جدول جو
جدول جو

معنی شکاوه - جستجوی لغت در جدول جو

شکاوه
(تَ وَکْ کُ)
شکاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) اقرب الموارد). و رجوع به شکاه شود
لغت نامه دهخدا
شکاوه
چوب خوشه. خوشۀ انگور که انگور آن بخورده باشند. (دهار). غشوش. عرجون. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شکاوه
شکایه شکایت در فارسی درنجش موسست گیلک گله گرزش انداوه اندایه گله مندی اندمه بهترین یاران و نزدیکان همه نزد او دارم همیشه اندمه (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چکاوه
تصویر چکاوه
(دخترانه)
چکاوک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاوه
تصویر کاوه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام آهنگری ایرانی در زمان ضحاک و برپادارنده پرچم ایران (درفش کاویانی) و رهبر قیام علیه ضحاک ماردوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
(دخترانه)
شأن، حشمت، بزرگی، هیبت، وقار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
بزرگی و جلال، شوکت، حشمت، مهابت، هیبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
وسیله ای از جنس چوب، فلز یا استخوان که با آن ساز می زنند، زخمه، مضراب، برای مثال ز شادی همی در کف رودزن / شکافه شکافنده گشت از شکن (اسدی - ۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
گله، شکایت، مرض، بیماری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکاونه
تصویر شکاونه
شکاویدن، شکافتن، کندن و کاویدن زمین، نقب زدن
فرهنگ فارسی عمید
(شُ عَ)
خاری که پر کند دهان شتر را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دشوارخوی گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بدخوی و دشوارخوی گردیدن. (ناظم الاطباء). بدخو شدن. (المصادر زوزنی). صعب خو شدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به شکاست شود
لغت نامه دهخدا
(شَکْ کا زَ)
آنکه چون صورت ملیح را بیند در برابر او ایستد و به دست استمنا کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ رِ)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. آب از رود خانه کارون. محصول عمده غلات و صیفی و اقسام سبزی. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
آنچه یک باغبان در قطعۀ کوچکی از زمین مالک برای منظور خاصی میکارد، کرمهای ابریشمی که یک نانوا پرورش میدهد و برگهای توت آنرا کسانی که برای آنها نانوا نان می پزد می آورند. (از دزی ج 1 ص 777)
لغت نامه دهخدا
(شِ رَ)
کیف یا خورجین بزرگ برای ریختن دانه های غلات یا آرد. ج، شکائر. (از دزی ج 1 ص 777) : فأخذ صاحبه نعلاً له من شکاره کانت معه فضرب به الارض. (ابن بطوطه). فرأیت نفراً من کبار الاجناد و بین ایدیهم خدیم لهم بیده شکاره مملوه بشی ٔ یشبه الحناء. (ابن بطوطه)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
ناحیه ای از زمین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ وَ)
شقاوه. بدبختی. ضد سعادت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بدبختی. شقاء. شقوه. (مهذب الاسماء). بدبختی. (دهار) (ترجمان القرآن ص 62). و رجوع به شقاوت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی شقا و شقاء. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بدبخت شدن. (دهار) (المصادر زوزنی) (منتهی الارب). و رجوع به شقا و شقاء شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ فَ / فِ)
زخمۀمطربان که بدان بربط و چغانه و مانند اینها نوازند. (فرهنگ اوبهی). مضراب و چوبی که بدان ساز نوازند. (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری). زخمۀ خنیاگران. (فرهنگ اسدی). زخمه. مضراب. (یادداشت مؤلف). شکفه:
پیری آغوش باز کرده فراخ
تو همی گوش با شکافۀ غوش.
کسایی مروزی (از اسدی).
به شادی همه در کف رودزن
شکافه شکافیده شد از شکن.
اسدی.
به دستان، چکاوک شکافه شکاف
سرایان ز گل ساری و زندواف.
اسدی.
در میان نیکوان زهره طبع ماه روی
چون شکوفه روی بودی چون شکافه تن مباش.
سنایی (از جهانگیری).
و رجوع به شکفه و زخمه شود.
، مجازاً، آوازی که از شکافه و زخمه برآید. (یادداشت مؤلف) ، مهد و گهواره. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری). خانه گهواره. (فرهنگ اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
نوعی کشتی. (یادداشت مؤلف). شذاوه و سمیریه دو نوع قایق هستند، اهمیت شذاوه بیش از سمیریه است چنانکه از عبارت ابن اثیر (ج 7 ص 135) برآید
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
جایگاهی است نزدیک بریم که قریب به مدین میباشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شِ لَ / لِ)
خارپشت. (ناظم الاطباء) ، ریزه. ریزۀ زر. (یادداشت مؤلف) :
چون بوزد خوش نسیم شاخک بادام
سیم نثارت کند درست شکاله.
ناصرخسرو.
- شکالۀ زر، ریزۀ زر. (ناظم الاطباء) : ذهبه، قراضه و شکالۀ زر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ نِهْ / شِ وَ نَ)
نقّاب و نقب زن و چاه جوی. (ناظم الاطباء). کسی را نامند که در زمین سوراخ کند، آنرا آهون بر و آهون زن نیز خوانند و به تازی نقّاب گویند. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به شکاونده شود، کفن دزد بود و آنرا به تازی نبّاش گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). نباش. (ناظم الاطباء). و رجوع به شکاونده شود
لغت نامه دهخدا
(شَ وا)
جمع واژۀ شکوی ̍. (یادداشت مؤلف). رجوع به شکوی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَکْ کُ)
گله کردن. (ترجمان القرآن ص 62) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (المصادر زوزنی). شکی. (ناظم الاطباء). شکوی. شکایت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به شکایت و شکوی شود، نالیدن. (ترجمان القرآن). و رجوع به شکایت شود
لغت نامه دهخدا
(چَ وَ / وِ)
چکاوک است که به عربی قبره خوانند. (برهان). مرادف چکاو و چکاوک. (از جهانگیری) (از رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج). چکاوک و قبره. (ناظم الاطباء). علعل و علعل و علعال. (منتهی الارب) :
بر فرق سر نرگس تر زرد کلاه
بر فرق سر چکاوه یک مشت گیاه.
منوچهری.
رجوع به چکاو و چکاوک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چکاوه
تصویر چکاوه
جل، نوایی از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
ترس و بیم، هراس و خوف، ترس ناشی از عظمت و جلال حریف و طرف مقابل شان و شوکت و حشمت و بزرگی و جاه و جلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاره
تصویر شکاره
زر، کشتزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقاوه
تصویر شقاوه
سنگدلی، بدبختی بینوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
چوبکی یا پارچه شاخکی باشد که بدان ساز نوازند مضراب زخمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکاسه
تصویر شکاسه
دشوار خویی دشوار خوی گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکافه
تصویر شکافه
((ش فَ یا فِ))
مضراب، زخمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکوه
تصویر شکوه
ابهت، جلال، شوکت، عظمت
فرهنگ واژه فارسی سره