نارگیل دریایی، ظرفی فلزی یا سفالی مخصوص درویشان که معمولاً بر آن عبارات و اشعاری کنده شده، در قدیم این ظرف را از میوۀ کشکول می ساختند، کتابی حاوی مطالب گوناگون، مثل شعر، لطیفه و قطعۀ ادبی مثلاً کشکول شیخ بهایی
نارگیل دریایی، ظرفی فلزی یا سفالی مخصوص درویشان که معمولاً بر آن عبارات و اشعاری کنده شده، در قدیم این ظرف را از میوۀ کشکول می ساختند، کتابی حاوی مطالب گوناگون، مثل شعر، لطیفه و قطعۀ ادبی مثلاً کشکول شیخ بهایی
مشک و خیک کوچک باشد و آن را خیکچه و مشکیچه نیز خوانند. (برهان) (آنندراج). مشک کوچک و آن را مشکیزه یعنی مخفف مشک ریزه و مشکچه نیز گویند. (انجمن آرا). سعن. مشک خرد. (یادداشت مؤلف). خیکچه و مشکیچه و مشک کوچک. (ناظم الاطباء) ، مهمل کشکول. (برهان) (آنندراج)
مشک و خیک کوچک باشد و آن را خیکچه و مشکیچه نیز خوانند. (برهان) (آنندراج). مشک کوچک و آن را مشکیزه یعنی مخفف مشک ریزه و مشکچه نیز گویند. (انجمن آرا). سِعَن. مشک خرد. (یادداشت مؤلف). خیکچه و مشکیچه و مشک کوچک. (ناظم الاطباء) ، مهمل کشکول. (برهان) (آنندراج)
آن است که یک دست و یک پای سفید دارد. (مهذب الاسماء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). در عربی یک دست و یک پای سفید را گویند از دواب. (برهان) (آنندراج) ، اسبی که دارای شکال یعنی پای بند باشد. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح عروض) رکنی است که حرف ثانی و حرف سابع آن را افکنده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). رکنی است که از اجتماع خبن و کف ّ در فاعلاتن پیدا شود، چون فعلات به ضم تا که از فاعلاتن حاصل شود. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم). آنکه حرف دوم و هفتم حذف شود چون الف اول و نون در فاعلاتن. (یادداشت مؤلف). به اصطلاح عروض، هر رکنی که حرف دویم وحرف هفتم آن را افکنده باشند، مانند مستفعلن و متفعل ، و فاعلاتن و فعلات . (ناظم الاطباء) ، خطی که اعراب و حرکات کلمات آن نگاشته باشد. صاحب حرکات: کلمه مشکول. کتابی مشکول. (یادداشت مؤلف)
آن است که یک دست و یک پای سفید دارد. (مهذب الاسماء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). در عربی یک دست و یک پای سفید را گویند از دواب. (برهان) (آنندراج) ، اسبی که دارای شکال یعنی پای بند باشد. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح عروض) رکنی است که حرف ثانی و حرف سابع آن را افکنده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). رکنی است که از اجتماع خَبْن و کف ّ در فاعلاتن پیدا شود، چون فعلات ُ به ضم تا که از فاعلاتن حاصل شود. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم). آنکه حرف دوم و هفتم حذف شود چون الف اول و نون در فاعلاتن. (یادداشت مؤلف). به اصطلاح عروض، هر رکنی که حرف دویم وحرف هفتم آن را افکنده باشند، مانند مستفعلن و متفعل ُ، و فاعلاتن و فعلات ُ. (ناظم الاطباء) ، خطی که اِعراب و حرکات کلمات آن نگاشته باشد. صاحب حرکات: کلمه مشکول. کتابی مشکول. (یادداشت مؤلف)
خوشه، یکی از کسانی میباشد که با ابراهیم معاهده کرد (سفر پیدایش 14: 13 و 24). (قاموس کتاب مقدس ص 72). - وادی اشکول، وادیی است در زمین کنعان (سفر اعداد 13: 23 و 24 و 32: 9، سفر تثنیه 1: 24). بعضی را گمان چنان است که این وادی در مکان عین الخشکله در شمال جرول واقع بود و بگمان پالمر و دریک در مکان تلهای انگور بود که در نزدیکی هفت چاه واقع میباشد. و فان لیپ میگوید که خوشه های انگور در آنجا دیدم که هر یک 18 قیراط طول داشت و نیز میگوید که فعلاً هم در جنوب زمین مقدس خوشه های انگور بسنگینی دو رطل یافت میشود. (قاموس کتاب مقدس ص 73)
