جدول جو
جدول جو

معنی شکال - جستجوی لغت در جدول جو

شکال(دخترانه)
در گویش مازندران آهو
تصویری از شکال
تصویر شکال
فرهنگ نامهای ایرانی
شکال
پای بند ستور، ریسمانی که به چهار دست و پای اسب یا استر می بندند، برای مثال خاطر آرد پس شکال اینجا ولیک / بسکلد اشکال را استور نیک (مولوی - ۳۷۹)
تصویری از شکال
تصویر شکال
فرهنگ فارسی عمید
شکال(شِ)
از متکلمین شیعی. باهشام بن الحکم در اصل امامت هم عقیده ولی در بعضی امور با او مخالف بود. از کتب اوست: کتاب الامامه. کتاب المعرفه. کتاب فی الاستطاعه و غیره. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شکال(شِ)
شغال. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). نوعی از روباه. (لغت فرس اسدی). ذئب ارمن. (یادداشت مؤلف) :
ز آتش آب کند حلمش و ز دشمن دوست
ز پیل پشّه کند سهمش و ز شیر شکال.
فرخی.
آنکه با همت او چرخ برین همچو زمین
آنکه با هیبت او شیر عرین همچو شکال.
فرخی.
کجا حملۀ او بود چه یک تن چه سپاهی
کجا هیبت او بود چه شیری چه شکالی.
فرخی.
یکی پیش او به پای یکی در جهان جهان
یکی چون شکال نرم یکی چون پیاده خوار.
فرخی.
ز عدل او شده باز سفید جفت کلنگ
ز امن او شده شیر سیاه یار شکال.
عبدالواسع جبلی.
، مکر و حیله. (ناظم الاطباء) (غیاث) (برهان). فریب. (ناظم الاطباء) (برهان). مکر و حیله بود و آنرا شکیل و اشکیل نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) :
جز که آن قسمت که رفت اندر ازل
روی ننمود از شکال و از عمل.
مولوی
لغت نامه دهخدا
شکال(شَکْ کا)
بسیار شکل کننده، ظریف. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
شکال(شِ)
مخفف اشکال.
- شکال آوردن، اشکال آوردن. اشکال و ایراد گرفتن:
گر شکال آرد کسی در گفت ما
از برای انبیا و اولیا.
مولوی
لغت نامه دهخدا
شکال(شِ)
چدار و ریسمانی که بر دست و پای استر و اسب بدخصلت بندند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری) (برهان). ریسمانی که بر دست و پای اسب و شتر بربندند. (غیاث). زانوبند اسب. (از مجمل اللغه). پابند. پای بند. زانوبند اسب و جز آن. بخو (ب خ / خو) . بخاو. (از یادداشت مؤلف) :
چون برآری تازیانه بگسلد زنجیر پیل
چون زنی نعلش شکالش بس بود بند قبای.
منوچهری.
برون کند خرد از خرده گاه لهوشکال
فروکشد طرب از طره جای عیش لگام.
ابوالفرج رونی.
ز آهوان طریقت هر آنکه شیر آمد
نهاده است به پایش هزار گونه شکال.
سنایی.
بر باد تیز گام ز حزمش شکال نه
در خاک کندپای ز عزمش شتاب نه.
اثیرالدین اخسیکتی.
با ژندۀ خامشان همه خام
حلقه فلک و شکال ایام.
خاقانی (تحفهالعراقین).
از اثر عدل تو بر سر و بر پای دید
ابرش کینه شکال ادهم فتنه فسار.
خاقانی.
لشکر برق شکال سورت هوا می شکست و فصادوار کحل ابوکحلی می گشاد. (تاج المآثر). زنان در وقت صحابه ریسمان ریستندی که شکالهای اسب کنند. (کتاب المعارف).
شکال پای ستوران شده سر زلفی
کزو گره بجز از دست شانه نگشوده.
کمال الدین اسماعیل (از جهانگیری).
آن مهم که چون جذر اصم در شکال اشکال بمانده به کیاست و شهامت و حسن اصطلاع کفایت کردن. (ترجمه تاریخ یمینی ص 40).
آنچه مرادات و حمولات اند به عناد حمل و قید شکال و بند دوال تعرض نرسانند. (تاریخ جهانگشای جوینی).
چو آب هر دو یکی بود و آب این یک تلخ
خطاب کرد که یارب شکال من بردار.
عطار.
گفت الرحیل الرحیل و برنشست و بفرمود تا شکال اسب و میخ آهنین و توشه دان و مطهرۀ آب بر فتراک اسبش ببستند. (تجارب السلف).
- شکال برنهادن، پای بند بستن به ستور. (فرهنگ فارسی معین).
