جدول جو
جدول جو

معنی شکول - جستجوی لغت در جدول جو

شکول
(شُ)
جمع واژۀ شکل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شکل شود
لغت نامه دهخدا
شکول
(شُ)
جلدی. چابکی. چستی. چالاکی. تیزدستی. (ناظم الاطباء). جلدی و چابکی. (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شکال
تصویر شکال
(دخترانه)
در گویش مازندران آهو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکور
تصویر شکور
(پسرانه)
بسیار سپاسگزار، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
(دخترانه)
شأن، حشمت، بزرگی، هیبت، وقار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کشکول
تصویر کشکول
نارگیل دریایی، ظرفی فلزی یا سفالی مخصوص درویشان که معمولاً بر آن عبارات و اشعاری کنده شده، در قدیم این ظرف را از میوۀ کشکول می ساختند، کتابی حاوی مطالب گوناگون، مثل شعر، لطیفه و قطعۀ ادبی مثلاً کشکول شیخ بهایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکول
تصویر بشکول
چابک، چالاک، کاری، زحمت کش، حریص، برای مثال هرچه یابی وز آن فرومولی / نشمرند از تو به بشکولی (عنصری - ۳۷۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشکول
تصویر وشکول
چابک و چالاک، کاری، حریص در کار
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی پایه ای که در آن خبن و کفّ در فاعلاتن جمع شده باشد که حاصل آن فعلات است، اسبی که در پایش سفیدی باشد یا پابند به آن زده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(مُکو یَ)
دهی از دهستان کنجگاه است که در بخش سنجبد شهرستان خلخال واقع است و 336 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مشک و خیک کوچک باشد و آن را خیکچه و مشکیچه نیز خوانند. (برهان) (آنندراج). مشک کوچک و آن را مشکیزه یعنی مخفف مشک ریزه و مشکچه نیز گویند. (انجمن آرا). سعن. مشک خرد. (یادداشت مؤلف). خیکچه و مشکیچه و مشک کوچک. (ناظم الاطباء) ، مهمل کشکول. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آن است که یک دست و یک پای سفید دارد. (مهذب الاسماء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). در عربی یک دست و یک پای سفید را گویند از دواب. (برهان) (آنندراج) ، اسبی که دارای شکال یعنی پای بند باشد. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح عروض) رکنی است که حرف ثانی و حرف سابع آن را افکنده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). رکنی است که از اجتماع خبن و کف ّ در فاعلاتن پیدا شود، چون فعلات به ضم تا که از فاعلاتن حاصل شود. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم). آنکه حرف دوم و هفتم حذف شود چون الف اول و نون در فاعلاتن. (یادداشت مؤلف). به اصطلاح عروض، هر رکنی که حرف دویم وحرف هفتم آن را افکنده باشند، مانند مستفعلن و متفعل ، و فاعلاتن و فعلات . (ناظم الاطباء) ، خطی که اعراب و حرکات کلمات آن نگاشته باشد. صاحب حرکات: کلمه مشکول. کتابی مشکول. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
بژکول. بشکولی. مرد جلد و چست و چابک. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). مرد جلد و چست. (فرهنگ نظام). مرد جلد. (شرفنامۀ منیری). جلد. (مهذب الاسماء) (سروری) (رشیدی) (مؤید الفضلاء) (صحاح الفرس). جلید. (مهذب الاسماء). و رجوع به شکول و شعوری ج 1ورق 176، 206 شود.
لغت نامه دهخدا
خوشه، یکی از کسانی میباشد که با ابراهیم معاهده کرد (سفر پیدایش 14: 13 و 24). (قاموس کتاب مقدس ص 72).
