جدول جو
جدول جو

معنی شک - جستجوی لغت در جدول جو

شک
گمان بردن در امری، مقابل یقین، گمان، شکاف و ترکیدگی کوچک در استخوان
شک کردن (به شک افتادن): در امری شبهه و تردید پیدا کردن
تصویری از شک
تصویر شک
فرهنگ فارسی عمید
شک
زاغ پیسه، پرنده ای شبیه کلاغ با پرهای سیاه و سفید، عکّه، کسک، کلاغ پیسه، کشکرت، زاغ پیسه، زاغه پیسه، عکعک، عقعق، کلاژه، غلبه، غلپه، کلاژاره، قلازاده
تصویری از شک
تصویر شک
فرهنگ فارسی عمید
شک
(تَ)
به گمان افتادن. (ترجمان القرآن ص 62) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). گمان کردن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گمان کردن در کاری و تردید نمودن در آن. (ناظم الاطباء) ، نیزه زدن کسی را و در نیزه کشیدن: شکه بالرمح. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). نیزه بهم بازدوختن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) ، در سلاح درآمدن و پوشیدن آنرا. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، برچفسیدن بازوی شتر به پهلوی آن و لنگیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). لنگیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی) ، خانه ها را بر یک طریق ساختن: شکوا بیوتهم. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شک
(شَ)
مأخوذ از روسی، بنزین معمولی (اسانس نفت) که از تقطیر سبک نفت معدنی بدست می آید، و آن مادۀ مولد نیرو در اتومبیلها است. اغلب برای آنکه نقطۀ اشتعال بتأخیر افتد، در آن مقداری 4Pb (C2H5) که پلمپ تترااتیل نام دارد افزوده اند و بسیار سمی است وباید در استعمال آن دقت کرد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
شک
(شَک ک / شَ)
خلاف یقین. ج، شکوک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ریب. گمان. (دهار). مرادف شبهه. ج، شکوک. و با لفظ افتادن و آوردن مستعمل. (آنندراج). در عربی به معنی گمان باشد که در برابر یقین است، و به زبان زند و پازند هم به این معنی است. (برهان) ، گمان و ظن و عدم تعین و شبهه وتردید. (ناظم الاطباء). خلاف یقین. (مهذب الاسماء). تساوی طرفین علم و جهل. ادراک نسبت بدون ترجیح یکی از طرفین وجود و عدم آن. تردید. گمان. دودلی. ریب. ریبه. ارتیاب. مریه. امتراء. ضد یقین. خلاف یقین. و آن درفارسی معمولاً مثل دیگر کلمات مشددالاّخر بدون تشدید کاف استعمال شود مگر در مقام اضافه و عطف. (از یادداشت مؤلف). شک سبب ریب است، گویی کسی در چیزی اول شک میکند و بعد شک او در ریب قرار میگیرد، پس شک مبداءریب است چنانکه علم مبداء یقین است و از اینروست که گویند ’شک مریب’ و نمیگویند: ’ریب مشک’ و نیز گویند ’رابنی امر کذا’ و نمیگویند ’شککنی’. (از اقرب الموارد). لحیص. ریب. لبسه. (منتهی الارب) :
رزبان گفت که این لعبتکان بی گنهند
هیچ شک نیست که آبست ز خورشید و مهند.
منوچهری.
داند هر آنکه بازشناسد کم از یقین
کاندر بزرگواری تو نیست هیچ شک.
سوزنی (از جهانگیری).
یقین من تو شناسی ز شک مختصران
که علم توست شناسای ربنا ارنا.
خاقانی.
’لا’ زآن شد اژدهای دوسر تا فروخورد
هر شرک و شک که در ره ’الا’ شود عیان.
خاقانی.
گر وقت آمد به یک عنایت
این جامۀ من ز شک بپرداز.
عطار.
شک نیست که بوستان بخندد
هرگه که بگرید ابر آذار.
سعدی.
- به شک افتادن، ارتیاب. تردید نمودن. (یادداشت مؤلف).
- به شک انداختن، دچار تردید و دودلی کردن.
- به شک شدن، امتراء. (مهذب الاسماء).
- بی شک، بدون تردید. بدون شک. بطور قطع و یقین. یقیناً:
حور بهشتی گرش ببیند بی شک
حفره زند تا زمین بیارد آهون.
