جدول جو
جدول جو

معنی شکربوسه - جستجوی لغت در جدول جو

شکربوسه
(شَ کَ سَ / سِ)
بوسۀ شیرین و شکرین:
بوسه ای از لب تو خواهم وشعر از لب تو
که شکربوسه نگاری و غزل گوی غزال.
فرخی.
به یاد بوسه منه خوان خوردنی که بود
تفاوتی ز شکربوزه تا شکربوسه.
نزاری قهستانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کردوسه
تصویر کردوسه
دستۀ بزرگ سوار یا اسب، در علم زیست شناسی دو استخوان که با یک مفصل به هم متصل شده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرباسه
تصویر کرباسه
مارمولک، گروهی از جانوران خزنده چابک و شبیه سوسمار با بدن فلس دار و دم بلند که قادرند دم ازدست رفتۀ خود را ترمیم کنند، چلپاسه، باشو، ماتورنگ، کربش، کربشه، کرفش، کرپوک، کرباشه، کرباشو، کلباسو، برای مثال چاه پر کرباسه و پرکژدمان / خورد ایشان پوست روی مردمان (رودکی - لغت نامه - کرباسه)
فرهنگ فارسی عمید
نوعی شیرینی که شکر و مغز بادام و پستۀ نیم کوفته را در لای تکه های کوچک خمیر آرد گندم ببندند و بپزند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ بَ سَ / سِ)
کربس است که سام ابرص باشد. (برهان). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کربس. کرباسو. کربسو. (آنندراج) :
چار غنده کربسه با کژدمان
خورد ایشان پوست روی مردمان.
رودکی.
اژدها باش بر خزینۀ علم
کاین چنین جای جای کربسه نیست.
سوزنی (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به کرباسه، کرباسو، کربس، چلپاسه و مارمولک شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ بِهْ)
به شیرین. آبی مطبوع. (فرهنگ فارسی معین). قسمی از به که بغایت شیرین باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ بُرَ / رِ)
شکربرگ. شکربورک. شکربوزه. شکربوره. (از آنندراج). و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ کو)
دهی است از دهستان کلاردشت بخش مرکزی کلاردشت شهرستان نوشهر. سکنۀ آن 390 تن. آب از چشمه تأمین میشود. صنایع دستی زنان قالی و جاجیم و شال بافی و محصول عمده غلات و عسل و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَرْ وَ / وُ دَ / دِ)
تیز و جلد و چابک، دارای جد در کارها، ساخته وآماده در مهمات. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج). ظاهراً مصحف شکرده است. رجوع به شکرده شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ یَ)
دهی است از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا. آب از چشمه. سکنۀ آن 1603 تن است. محصول عمده انجیر و مویز و گل سرخ و بادام و صنایع دستی زنان قالیبافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ)
گلۀ بزرگ از اسبان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، عضو. اندام. (ناظم الاطباء). رجوع به کردوس شود، هر استخوان دوگانه بند اندام چون دو کتف و دو زانو و جزآن. ج، کردوس. (منتهی الارب). هر استخوان دوگانه که در مفصل بهم متصل شوند. (از اقرب الموارد). هر دو استخوانی که در جای جدایی یعنی بند بیکدیگر رسند. (ازشرح قاموس) ، هر استخوان آکنده گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، کرادیس، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) کرادس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ / سِ)
به شبه مار جانوری است ولی پای دارد. (از فرهنگ اسدی نخجوانی). کربس. سوسمار. (اوبهی). کربسه. کربش. (صحاح الفرس). سام ابرص. به تازی الوزغه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کرباشه. (فرهنگ جهانگیری). چلپاسه. (ناظم الاطباء). مارپلاس. (یادداشت مؤلف). کربسو. کرپاسه. کرپاشه. کربایس. کربس. کربش. کرفش:
چاه پر کرباسه و پر کژدمان
خورد ایشان پوست روی مردمان.
رودکی.
