شپشه، حشرۀ ریز به شکل ذره های قهوه ای رنگ که در شاخه ها و ساقه های درختان وگیاه ها به وجود می آید و از آفت های گیاهی است، حشره ای که در برنج و گندم و آرد تولید می شود
شپشه، حشرۀ ریز به شکل ذره های قهوه ای رنگ که در شاخه ها و ساقه های درختان وگیاه ها به وجود می آید و از آفت های گیاهی است، حشره ای که در برنج و گندم و آرد تولید می شود
در اطراف تهران اشنک را گویند که گونه ای از صنوبر مخصوص نواحی کوهستانی ایران است. (یادداشت مؤلف). گونه ای از درخت سفیدار باشد که آن را در تهران شال و شالک گویند. (جنگل شناسی ج 1 ص 189). رجوع به اشنک و سفیدار شود
در اطراف تهران اشنک را گویند که گونه ای از صنوبر مخصوص نواحی کوهستانی ایران است. (یادداشت مؤلف). گونه ای از درخت سفیدار باشد که آن را در تهران شال و شالک گویند. (جنگل شناسی ج 1 ص 189). رجوع به اشنک و سفیدار شود
ادا. دهن کجی. عمل والوچانیدن. دلام. ذلام. (یادداشت مؤلف). ادا و اطوار با لب و لوچه و چشم و ابرو. (فرهنگ فارسی معین). - شکلک به کسی ساختن، به کسی بازخمانیدن. ادای او را درآوردن. (یادداشت مؤلف). - شکلک درآوردن، عضلات صورت را با وضعی مسخره آمیز جنبانیدن. با لب و لوچه و چشم و ابرو ادا و اطوار درآوردن. (فرهنگ فارسی معین). ادا درآوردن. (فرهنگ رازی). - شکلک ساختن، ورچیدن و کج کردن روی. تعجیه. (یادداشت مؤلف). - شکلک کردن، شکلک درآوردن. (فرهنگ فارسی معین)
ادا. دهن کجی. عمل والوچانیدن. دلام. ذلام. (یادداشت مؤلف). ادا و اطوار با لب و لوچه و چشم و ابرو. (فرهنگ فارسی معین). - شکلک به کسی ساختن، به کسی بازخمانیدن. ادای او را درآوردن. (یادداشت مؤلف). - شکلک درآوردن، عضلات صورت را با وضعی مسخره آمیز جنبانیدن. با لب و لوچه و چشم و ابرو ادا و اطوار درآوردن. (فرهنگ فارسی معین). ادا درآوردن. (فرهنگ رازی). - شکلک ساختن، ورچیدن و کج کردن روی. تعجیه. (یادداشت مؤلف). - شکلک کردن، شکلک درآوردن. (فرهنگ فارسی معین)
اسب جلد و تند و تیز رفتار. (برهان) (جهانگیری). اسب تیزرو. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). اسب تیزرفتار. (فرهنگ نظام). اسب. (فرهنگ خطی). اسب مطلق به هر رنگ که باشد. (یادداشت مؤلف) : بیفتاد از آن شولک خوبرنگ بمرد و برفت اینت فرجام جنگ. دقیقی. به زیر اندرون تیزرو شولکی که ناید چنان از هزاران یکی. فردوسی. نشست از بر شولک اسفندیار برفت از پسش لشکر نامدار. فردوسی. فرودآمد از شولک خوبرنگ به ریش خود اندر زده هر دو چنگ. فردوسی. بسا پشته هائی که تو پست کردی به نعل سم شولک و خنگ اشقر. فرخی. سپهدار برکرد شولک ز جای کشیده به کین تیغ کشورگشای. اسدی. به شبرنگ شولک درآورد پای گرائیدبا گرز گردی ز جای. اسدی. شولک تو که پدید آید پندارد خلق کز شبه گوئی بر چار ستون عاج است. مسعودسعد. گر اردوان بدیدی پای و رکاب تو بودی به پیش شولک تو اردوان دوان. سیدحسن غزنوی (از جهانگیری). درآمد بر آن شولک تیزپای چو دریای آتش درآمد ز جای. همایون خواجو. ، نام مرکب اسفندیار. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). اما بر اساسی نمی نماید: خنگ همایون من در همه کاری رخش تهمتن بدی شولک اسفندیار. فخرالدین مبارکشاه. ، بادریسۀ دوک و آن چرم یا چوب گردی است که در گلوی دوک محکم سازند. (ازبرهان). بادریسۀ دوک. (انجمن آرا) (آنندراج). شوکل. شنگرک. شنگور. (حاشیۀ برهان چ معین) ، مرغی که تغییر رنگ دهد و هر دم به رنگی درآید. (ناظم الاطباء)
