در زبان اکدی ’شدو’. نام عفریتی است. در عبری ’شد’ و در آرامی ’شدا’ به معنی دیو است. دیوبت. دبت شد. (از یشتها ج 1 ص 38) (از حاشیۀ برهان چ معین). دیوانه و لایعقل. (برهان) (رشیدی) (غیاث) (انجمن آرا) (آنندراج). دیوانه. مجنون. (یادداشت مؤلف). دیوانه. (لغت فرس اسدی). بی عقل و بی هوش. (ناظم الاطباء) ، آشفته. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (غیاث). سرگردان. (لغات شاهنامه). آشفته و سرگردان. (لغت فرس اسدی). آشفته و سرگردان. (اوبهی). هائم. حیران. (زمخشری). آشفته از عشق. (ناظم الاطباء). سخت عاشق. واله. سخت شیفته. (یادداشت مؤلف). شیفته: دل برد چون بدانست کم کرد ناشکیبا بگریخت تا چنینم دیوانه کرد و شیدا. دقیقی. بمردی ز خورشید پیداتر است به پیکار از شیر شیداتر است. فردوسی. برآمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا. فرخی. نکرد این دوستی بر دایه پیدا وگرچه گشته بود از مهرشیدا. اسدی. عالم قدیم نیست سوی دانا مشنو محال دهری شیدا را. ناصرخسرو. نه سخن گفتن نباشد هرچه آنرا نشنوی این چنین در دل تصور مردم شیداکند. ناصرخسرو. وآنکه گوید خواست ما را نیست میگوید خرد کاین همانا قول مرد مست یا شیداستی. ناصرخسرو. گرچه تو ز پیغمبری و چون تو با عقل و سخن بیهشی و شیدا. ناصرخسرو. درست وراست صفات تو گویم و نه شگفت درست و راست شنیدن ز مردم شیدا. مسعودسعد. یکی بگرید بربیهده چو مردم مست یکی بخندد خیره چو مردم شیدا. مسعودسعد. ز پستی لاله شد خندان چو روی دلبر گلرخ ز بالا ابر شد گریان بسان عاشق شیدا. مسعودسعد. چون مست شیدا در شب یلدا بر در و دیوار می افتادم. (مقامات حمیدی). کعبه قطب است و بنی آدم بنات النعش وار گرد قطب آسیمه سر شیداو حیران آمده. خاقانی. تا تو به پری مانی شیدای توام دانی یک شهر چو خاقانی شیدای تو اولی تر. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 621). شیدای هر مهوش نه ام جویای هر دلکش نه ام پروانه را آتش نه ام مرغ سلیمان نیستم. خاقانی. در این میدان جانبازان اگر انصاف میخواهی چو خاقانیت شیدایی نمی بینم نمی بینم. خاقانی. عاجز همه غافلان و شیدا کاین رقعه چگونه کرد پیدا. نظامی. بسا هوشمندان که در کوی عشق چو من عاقل آیند و شیدا روند. سعدی. چه خوش گفت شیدای شوریده سر جوابی که باید نوشتن بزر. سعدی. قوی بازوانند و کوتاه دست خردمند و شیدا و هشیار و مست. سعدی. غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را. حافظ. ای گل بشکر آنکه تویی پادشاه حسن با بلبلان بیدل شیدا مکن غرور. حافظ. - دل شیدا، دل دیوانه. دل آشفته: آب وسنگم داد بر باد آتش سودای من از پری رویی مسلسل شد دل شیدای من. حافظ. ، (اصطلاح تصوف) اهل جذبه و صاحب شوق را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون). مجذوب. (یادداشت مؤلف)
در زبان اکدی ’شدو’. نام عفریتی است. در عبری ’شد’ و در آرامی ’شدا’ به معنی دیو است. دیوبت. دبت شد. (از یشتها ج 1 ص 38) (از حاشیۀ برهان چ معین). دیوانه و لایعقل. (برهان) (رشیدی) (غیاث) (انجمن آرا) (آنندراج). دیوانه. مجنون. (یادداشت مؤلف). دیوانه. (لغت فرس اسدی). بی عقل و بی هوش. (ناظم الاطباء) ، آشفته. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (غیاث). سرگردان. (لغات شاهنامه). آشفته و سرگردان. (لغت فرس اسدی). آشفته و سرگردان. (اوبهی). هائم. حیران. (زمخشری). آشفته از عشق. (ناظم الاطباء). سخت عاشق. واله. سخت شیفته. (یادداشت مؤلف). شیفته: دل برد چون بدانست کم کرد ناشکیبا بگریخت تا چنینم دیوانه کرد و شیدا. دقیقی. بمردی ز خورشید پیداتر است به پیکار از شیر شیداتر است. فردوسی. برآمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا. فرخی. نکرد این دوستی بر دایه پیدا وگرچه گشته بود از مهرشیدا. اسدی. عالم قدیم نیست سوی دانا مشنو محال ِ دهری شیدا را. ناصرخسرو. نه سخن گفتن نباشد هرچه آنرا نشنوی این چنین در دل تصور مردم شیداکند. ناصرخسرو. وآنکه گوید خواست ما را نیست میگوید خرد کاین همانا قول مرد مست