شکافانیدن. دریدن. پاره کردن. (یادداشت مؤلف). - شکافانده شدن، دریده شدن. پاره شدن: ز شادی همی در کف رودزن شکوفه شکافانده شد از شکن. اسدی. و رجوع به شکافانیدن و شکافتن شود
شکافانیدن. دریدن. پاره کردن. (یادداشت مؤلف). - شکافانده شدن، دریده شدن. پاره شدن: ز شادی همی در کف رودزن شکوفه شکافانده شد از شکن. اسدی. و رجوع به شکافانیدن و شکافتن شود
شکوفانیدن. شکوفا ساختن. شکوفان کردن. به شکوفه آوردن. شکفانیدن. شکفته ساختن: ز بوی خلق تو بر موضع شتاب و درنگ گل و سمن شکفاند بهار آتش و آب. مسعودسعد. روضۀ معرفت را تازه میگرداند و درخت شوق را بشکفاند. (نوروزنامه). چو بنگرم به رخ چون گل شکفتۀ او ز طبع گل شکفانم به گلستان سخن. سوزنی. تا او نخواهد صبا پردۀ گل نشکفاند. (سعدی گلستان). - زیغال شکفاندن، به خنده و خروش آوردن قدح: شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی ز پیش لاله به کف برنهاده به زیغال. رودکی. رجوع به زیغال شود
شکوفانیدن. شکوفا ساختن. شکوفان کردن. به شکوفه آوردن. شکفانیدن. شکفته ساختن: ز بوی خلق تو بر موضع شتاب و درنگ گل و سمن شکفاند بهار آتش و آب. مسعودسعد. روضۀ معرفت را تازه میگرداند و درخت شوق را بشکفاند. (نوروزنامه). چو بنگرم به رخ چون گل شکفتۀ او ز طبع گل شکفانم به گلستان سخن. سوزنی. تا او نخواهد صبا پردۀ گل نشکفاند. (سعدی گلستان). - زیغال شکفاندن، به خنده و خروش آوردن قدح: شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی ز پیش لاله به کف برنهاده به زیغال. رودکی. رجوع به زیغال شود