جدول جو
جدول جو

معنی شکاونه

شکاونه
شکاویدن، شکافتن، کندن و کاویدن زمین، نقب زدن
تصویری از شکاونه
تصویر شکاونه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با شکاونه

شکاونه

شکاونه
نَقّاب و نقب زن و چاه جوی. (ناظم الاطباء). کسی را نامند که در زمین سوراخ کند، آنرا آهون بر و آهون زن نیز خوانند و به تازی نَقّاب گویند. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به شکاونده شود، کفن دزد بود و آنرا به تازی نَبّاش گویند. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). نباش. (ناظم الاطباء). و رجوع به شکاونده شود
لغت نامه دهخدا

شکاونده

شکاونده
کاونده، نقب زن، شِکافَنده، شکاف دهنده، فاتِق، فالِق، کافَنده، شِکوفَنده
شکاونده
فرهنگ فارسی عمید

شکاونده

شکاونده
نقب زن و چاه جوی را گویند و به عربی نَقّاب خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). آنکه زمین را بکاود. کاونده و نقب زننده، بدین جهت گورشکاف و کفن دزد را گویند. و شکاوند مخفف شکافنده است وآنرا شکاونه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). شکافنده. (فرهنگ فارسی معین). کاونده. (ناظم الاطباء). ورجوع به شکافنده شود، گورشکاف و کفن دزد. (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

شکاوند

شکاوند
شکاوندکوه، نام کوهی است که آنرا اشکاوند نیز خوانند. (از فرهنگ جهانگیری). نام کوهی. (ناظم الاطباء) :
نشیمن گرفت از شکاوندکوه
همی دارد از رنج گیتی ستوه.
اسدی.
به راه شکاوند چون باد تفت
شب قیرگون روی بنهاد و رفت.
اسدی
لغت نامه دهخدا

شکاوه

شکاوه
شکایه شکایت در فارسی درنجش موسست گیلک گله گرزش انداوه اندایه گله مندی اندمه بهترین یاران و نزدیکان همه نزد او دارم همیشه اندمه (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار

کاونه

کاونه
جانور کی است سرخ و زهردار و بر او خالهای سیاه باشد و بیشتر در فالیز ها بهم رسد و خربزه را ضایع کند، کرم شب تاب
فرهنگ لغت هوشیار

کاونه

کاونه
جانورکی است سرخ و زهردار و بر او خال های سیاه باشد و بیشتر در فالیزها به هم رسد و خربزه را ضایع کند، کرم شب تاب
فرهنگ فارسی معین

کاونه

کاونه
حشرۀ بال دار و سرخ رنگی که از آفات نباتی است و بیشتر در کشتزار پیدا می شود
کِرمِ شَب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، کِرمِ شَب اَفروز، وَلَدُالزِّنا، چِراغَک، شَب اَفروز، شَب چِراغَک، شَب فُروز، یَراعِه، چِراغینِه، کَمیچِه، آتَشیزِه، شَب تاب، آتَشَک
کاونه
فرهنگ فارسی عمید