خوشه، یکی از کسانی میباشد که با ابراهیم معاهده کرد (سفر پیدایش 14: 13 و 24). (قاموس کتاب مقدس ص 72). - وادی اشکول، وادیی است در زمین کنعان (سفر اعداد 13: 23 و 24 و 32: 9، سفر تثنیه 1: 24). بعضی را گمان چنان است که این وادی در مکان عین الخشکله در شمال جرول واقع بود و بگمان پالمر و دریک در مکان تلهای انگور بود که در نزدیکی هفت چاه واقع میباشد. و فان لیپ میگوید که خوشه های انگور در آنجا دیدم که هر یک 18 قیراط طول داشت و نیز میگوید که فعلاً هم در جنوب زمین مقدس خوشه های انگور بسنگینی دو رطل یافت میشود. (قاموس کتاب مقدس ص 73)
گدا باشد یعنی شخصی که گدایی می کند. (برهان) ، کجلول. (انیس الطالبین بخاری). کاسه گونه ای باشد که درویشان و صوفیان بکار برند و در آن مایحتاج خود از خوراکی و مالیات مال صدقات ریزند. خچکول. در برهان آمده معنی آن کشیدن بدوش است چه کش به معنی کشیدن و کول دوش و کتف را گویند. در حاشیۀ برهان قاطع به نقل از تفسیر الفاظ الدخیلۀ بستانی گوید: از آرامی ’کنش کل’ (بضم اول وکسر دوم وضم چهارم) یعنی جامع کل شیئی و مراد محفظه ای است که درویشان و گدایان هرچه از مردم ستانند در آن نهند. کشکول پوست نارجیل دریائی است که در جزایر نزدیک به خط استواء عمل می آید و شبیه به کشتیی است با رنگ سیاه دو طرف لبۀ آن را سوراخ کنند و زنجیر یاریسمان بندند تا بتوان بدست آویخت و آن کاسۀ گدائی درویشان است و آنگاه که بر درخت است دو کشکول بهم چسبیده است و در میان آن مغز نارجیل است: دلم از قیل و قال گشته ملول ای خوشا خرقه و خوشا کشکول. شیخ بهائی. - کشکول چوبین، کشکولی که از چوب ساخته شود. مقابل کشکول گلین. (یادداشت مؤلف) - کشکول دریائی، ثمری است معروف و بسیار بزرگ که از پوستش درویشان کاسه میسازند و در آن چیزها می خورند و این را گدایان و دوریشان استعمال می کنند (آنندراج). نارگیل دریائی که برای ساختن کشکول بکار می رود. - کشکول گدائی، کشکولی که گدایان بکار برند و مال صدقات را در آن بریزند
گدا باشد یعنی شخصی که گدایی می کند. (برهان) ، کجلول. (انیس الطالبین بخاری). کاسه گونه ای باشد که درویشان و صوفیان بکار برند و در آن مایحتاج خود از خوراکی و مالیات مال صدقات ریزند. خچکول. در برهان آمده معنی آن کشیدن بدوش است چه کش به معنی کشیدن و کول دوش و کتف را گویند. در حاشیۀ برهان قاطع به نقل از تفسیر الفاظ الدخیلۀ بستانی گوید: از آرامی ’کنش کل’ (بضم اول وکسر دوم وضم چهارم) یعنی جامع کل شیئی و مراد محفظه ای است که درویشان و گدایان هرچه از مردم ستانند در آن نهند. کشکول پوست نارجیل دریائی است که در جزایر نزدیک به خط استواء عمل می آید و شبیه به کشتیی است با رنگ سیاه دو طرف لبۀ آن را سوراخ کنند و زنجیر یاریسمان بندند تا بتوان بدست آویخت و آن کاسۀ گدائی درویشان است و آنگاه که بر درخت است دو کشکول بهم چسبیده است و در میان آن مغز نارجیل است: دلم از قیل و قال گشته ملول ای خوشا خرقه و خوشا کشکول. شیخ بهائی. - کشکول چوبین، کشکولی که از چوب ساخته شود. مقابل کشکول گلین. (یادداشت مؤلف) - کشکول دریائی، ثمری است معروف و بسیار بزرگ که از پوستش درویشان کاسه میسازند و در آن چیزها می خورند و این را گدایان و دوریشان استعمال می کنند (آنندراج). نارگیل دریائی که برای ساختن کشکول بکار می رود. - کشکول گدائی، کشکولی که گدایان بکار برند و مال صدقات را در آن بریزند
شکمو دله ژرد شکمبنده: شکمبنده را چون شکم سیر گشت سیر کند بد دلی گرچه باشد دلیر (اقبالنامه نظامی) رس دل (گویش مازندرانی) دلیک پرخور بسیار خور شکمخواره، جمع اکل خوراکیها طعمه ها
شکمو دله ژرد شکمبنده: شکمبنده را چون شکم سیر گشت سیر کند بد دلی گرچه باشد دلیر (اقبالنامه نظامی) رس دل (گویش مازندرانی) دلیک پرخور بسیار خور شکمخواره، جمع اکل خوراکیها طعمه ها