- وادی اشکول، وادیی است در زمین کنعان (سفر اعداد 13: 23 و 24 و 32: 9، سفر تثنیه 1: 24). بعضی را گمان چنان است که این وادی در مکان عین الخشکله در شمال جرول واقع بود و بگمان پالمر و دریک در مکان تلهای انگور بود که در نزدیکی هفت چاه واقع میباشد. و فان لیپ میگوید که خوشه های انگور در آنجا دیدم که هر یک 18 قیراط طول داشت و نیز میگوید که فعلاً هم در جنوب زمین مقدس خوشه های انگور بسنگینی دو رطل یافت میشود. (قاموس کتاب مقدس ص 73)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
گدا باشد یعنی شخصی که گدایی می کند. (برهان) ، کجلول. (انیس الطالبین بخاری). کاسه گونه ای باشد که درویشان و صوفیان بکار برند و در آن مایحتاج خود از خوراکی و مالیات مال صدقات ریزند. خچکول. در برهان آمده معنی آن کشیدن بدوش است چه کش به معنی کشیدن و کول دوش و کتف را گویند. در حاشیۀ برهان قاطع به نقل از تفسیر الفاظ الدخیلۀ بستانی گوید: از آرامی ’کنش کل’ (بضم اول وکسر دوم وضم چهارم) یعنی جامع کل شیئی و مراد محفظه ای است که درویشان و گدایان هرچه از مردم ستانند در آن نهند. کشکول پوست نارجیل دریائی است که در جزایر نزدیک به خط استواء عمل می آید و شبیه به کشتیی است با رنگ سیاه دو طرف لبۀ آن را سوراخ کنند و زنجیر یاریسمان بندند تا بتوان بدست آویخت و آن کاسۀ گدائی درویشان است و آنگاه که بر درخت است دو کشکول بهم چسبیده است و در میان آن مغز نارجیل است:
دلم از قیل و قال گشته ملول
ای خوشا خرقه و خوشا کشکول.
شیخ بهائی.
- کشکول چوبین، کشکولی که از چوب ساخته شود. مقابل کشکول گلین. (یادداشت مؤلف)
- کشکول دریائی، ثمری است معروف و بسیار بزرگ که از پوستش درویشان کاسه میسازند و در آن چیزها می خورند و این را گدایان و دوریشان استعمال می کنند (آنندراج). نارگیل دریائی که برای ساختن کشکول بکار می رود.
- کشکول گدائی، کشکولی که گدایان بکار برند و مال صدقات را در آن بریزند
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ / لِ)
فندق سخت پرمغز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشکول
تصویر بشکول
چست و جلد و چابک، هشیار، قوی هیکل، حریص در کارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمول
تصویر شمول
احاطه کردن، فرا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکال
تصویر شکال
جمع شکل، پای بند ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخول
تصویر شخول
بانگ فریاد، سوت صفیر، ناله، پژمردگی افسردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبول
تصویر شبول
گوالیدن درکودکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکول
تصویر پکول
تالاری باشد که بر بالا خانه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
شکمو دله ژرد شکمبنده: شکمبنده را چون شکم سیر گشت سیر کند بد دلی گرچه باشد دلیر (اقبالنامه نظامی) رس دل (گویش مازندرانی) دلیک پرخور بسیار خور شکمخواره، جمع اکل خوراکیها طعمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغول
تصویر شغول
جمع شغل، کار ها پیشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکول
تصویر وشکول
مرد جلد و چابک و مجرب درکارها
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی که درویشان دوره گرد به ساق دست خود آویزان می کنند و جنس آن از فلز و سفال می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکول
تصویر مشکول
((مَ))
مشک و خیک کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشکول
تصویر بشکول
((بَ یا بِ))
مرد جلد و چابک و مجرب در کارها، وشکول، بژکول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشکول
تصویر بشکول
((بِ یا بَ))
جلد و هوشیار، نیرومند، حریص در کارها
فرهنگ فارسی معین
((کَ))
ظرفی ساخته شده از پوست میوه ای شبیه نارگیل یا فلز و سفال که درویشان آن را با زنجیری به شانه بیآویزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وشکول
تصویر وشکول
((وَ یا وِ))
مرد جلد و چابک و مجرب در کارها، بشکول، بژکول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکیل
تصویر شکیل
خوش ریخت، زیبا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
ابهت، جلال، شوکت، عظمت
فرهنگ واژه فارسی سره
جنگ، سفینه، کتاب، کشکل، وسیله گدایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بزککاک
فرهنگ گویش مازندرانی