جدول جو
جدول جو

معنی شگفیدن - جستجوی لغت در جدول جو

شگفیدن
(مُ کَ دَ)
آشفته شدن. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف شگفتیدن است. رجوع به شگفتیدن شود
لغت نامه دهخدا
شگفیدن
(مُ دَ لَ / دِ لِ کَ دَ)
شکفیدن. شکفتن. واشدن غنچه. (ناظم الاطباء) :
اگر سیر گشتم همی بشگفید
به اقبال من نرگس از تخم سیر.
ناصرخسرو.
رجوع به شکفیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شگفتیدن
تصویر شگفتیدن
تعجب کردن، حیران شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشگفیدن
تصویر اشگفیدن
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شگفتن، شگفته شدن، شکفته شدن، اشکفتن، شکفیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شافیدن
تصویر شافیدن
افتادن، لغزیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکفیدن
تصویر شکفیدن
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شگفتن، شگفته شدن، شکفته شدن، اشکفتن، اشگفیدن، برای مثال چو سلطان نظر کرد او را بدید / ز دیدار او همچو گل بشکفید (سعدی - لغت نامه - شکفیدن)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شُ دَ)
متعجب شدن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). تعجب نمودن. حیران گشتن:
چو افراسیابش به هامون بدید
شگفتید از آن کودک نورسید.
فردوسی.
ز خفتان رومی و ساز نبرد
شگفتید از آن کودک شیرخورد.
فردوسی.
، متعجب بودن، آشفته شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ کَ دَ)
لغزیدن. سهو کردن. خطا نمودن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 130). اما در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ گُ تَ)
بشکفیدن. آماسیدن، شکفتن. شکفته گردیدن. (ناظم الاطباء). کنایه از شگفته و خندان شدن:
چو نامه بر سام نیرم رسید
ز شادی رخش همچو گل بشکفید.
فردوسی.
سکندر چو او را بدینگونه دید
ز شادی رخش همچو گل بشکفید.
فردوسی.
چو گل بشکفید از می سالخورد
رخ نامداران و شاه نبرد.
فردوسی.
وقتی که چون دو عارض و رخسار تو
در باغ گل همی شکفد صدهزار.
فرخی.
اگر سیر کشتم، همی بشکفید
به اقبال من نرگس از تخم سیر.
ناصرخسرو.
بر بیرم کبود چنین هر شب
چندین هزار چون شکفد عبهر.
ناصرخسرو.
راحت روح از عذاب جهل در علم است از آنک
جز به علم از جان کس ریحان راحت نشکفید.
ناصرخسرو.
چو از خسرو چنان فرمان شنیدند
ز شادی همچو غنچه بشکفیدند.
نظامی.
چو سلطان نظر کرد و او را بدید
ز دیدار او همچو گل بشکفید.
سعدی (بوستان).
- شکفیدن گل شادی در دل یا در دل و جان کسی، کنایه از دلشاد و خرم گردیدن وی:
چو این آگهی نزد اثرط رسید
گل شادی اندر دلش بشکفید.
اسدی (گرشاسبنامه).
من در همه املاک دلی دارم و جانی
وندر دل و جانم گل شادی شکفیده ست.
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
شکفتن گل. (از آنندراج) :
همچون شکوفه چشم سپیدم در انتظار
تا می ببندد آنچه نخست اشکفیده بود.
اثیرالدین اخسیکتی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ُش دَ)
بشکفیدن. شکفته. شگفته شدن. باز شدن غنچه. شکوفان شدن غنچه:
چو کاوس گفتار خسرو شنید
رخانش بکردار گل بشکفید.
فردوسی.
برزد شعاع زهره و بوی گلاب ازو
وز بوی او گل طرب و لهو بشکفید.
بشگر مرغزی (از سبک شناسی ج 1 ص 378).
و رجوع به بشکفیدن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ حْ حَ / حِ زَ دَ)
در عجب افتادن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شگفتیدن
تصویر شگفتیدن
تعجب کردن حیران گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلفیدن
تصویر سلفیدن
سرفه کردن، پولی به عنوان رشوه یا تعارف پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنجیدن
تصویر شنجیدن
آزردن و اذیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمریدن
تصویر شمریدن
ستایش کردن و تمجید کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخشیدن
تصویر شخشیدن
لغزیدن، لیزیدن، سر خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخلیدن
تصویر شخلیدن
فریاد زدن بانگ کردن، صفیر زدن، افسردن پژمردن پژمرده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شپلیدن
تصویر شپلیدن
سوت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاشیدن
تصویر شاشیدن
بول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاریدن
تصویر شاریدن
ریختن آب از بالا به پائین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاییدن
تصویر شاییدن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شائیدن
تصویر شائیدن
سزاوار بودن لایق و مناسب بودن در خور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرفیدن
تصویر سرفیدن
سرفه کردن، سلفیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگلیدن
تصویر سگلیدن
گسلیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکفیدن
تصویر شکفیدن
واشدن غنچه، خندان شدن متبسم گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفیدن
تصویر توفیدن
شور و غوغا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگنیدن
تصویر آگنیدن
آکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگهیدن
تصویر آگهیدن
با خبر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشگفیدن
تصویر اشگفیدن
در عجب افتادن، شکفتن (گل و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
دانسته شدن شناخته شدن: گویی درد و رنج در مواضع خود نشسته اندی و آدمی به سبب کنجکاوی و تمییز و نظرات راه را قطع میکند و بر آن درد می شافد و پس درد و رنج آن آمد که وی را می بینی و می شناسی و به وی نظر می کنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنویدن
تصویر شنویدن
شنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشگفیدن
تصویر اشگفیدن
((اِ گِ یا گَ دَ))
تعجب کردن، به حیرت افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شگفتیدن
تصویر شگفتیدن
((ش گِ دَ))
تعجب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکفیدن
تصویر شکفیدن
((ش کُ دَ))
باز شدن غنچه، خندان شدن
فرهنگ فارسی معین