رجوع به کرباسو، مارمولک و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(کِ سَ)
کرباس و اخص از آن است. (از اقرب الموارد). قطعه ای از کرباس. (ناظم الاطباء). رجوع به کرباس شود
لغت نامه دهخدا
(رُ سَ / سِ)
ربوشه. (ناظم الاطباء). سرپوش را گویند عموماً و چادر و مقنعه و روپاک و امثال آن را خصوصاً. (برهان). آنچه به سر پوشند چون مقنعه و چادر و غیره، و آن در اصل رپوشه بوده و مخفف روپوشه که بمعنی چادر و مقنعه و روپاک زنان باشد، و روپوش را سرپوش نیز گفته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). ربوشه. (ناظم الاطباء). سرپوش چون چادر و غیره، با شین نیز آمده است. (برهان). سرپوش باشد چون چادر و غیره، و به شین معجمه نیز بنظر رسیده، و در فرهنگ جهانگیری بمعنی مقنعه آورده. (فرهنگ سروری). سرپوش زنان یعنی چادری که زنان بر سر اندازند. (از شعوری ج 2 ورق 14). آنچه بسر پوشند چون مقنعه و چادر و غیره. (فرهنگ رشیدی). و رجوع به ربوشه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رفتن چون رفتن بندی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ با رَ / رِ)
شکربوزه. شکربوره. نوعی نان شکرین. (یادداشت مؤلف) :
نیابی ز من به جگرخواره ای
جگرخواره ای نه شکرباره ای.
نظامی.
و رجوع به شکربوره و شکربوزه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ با رَ / رِ)
شکردوست. که شکر و سپاس نعمت پیشه دارد. اهل شکر. (از یادداشت مؤلف) :
شکر نعمت خوشتر از نعمت بود
شکرباره کی سوی نقمت رود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ بورَ)
شکربوره. شکرپیره. شکربیزه. سکری. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ بی رَ / رِ)
شکربوره. (ناظم الاطباء). به معنی شکربوزه است که سنبوسۀ قندی باشد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). سکران. شکربوره. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شکربوره و شکربیزه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ زَ / زِ)
شکربوره. (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی شکربیزه است. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به شکربوره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ پو رَ / رِ)
سنبوسه که درون آن از قند و مغز بادام نیم کوفته بود. (غیاث). و رجوع به شکربوره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ کو زَ / زِ)
شاید مصحف شکرپوزه و شکربوزه باشد. (یادداشت مؤلف) :
نادیده دهانت که گمان برد که هرگز
خوشتر ز شکرکوزه بود پسته سفالی.
سیدحسن غزنوی.
، نام گیاهی است. (یادداشت مؤلف) :
همچو سگ دربدر به دریوزه
خوانده خرزهره را شکرکوزه.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ بو رَ / رِ)
شکربوزه. شکربیره. شکربیزه. (ناظم الاطباء). سنبوسه ای که درون آنرا از قند و مغز بادام و مغز پستۀ نیم کوفته پر کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان). حلوایی که بشکل گرده (کلیه) کنند. بیرون آن از خمیر آرد گندم و درون انباشته به شکر و کوفته بادام یا گردوست. اگردک. شکربوزه. شکرپاره. (یادداشت مؤلف). شکربوزه. (فرهنگ جهانگیری) :
چرا منعم کنی صوفی ز محراب شکربوره
نگوید کس مسلمان را که روی از قبله برگردان.
بسحاق اطعمه.
اگر نه طاق شکربوره اش بود محراب
شکم پرست کجا باشدش حضور نماز.
بسحاق اطعمه.
و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ زَ / زِ)
شکربوره. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری) (یادداشت مؤلف) (از بهار عجم). شکربوره که سنبوسۀ قندی است. (از برهان) :
همچو سگ دربدر به دریوزه
خواند مر زهر را شکربوزه.
سنایی (از انجمن آرا).
به یاد بوسه منه خوان خوردنی که بود
تفاوتی ز شکربوزه تا شکربوسه.
نزاری قهستانی (از بهار عجم).
شکربوزه با نوک دندان به راز
شکرخواره را کرده گردن دراز.
نظامی (از آنندراج).
هر شکرپاره که درمیرسد از عالم غیب
بر دل ریش عزیزان نمکی می آید.
سعدی.
و رجوع به شکربوره شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ سَ)
رفتار بندی. (منتهی الارب). رفتار شخص بندی و قیدکرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قسمی شیرینی و آن چنین بود که در درون قطعاتی کوچک از خمیر آرد گندم شکر و مغز بادام نیم کوفته انباشته و می پختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربسه
تصویر کربسه
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرباسه
تصویر کرباسه
((کَ سَ یا سِ))
چلپاسه، سوسمار کوچک. کرپاسو، کرپاسه، کرپاشه، کربس و کربش هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکربوزه
تصویر شکربوزه
((~. زَ یا زِ))
شکربیزه، قسمی شیرینی و آن چنین بود که در درون قطعاتی کوچک از خمیر آرد گندم، شکر و مغز بادام و پسته نیم کوفته انباشته و می پختند
فرهنگ فارسی معین
پولی که سوراخ کننده و به وسیله ی نخی بر گردن آویزند
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی به شیرین و خوش طعم به مرغوب
فرهنگ گویش مازندرانی