رودکی.
هر کس به شبی صد ره عمرش نه همی خواهد
بی شک به برایزد باشدش گرفتاری.
منوچهری.
هر آنک بزاید بی شک بمیرد. (از قابوسنامه).
یوز و باز سخن و نکته م را بی شک
دل دانای سخن پیشه شکارستی.
ناصرخسرو.
او را اگر شناخته ای بی شک
دانسته ای ز مولا مولا را.
ناصرخسرو.
گل نخواهد چید بی شک باغبان
ور بچیند خود فروریزد ز بار.
سعدی.
عمر سعدی گر سر آید در حدیث عشق شاید
کاو نخواهد ماند بی شک وین بماند یادگاری.
سعدی.
من ف تنه زمانم وآن دوستان که داری
بی شک نگاه دارند از ف تنه زمانت.
سعدی.
چو بی شک نوشته ست بر سر هلاک
به دست دلارام خوشتر هلاک.
(بوستان).
خر که کمتر نهند بر وی بار
بی شک آسوده تر کند رفتار.
(گلستان).
و رجوع به مادۀ بی شک شود.
- در شک افتادن، استرابه. (یادداشت مؤلف).
- در شک افکندن، ارابه. (یادداشت مؤلف).
- در شک انداختن،به شک انداختن. دچار شک و دودلی ساختن. (یادداشت مؤلف).
- شک آوردن، تردید کردن. شک کردن. دودلی نمودن:... پیروی کنم و سر نزنم و اخلاص ورزم و شک نیارم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317).
- شک افتادن،شک و تردید پیش آمدن:
به میخوارگی تا نیفتد شکی
کدویش بود جزء لاینفکی.
ملاطغرا (از آنندراج).
- شک داشتن، مردد بودن. در شک بودن. دودل بودن: در این هیچ شک ندارم و ریب ندارم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).
یکی اندر یکی را او ندارد هیچ یک یک شک
قدر را با قضا بندد قضا را با قدر دارد.
ناصرخسرو.
- شک و ریب، از اتباع:
کلید گنج سعادت قبول اهل دل است
مباد آنکه درین نکته شک و ریب کند.
حافظ.
، (اصطلاح فقه) تجویز دو امر باشد که مزیتی برای هیچیک از دو طرف نباشد از جهت وجود دو امارت متساوی یا عدم امارت در هر دو یا جهتی دیگر، و شک نوعی از جهل است و اخص از جهل است که هر شکی جهل است بدون عکس. (از فرهنگ علوم تألیف سجادی) ، شک اطلاق بر مطلق تردد هم شود. (از فرهنگ علوم سجادی) ، شک اطلاق برمقابل علم هم شود. (از فرهنگ علوم سجادی) ، شک بر دو اعتقاد که یکی مرجح باشد، بدون آنکه به سرحد علم برسد نیز گویند. در فقه از مسائل مختلف آید و شقوق و فروضی دارد. اغلب مورد توجه شکوک در نماز است... اگر شک در صحت عبادات حاصل شود بنا را بر صحت گذارند، اگر شک بعد از فراغ از فعلی باشد چنانکه بعد از ورود در ذکر رکوع شک کند که حمد و سوره را خوانده است یا نه، حمل بر صحت و انجام فعل کند، همین گونه است شک بعد از وقت که مثلاً در موقع نماز مغرب شک کند که آیا نماز عصر را خوانده است یا نه، بنابر صحت و انجام عمل گذارد. شک گاه در اصل نماز باشد و گاه در شرایط آن و گاه در اجزاء و رکعات آن، در صورتی که شک در اصل نماز باشد بعد از وقت حمل بر انجام فعل کند و اگر در اثناء فعل نماز باشد باید انجام دهد و شک در افعال نماز هم اگر قبل از شروع باشد باید انجام دهد چنانکه شک در رکوع کند و حال آنکه ایستاده باشد یا شک در سجده کند و حال آنکه داخل در قیام یا تشهد باشد و اگر بعد از شروع در فعل دیگر باشد باید بنا را بر صحت گذارد. (از فرهنگ علوم تألیف سجادی) ، رسوایی. (ناظم الاطباء) ، کفتگی است خرد در استخوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، دارویی است که موش را میکشد و از معدن فضۀ خراسان حاصل شود و آن دو نوع است سپید و زرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سم الفار. (ناظم الاطباء). و رجوع به شک شود، زرنیخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شک
(شُ)
