- شکیبید
- صبرکرد
معنی شکیبید - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
صبر کرده آرام گرفته
صبر کردن آرام گرفتن
صبر کردن، آرام گرفتن، طاقت آوردن
خارداران
صبر کننده و تحمل نماینده، قانع
بردباری صبوری
مخلوط شدن، آمیخته شدن
از راه گشتن، منحرف شدن، کج رفتن
لرزیدن، تپیدن، فریفته شدن، شیفته شدن، آشفته شدن، درهم شدن، آمیخته شدن
بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، گربکو، پله، بهرامج، بهرامه، بیدموش، گربه بید
بیکسو رفته کناره گرفته، از جایی بجایی شده، تحاشی کرده، انحراف یافته منحرف، فریفته (بعشق)
محنرف کردن از راه، بضلالت افکندن، اضلال، از راستی به کژی افکندن
بیدمشک
((دَ یا دِ))
فرهنگ فارسی معین
به یکسو رفته، کناره گرفته، از جایی به جایی شده، تحاشی کرده، انحراف یافته، منحرف، فریفته (به عشق)
بیدمشک، درختی است از گونه بید، با شکوفه های معطر که عرق آن نشاط آور است، سالج، گربه بید
صبر کننده، برای مثال تو در کنج کاشانه پنهان شوی / شکیبنده چون شخص بی جان شوی (نظامی۶ - ۱۰۵۶)
صبر و بردباری
پرحوصله، صبور
رکابی، دوری
بیخ شوکران
تحمل کننده و آرام گیرنده و متحمل و بردبار
شوکران، مادۀ سمّی خطرناک که از ریشه گیاهی شبیه جعفری با شاخه های چتری و گل های سفید به همین نام به دست می آید، دورس، تفت، بیخ تفت، تودریون، شیکران
صبور، بردبار
صبر و آرام و تحمل، آرام و صبر کردن
صبر، آرام، شکیبایی، صبر و بردباری