شکارچی. نخجیرگر. صیاد. (یادداشت مؤلف). شکارگیر. صیاد. (ناظم الاطباء) : عقل سگ جان هوا گرفت چو باز کاین سگ و باز چون شکارگراست. خاقانی. و رجوع به شکارچی و مترادفات دیگر شود
شکارچی. نخجیرگر. صیاد. (یادداشت مؤلف). شکارگیر. صیاد. (ناظم الاطباء) : عقل سگ جان هوا گرفت چو باز کاین سگ و باز چون شکارگراست. خاقانی. و رجوع به شکارچی و مترادفات دیگر شود
مقابل کارفرما، کار کننده، کسی که در کارخانه یا کارگاه کار می کند و مزد می گیرد، دارای تاثیر، مؤثر مثلاً دارو بر او کارگر نشد کارگر آمدن: کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن، کارگر شدن، برای مثال ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا / ولی چه سود یکی کارگر نمی آید (حافظ - ۴۸۲) کارگر شدن (گشتن): کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن
مقابلِ کارفرما، کار کننده، کسی که در کارخانه یا کارگاه کار می کند و مزد می گیرد، دارای تاثیر، مؤثر مثلاً دارو بر او کارگر نشد کارگر آمدن: کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن، کارگر شدن، برای مِثال ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا / ولی چه سود یکی کارگر نمی آید (حافظ - ۴۸۲) کارگر شدن (گشتن): کنایه از اثر کردن، مؤثر واقع شدن
مخفف شکارگاه و به همان معنی. نخجیرگاه. (از یادداشت مؤلف) : به یک شکارگه اندر من آنچه زو دیدم ترا بگویم خواهی کنی گر استفسار. فرخی. همه عالم شکارگه بینی کاین دو سگ زیر و باز بر زبر است. خاقانی. زلفت به شکار دل پراکند آری لشکر به شکارگه پراکنده بود. خاقانی. ، تصویر نخجیر و نخجیرگاه بر دف: چنبر دف شکارگه زآهو و گور و یوز و سگ لیک به هیچوقت ازو هیچ شکار نشکری. خاقانی. و رجوع به شکارگاه و شکارستان شود
مخفف شکارگاه و به همان معنی. نخجیرگاه. (از یادداشت مؤلف) : به یک شکارگه اندر من آنچه زو دیدم ترا بگویم خواهی کنی گر استفسار. فرخی. همه عالم شکارگه بینی کاین دو سگ زیر و باز بر زبر است. خاقانی. زلفت به شکار دل پراکند آری لشکر به شکارگه پراکنده بُوَد. خاقانی. ، تصویر نخجیر و نخجیرگاه بر دف: چنبر دف شکارگه زآهو و گور و یوز و سگ لیک به هیچوقت ازو هیچ شکار نشکری. خاقانی. و رجوع به شکارگاه و شکارستان شود