یا شیداستی. ناصرخسرو. گرچه تو ز پیغمبری و چون تو با عقل و سخن بیهشی و شیدا. ناصرخسرو. درست وراست صفات تو گویم و نه شگفت درست و راست شنیدن ز مردم شیدا. مسعودسعد. یکی بگرید بربیهده چو مردم مست یکی بخندد خیره چو مردم شیدا. مسعودسعد. ز پستی لاله شد خندان چو روی دلبر گلرخ ز بالا ابر شد گریان بسان عاشق شیدا. مسعودسعد. چون مست شیدا در شب یلدا بر در و دیوار می افتادم. (مقامات حمیدی). کعبه قطب است و بنی آدم بنات النعش وار گرد قطب آسیمه سر شیداو حیران آمده. خاقانی. تا تو به پری مانی شیدای توام دانی یک شهر چو خاقانی شیدای تو اولی تر. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 621). شیدای هر مهوش نه ام جویای هر دلکش نه ام پروانه را آتش نه ام مرغ سلیمان نیستم. خاقانی. در این میدان جانبازان اگر انصاف میخواهی چو خاقانیت شیدایی نمی بینم نمی بینم. خاقانی. عاجز همه غافلان و شیدا کاین رقعه چگونه کرد پیدا. نظامی. بسا هوشمندان که در کوی عشق چو من عاقل آیند و شیدا روند. سعدی. چه خوش گفت شیدای شوریده سر جوابی که باید نوشتن بزر. سعدی. قوی بازوانند و کوتاه دست خردمند و شیدا و هشیار و مست. سعدی. غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را. حافظ. ای گل بشکر آنکه تویی پادشاه حسن با بلبلان بیدل شیدا مکن غرور. حافظ. - دل شیدا، دل دیوانه. دل آشفته: آب وسنگم داد بر باد آتش سودای من از پری رویی مسلسل شد دل شیدای من. حافظ. ، (اصطلاح تصوف) اهل جذبه و صاحب شوق را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون). مجذوب. (یادداشت مؤلف)
علی اکبر. موسیقیدان و شاعر تصنیف ساز ایرانی قرن 13 هجری. تصنیفهای وی مقبول عموم بود و عارف او را بر خود مقدم میدانسته و از او به نیکی یاد کرده است. شیدا مردی درویش و وارسته بود. مختصر سه تاری میزد و خط نستعلیق را هم خوش مینوشت. آهنگها و اشعارش بسیار مطلوب و دلنشین است. صورتی نازیبا و قلبی پر از مهر و وفا - که همواره بکمند عشق زیبارویان گرفتار بود - داشت. آهنگهای وی با آنکه متجاوز از 50 سال از تاریخ سرودن آنها میگذرد هنوز دارای لطف و جاذبه است. (از فرهنگ فارسی معین)
علی اکبر. موسیقیدان و شاعر تصنیف ساز ایرانی قرن 13 هجری. تصنیفهای وی مقبول عموم بود و عارف او را بر خود مقدم میدانسته و از او به نیکی یاد کرده است. شیدا مردی درویش و وارسته بود. مختصر سه تاری میزد و خط نستعلیق را هم خوش مینوشت. آهنگها و اشعارش بسیار مطلوب و دلنشین است. صورتی نازیبا و قلبی پر از مهر و وفا - که همواره بکمند عشق زیبارویان گرفتار بود - داشت. آهنگهای وی با آنکه متجاوز از 50 سال از تاریخ سرودن آنها میگذرد هنوز دارای لطف و جاذبه است. (از فرهنگ فارسی معین)
آشکار، نمایان، هویدا، ظاهر پیدا آمدن: پدید آمدن، به وجود آمدن، آشکار شدن، نمایان شدن، برای مثال اخترانی که به شب در نظر ما آیند / پیش خورشید محال است که پیدا آیند (سعدی۲ - ۴۳۰) پیدا شدن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن پیدا کردن: یافتن، جستن، آشکار کردن، نمایان ساختن، برای مثال تو پیدا مکن راز دل بر کسی / که او خود نگوید بر هر خسی (سعدی۱ - ۱۵۴) پیدا گردیدن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن پیدا گشتن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن
آشکار، نمایان، هویدا، ظاهر پیدا آمدن: پدید آمدن، به وجود آمدن، آشکار شدن، نمایان شدن، برای مِثال اخترانی که به شب در نظر ما آیند / پیش خورشید محال است که پیدا آیند (سعدی۲ - ۴۳۰) پیدا شدن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن پیدا کردن: یافتن، جستن، آشکار کردن، نمایان ساختن، برای مِثال تو پیدا مکن راز دل بر کسی / که او خود نگوید بر هر خسی (سعدی۱ - ۱۵۴) پیدا گردیدن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن پیدا گشتن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن
از خطاطان نامی ایران و خواهرزادۀ میرعماد خوشنویس و خطاط نامی است که در حسن خط از دایی خود نیز فراتر رفته است. رشیدا به هندوستان سفر کرد و در سال 1048 هجری قمری در کشمیر درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). محمد معین گوید: عبدالرشید دیلمی استاد خط نستعلیق (وفات در آگره 1081 هجری قمری)... از خوشنویسان دربار شاه عباس اول صفوی بود و پس از قتل میرعماد به هند مهاجرت نمود وملازمت شاه جهان را اختیار کرد و مقرب شاه گردید و به تعلیم خط شاهزاده داراشکوه پرداخت. هنردوستان هند او را ’آقا’ لقب دادند. از نوشته های وی مقدار زیادی در ایران و هند موجود است. (از فرهنگ فارسی معین، بخش اعلام). معین سپس نمونه ای از خط رشیدا را آورده است. و رجوع به نمونۀ خطوط خوش کتاب خانه سلطنتی ایران ص 133، 144، 249 و 252 و مادۀ رشیدای قزوینی شود
از خطاطان نامی ایران و خواهرزادۀ میرعماد خوشنویس و خطاط نامی است که در حسن خط از دایی خود نیز فراتر رفته است. رشیدا به هندوستان سفر کرد و در سال 1048 هجری قمری در کشمیر درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). محمد معین گوید: عبدالرشید دیلمی استاد خط نستعلیق (وفات در آگره 1081 هجری قمری)... از خوشنویسان دربار شاه عباس اول صفوی بود و پس از قتل میرعماد به هند مهاجرت نمود وملازمت شاه جهان را اختیار کرد و مقرب شاه گردید و به تعلیم خط شاهزاده داراشکوه پرداخت. هنردوستان هند او را ’آقا’ لقب دادند. از نوشته های وی مقدار زیادی در ایران و هند موجود است. (از فرهنگ فارسی معین، بخش اعلام). معین سپس نمونه ای از خط رشیدا را آورده است. و رجوع به نمونۀ خطوط خوش کتاب خانه سلطنتی ایران ص 133، 144، 249 و 252 و مادۀ رشیدای قزوینی شود
نام حکیمی بود، و او خاک را اله میداند چنانکه دیگران آتش را. (برهان). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان. شیداب پزشکی بودروانشناس از ایران و منظور نظر اعیان و صنادید، در اواخر دولت ایام ضحاک. (دبستان المذاهب ص 76). و مؤلف دبستان در دوازدهمین نظر در مذهب شیدا بیان از عقاید این فرقه بحث کند. (حاشیۀ برهان چ معین). او (شیداب گفته که مبداء اول یعنی واجب الوجود عبارت ازخاک است و از خشکی افروخته شد و از سردی خاک، آب برآمد و از تری آب، هوا، و چون این چهار در هم پیوستندموالید پدیدار گشت. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
نام حکیمی بود، و او خاک را اله میداند چنانکه دیگران آتش را. (برهان). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان. شیداب پزشکی بودروانشناس از ایران و منظور نظر اعیان و صنادید، در اواخر دولت ایام ضحاک. (دبستان المذاهب ص 76). و مؤلف دبستان در دوازدهمین نظر در مذهب شیدا بیان از عقاید این فرقه بحث کند. (حاشیۀ برهان چ معین). او (شیداب گفته که مبداء اول یعنی واجب الوجود عبارت ازخاک است و از خشکی افروخته شد و از سردی خاک، آب برآمد و از تری آب، هوا، و چون این چهار در هم پیوستندموالید پدیدار گشت. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
مرغزاری است به ولایت فارس سخت نیکو چنانچه مانند آن کم جایی باشد و پیرامن آن همه عمارتهاست و چشمه ها و آبهای روان، و طول آن ده فرسنگ باشد در عرض ده فرسنگ، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 155) : آرایشها و نیکویهای جهان چهار چیز است: غوطۀ دمشق و سغد خراسان و شعب بوان و مرغزار شیدان، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 147) (نزههالقلوب ج 3 ص 241، 135) کوهی است در مشرق ناحیۀ بختیاری، (یادداشت مؤلف)
مرغزاری است به ولایت فارس سخت نیکو چنانچه مانند آن کم جایی باشد و پیرامن آن همه عمارتهاست و چشمه ها و آبهای روان، و طول آن ده فرسنگ باشد در عرض ده فرسنگ، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 155) : آرایشها و نیکویهای جهان چهار چیز است: غوطۀ دمشق و سغد خراسان و شعب بوان و مرغزار شیدان، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 147) (نزههالقلوب ج 3 ص 241، 135) کوهی است در مشرق ناحیۀ بختیاری، (یادداشت مؤلف)