- شکال کردن، بند بر پای زدن. بخو کردن. قفل و بخو کردن: چون آرزو آید شکالش کند و بر آخورش استوار ببندد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
شکال
جمع شکل، پای بند ستور
تصویری از شکال
تصویر شکال
فرهنگ لغت هوشیار
شکال((ش))
پای بند ستور
تصویری از شکال
تصویر شکال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاکل
تصویر شاکل
(پسرانه)
شبیه و مانند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشکال
تصویر اشکال
پوشیده شدن کار و مشتبه گردیدن آن، دشواری، سختی و پیچیدگی کاری یا امری، مسئله، عیب، نقص
ریسمانی که به چهار دست و پای ستور می بستند، پای بند ستور، برای مثال خاطر آرد بس شکال این جا ولیک / بگسلد اشکال را استور نیک (مولوی۱ - ۳۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکال
تصویر اشکال
شکل ها، مثل ها، مانندها، چهره ها، صورت ها، حالت ها، وضع ها، جمع واژۀ شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکال
تصویر بشکال
موسم بارندگی، بارسات، پشکال، برشکال، پرشکال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشکال
تصویر پشکال
موسم بارندگی، بارسات، بشکال، برشکال، پرشکال
فرهنگ فارسی عمید
(شِ لَ / لِ)
خارپشت. (ناظم الاطباء) ، ریزه. ریزۀ زر. (یادداشت مؤلف) :
چون بوزد خوش نسیم شاخک بادام
سیم نثارت کند درست شکاله.
ناصرخسرو.
- شکالۀ زر، ریزۀ زر. (ناظم الاطباء) : ذهبه، قراضه و شکالۀ زر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ لِ)
شکالیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به شکالیدن شود، اندیشه و تصور و فکر و خیال. (ناظم الاطباء). در این معنی ظاهراً مصحف سگالش باشد. رجوع به سگالش شود، شرارت. (ناظم الاطباء) ، توجه و دقت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
شاخه های خرد خشک و برگهای خشک درختی سبز. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پشکال. کلمه هندی بمعنی باران برسات. (از آنندراج). برسات. (ناظم الاطباء) ، تنه درخت. (ناظم الاطباء) ، نام نوایی است از موسیقی. (انجمن آرا) (آنندراج) :
گاه زیر قیصران و گاه تخت اردشیر
گاه نوروز بزرگ و گه نوای بشکنه.
منوچهری (از انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پای بند ستورکه فارسی زبانان از شکال عربی ساخته اند:
خاطر آرد بس شکال اینجا ولیک
بگسلد اشکال را استور نیک
دست عشقش آتشی اشکال سوز
هر خیالی را بروبد نور روز.
مولوی.
و رجوع به شکال شود
لغت نامه دهخدا
(نُ هََ پَ)
دشواری. (غیاث) (آنندراج). مشکل شدن. (مؤیدالفضلا). دشواری و سختی و عدم سهولت. (ناظم الاطباء). دشواری و سختی: در کار من اشکالی پیدا شد. (از فرهنگ نظام). گورخری بگرفتند بکمند بداشتند به اشکالها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513).
لغت نامه دهخدا
(پَ)
مرکب از پای و لاد؟، پالا، پالاده، اسب پالانی، (اوبهی)، جنیبت باشد و پالانی همچنین ؟ (صحاح الفرس)، جنیبت را گویندکه اسب کوتل باشد و آن اسبی است که پیشاپیش امرا و سلاطین برند و اسب پالانی را نیز گفته اند، (برهان)، جنیبت، (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی)، مطلق اسب، اسپ نوبتی، و بعضی مطلق مرکوب را گفته اند لیکن از اشعار خصوص اسب مفهوم میشود و اگر جنیبت از بعضی ابیات مفهوم میشود بقرینۀ مقام خواهد بود، (رشیدی) :
من رهی پیر و سست پای شدم
نتوان راه کرد بی پالاد،
فرالاوی،
، نرم دار، رجوع به نرم دارشود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آکال
تصویر آکال
جمع اکل، روزی ها خوراک ها میوه ها مزه ها سبزی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکال
تصویر رکال
سبزی فروش گندنا فروش تره فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشکال
تصویر پشکال
هندی بارش بارشگاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکال
تصویر بشکال
هندی بارش بارشگاهان باران برسات (در هند)، فصل باران هند برسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکال
تصویر اشکال
شکل، صورتها، دشواری، سختی کار سخت ودشوار شدن سخت ودشوار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکال
تصویر اشکال
((اِ))
دشوار شدن، پوشیده شدن کار، دشواری، خرده گیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکال
تصویر اشکال
پای بند ستور، شکال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکال
تصویر اشکال
((اَ))
جمع شکل، صورت ها، گونه ها، انواع، پیکرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکال
تصویر اشکال
خرده، چالش، دیسه ها، دشواری، ریخت ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکال
تصویر اکال
پرخور، شکم باره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکال
تصویر آکال
خوراکها، روزی ها، میوه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شمال
تصویر شمال
اپاختر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکیل
تصویر شکیل
خوش ریخت، زیبا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکاک
تصویر شکاک
دو دل، پرگمان
فرهنگ واژه فارسی سره