- شکیبیدن
- صبر کردن آرام گرفتن
معنی شکیبیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- شکیبیدن
- صبر کردن، آرام گرفتن، طاقت آوردن
- شکیبیدن ((شَ دَ))
- صبر کردن، شکیفتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
صبر کرده آرام گرفته
صبرکرد
مخلوط شدن، آمیخته شدن
از راه گشتن، منحرف شدن، کج رفتن
لرزیدن، تپیدن، فریفته شدن، شیفته شدن، آشفته شدن، درهم شدن، آمیخته شدن
محنرف کردن از راه، بضلالت افکندن، اضلال، از راستی به کژی افکندن
احترام، بزرگ داشت
ابکار
جست و خیز کردن
فریاد کردن بانگ برآوردن نعره زدن، سوت زدن صفیر زدن، ناله کردن، غریدن رعد، پژمرده شدن افسردن
عجله کردن، تند رفتن به عجله حرکت کردن
شکافتن
اندیشیدن، خیال کردن
صید کردن
صبر کننده و تحمل نماینده، قانع
ترسیدن واهمه کردن، (شکوهید شکوهد خواهد شکوهید شکوهنده شکوهیده) اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن احتشام یافتن محترم شدن
پریشان ساختن و پراکنده کردن
وا شدن غنچه گل و مانند آن، خندان شدن تبسم کردن
بسر در آمدن سکندری خوردن (ستور) لغزیدن
شکنجه کردن، نشگون گرفتن
اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن
شکافتن، کندن و کاویدن زمین، نقب زدن
شتافتن، شتاب کردن، عجله کردن، شتابیدن، تند رفتن
فریاد زدن، بانگ کردن، ناله کردن، سوت زدن، پژمرده شدن
برجستن، جهیدن، جست و خیز کردن، الیز زدن، جفتک انداختن
شکافتن، شکافته شدن، گشوده شدن، وا شدن، شکست دادن لشکر، شکوفتن
سکندری خوردن، لغزیدن، به سر در آمدن، ترسیدن، افتادن برای مثال چو از سرکشی کرد هر سو نگاه / شکوخید و افتاد بر خاک راه (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۶) ،
سکندری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش
سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکوخیدن، اشکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکوخیدن، اشکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
جانوری را شکار کردن، اقتناص، شکریدن، اصطیاد، بشکریدن، صید کردن، شکردن، اشکردن
فریفتن، حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، تنبل ساختن، گول زدن، دستان آوردن، نارو زدن، سالوسی کردن، مکر کردن، ترفند کردن، تبندیدن، اورندیدن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن، خدعه کردن، غدر کردن، مکایدت کردن، شید آوردن، حقّه زدن، چپ رفتن، کید آوردن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، نیرنگ ساختن