مرگموش را گویند و آنرا به عربی تراب هالک و سم الفار خوانند. (برهان) (از بحر الجواهر). صاحب برهان گفته سم الفار است وآنرا فارسی دانسته و آن عربی است. (انجمن آرا) (آنندراج). هالک. رهج الفار. تراب الهالک. هالوک. رهج. (یادداشت مؤلف). چون خوردن آن سبب قتل موش میگردد مرگموش گویند و آن جسمی است معدنی و سفید و ثقیل الوزن و براق و از سموم قتاله است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). دوده را گویند که از نقره حاصل شود، و نیز گویند بخاری است که از معادن زرنیخ متصاعد شود و چون کثافتی دراو پدید آید او را بگیرند و در وقت حاجت بکار برند. (از تذکرۀ صیدنۀ ابوریحان بیرونی). تراب الهالک گویند. اهل مغرب رهج الفار خوانند و به عربی سم الفار و به شیرازی مرگ موش کانی گویند. و جماعت اکسیریان وی رازرنیخ سفید خوانند و وی سم قاتل بود و معالجۀ کسی که آن خورده باشد چنان کنند که معالجۀ کسی که زیبق مصعد خورده باشد و مشکل خلاص یابد و آنرا در میان پنیر یا چیز دیگر گذارند موشی که آنرا بخورد بمیرد و هرموش که بوی آن موش مرده بشنود بمیرد چنانکه خانه ازموش پاک گردد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) :
گر بر شرنگ و شک بوزد باد لطف تو
درحال شهد و شکّر گردد شرنگ و شک.
سوزنی (ازجهانگیری).
، عکه را گویند و آن پرنده ای است معروف. (برهان) (ناظم الاطباء). کلارژه. عقعق. غلبه. عکه. کک
لغت نامه دهخدا
شک
(شُ)
برخورد. ضربه که به صحت کسی وارد آید، اثر صاعقه و برق در اطراف محل ورود صاعقه
لغت نامه دهخدا
شک
(شِک ک)
روده ای که بدان پشت هر دو برگشتۀ کمان را پوشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حله و ردایی است که پوشیده میشود به او پشتهای خم شده از دو گوشۀکمان. (ترجمه قاموس) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس) ، جامۀ بالایین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شک
دودلی، ریب، گمان، خلاف یقین، شبهه پارس تازی گشته شک شک به فتح اول در عربی به معنی گمان باشد که در برابر یقین است و به زبان زند و پا زند هم به این معنی است) گمان، شک کردن گمان کردن موی برداشتن در استخوان، نیزه زدن، لنگیدن گمان مقابل یقین، جمع شکوک، تردید کردن در تکلیف شرع مانند تردید در رکعات نماز. یابه شک افتادن (در افتادن)، شک کردن ارتیاب
فرهنگ لغت هوشیار
شک
((شَ کّ))
گمان، دودلی
تصویری از شک
تصویر شک
فرهنگ فارسی معین
شک
گمان
تصویری از شک
تصویر شک
فرهنگ واژه فارسی سره
شک
شكٌّ
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به عربی
شک
Doubt
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شک
doute
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شک
نوعی ماهی، گوشت راسته ی گاو یا گوسفند، کوهان
فرهنگ گویش مازندرانی
شک
twijfel
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به هلندی
شک
dubbio
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
شک
сомнение
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به روسی
شک
Zweifel
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به آلمانی
شک
сумнів
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به اوکراینی
شک
wątpliwość
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به لهستانی
شک
怀疑
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به چینی
شک
dúvida
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شک
شک و تردید، شک
دیکشنری اردو به فارسی
شک
شک
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به اردو
شک
संदेह
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به هندی
شک
সন্দেহ
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به بنگالی
شک
ความสงสัย
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به تایلندی
شک
shaka
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به سواحیلی
شک
şüphe
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
شک
疑い
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به ژاپنی
شک
ספק
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به عبری
شک
의심
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به کره ای
شک
duda
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
شک
keraguan
تصویری از شک
تصویر شک
دیکشنری فارسی به اندونزیایی