ صغار. (ناظم الاطباء). خیربواء
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان دارای 146 تن سکنه. آب آن از چشمه. صنایع دستی زنان قالیبافی. راه آن اتومبیلرو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پرعمر. که دیر بماند. که دیر ایستد. که دیر زید:
لعل کو دیرزاد دیربقاست
لاله کامد سبک سبک برخاست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان درونگر بخش نوخندان شهرستان دره گز است و 304 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: شیر، خوردنی + با، آش، شیربرنج و شله ای که از برنج و شیر پزند، (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج)، غذایی است که از شیر و برنج ترتیب دهند، آش شیر، شیربرنج، شیروا:
همی برد خوان از پسش کدخدا
نهاد از برش کاسۀ شیربا
از آن شیربا شاه لختی بخورد
چنین گفت پس با زن پایمرد،
فردوسی،
نهاده بر او کاسۀ شیربا
چه نیکو بدی گر بدی زیربا،
فردوسی،
، دوراغ و شیر خفتۀ مخلوط باشیر تازه، (ناظم الاطباء)، بعضی گویند شیر یا شیری است که آنرا مایه زنند تا چون جغرات بسته گردد و بعد از آن میوه های خشک در آن ریزند، و بعد از زمانی خورند، به معنی آش، (برهان)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء شهرستان کازرون، سکنه آن 170 تن، آب از چشمه، در نزدیکی آن معدن سنگ گچ وجود دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
کودکی که دهان وی هنوز بوی شیر دهد، (ناظم الاطباء)، بوی شیر دهنده، (یادداشت مؤلف)، دارای بوی شیر:
همی می خورد با لب شیربوی
شود بیگمان زود پرخاشجوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بلال یعنی ذرت که هنوز دانه ها سخت نکرده باشد. (یادداشت مؤلف). رجوع به بلال شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
شیرتن. شیرهیکل. که تنی قوی چون شیر دارد. (یادداشت مؤلف) :
نه اسب و نه جوشن نه تیغ و نه گرز
از آن هر یکی کودکی شیربرز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
محلی در دامنۀ توچال مشرف بر تهران در شمال پس قلعه که آنجا را به مناسبت وجود آبشار دوشاخه، آبشار دوقلو نیز گویند. دراین محل امروزه پایگاهی برای استراحت کوهنوردان و کسانی که به قلۀ توچال صعود می کنند ایجاد کرده اند
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیر ها
تصویر غیر ها
جز او: مادینه، جز آن ها
فرهنگ لغت هوشیار
خوراکیی که با شیر و برنج پزند شیر با شیروا. طرز تهیه آن چنین است: به اندازه لازم شیر گیرند و برای هر من شیر پنج سیر یا کمتر برنج در شیر ریزند و بار کنند و قدری هم شیر را کنار بگذارند و دیگ را بر روی آتش هم زنند بگذارند تا پخته شود. اگر سفت شود و پخته نشود قدری آب ریزند نزدیک پخته شدن آن شیری را که کنار گذاشته اند با شکر و گلاب و هل در آن ریزند و پس از چند جوش بردارند
فرهنگ لغت هوشیار
مایعی که در ساقه بعضی از گیاهها وجود دارد و گاهی بیرون می تراود، شیره خشخاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرخدا
تصویر شیرخدا
لقب مولا حضرت امیرالمومنین علی (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بها
تصویر بی بها
بی قیمت و ارزش
فرهنگ لغت هوشیار
بهای شیر دادن حق ارضاع، پول یا چیزی دیگر که داماد به پدر و مادر عروس دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرابه
تصویر شیرابه
((بِ یا بَ))
مایعی که در ساقه بعضی از گیاهان وجود دارد و گاهی بیرون می تراود، شیره خشخاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیربنا
تصویر زیربنا
((بَ))
مساحت ساختمان، زمینی که در آن ساختمان بنا شده است، اساس، بنیان، زیرساخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیربا
تصویر شیربا
شیربرنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی بها
تصویر بی بها
((بَ))
بی ارزش، بی قیمت، پربها، گرانبها، آنقدر که نتوان برایش قیمتی تعیین کرد
فرهنگ فارسی معین
پولی که از طرف داماد به مادر عروس به عنوان شیربهای دختر دهد
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گنجشک
فرهنگ گویش مازندرانی