اسب جلد و تند و تیز رفتار. (برهان) (جهانگیری). اسب تیزرو. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). اسب تیزرفتار. (فرهنگ نظام). اسب. (فرهنگ خطی). اسب مطلق به هر رنگ که باشد. (یادداشت مؤلف) : بیفتاد از آن شولک خوبرنگ بمرد و برفت اینت فرجام جنگ. دقیقی. به زیر اندرون تیزرو شولکی که ناید چنان از هزاران یکی. فردوسی. نشست از بر شولک اسفندیار برفت از پسش لشکر نامدار. فردوسی. فرودآمد از شولک خوبرنگ به ریش خود اندر زده هر دو چنگ. فردوسی. بسا پشته هائی که تو پست کردی به نعل سم شولک و خنگ اشقر. فرخی. سپهدار برکرد شولک ز جای کشیده به کین تیغ کشورگشای. اسدی. به شبرنگ شولک درآورد پای گرائیدبا گرز گردی ز جای. اسدی. شولک تو که پدید آید پندارد خلق کز شبه گوئی بر چار ستون عاج است. مسعودسعد. گر اردوان بدیدی پای و رکاب تو بودی به پیش شولک تو اردوان دوان. سیدحسن غزنوی (از جهانگیری). درآمد بر آن شولک تیزپای چو دریای آتش درآمد ز جای. همایون خواجو. ، نام مرکب اسفندیار. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). اما بر اساسی نمی نماید: خنگ همایون من در همه کاری رخش تهمتن بدی شولک اسفندیار. فخرالدین مبارکشاه. ، بادریسۀ دوک و آن چرم یا چوب گردی است که در گلوی دوک محکم سازند. (ازبرهان). بادریسۀ دوک. (انجمن آرا) (آنندراج). شوکل. شنگرک. شنگور. (حاشیۀ برهان چ معین) ، مرغی که تغییر رنگ دهد و هر دم به رنگی درآید. (ناظم الاطباء)
شاپلاق. شپلاق. صدای سیلی. رجوع به شپلاق شود. آوای زدن با کف دست بر روی یا گردن. تپانچه که اسم دیگرش سیلی است. (فرهنگ نظام). زدنی با آواز بر صورت یا گردن کسی با کف دست: زمانه بین که ز سرپنجۀ ستم هر دم به بیخ گوش نشاطم همی زند شپلق. فوقی یزدی
شاپلاق. شپلاق. صدای سیلی. رجوع به شپلاق شود. آوای زدن با کف دست بر روی یا گردن. تپانچه که اسم دیگرش سیلی است. (فرهنگ نظام). زدنی با آواز بر صورت یا گردن کسی با کف دست: زمانه بین که ز سرپنجۀ ستم هر دم به بیخ گوش نشاطم همی زند شپلق. فوقی یزدی
سبوسه. شپشه. حشرۀ کوچک و سیاه رنگی است بی بال که اعضاء دهانی او خردکننده میباشد و جزو راستۀ نیم بالان است و بر اثر زندگی انگلی بالها را از دست داده است. این حشره به قسمتهای مختلف نباتات خصوصاً دانۀ غلات حمله میکند و مواد غذایی آنها را از بین میبرد. (از فرهنگ فارسی معین)
سبوسه. شپشه. حشرۀ کوچک و سیاه رنگی است بی بال که اعضاء دهانی او خردکننده میباشد و جزو راستۀ نیم بالان است و بر اثر زندگی انگلی بالها را از دست داده است. این حشره به قسمتهای مختلف نباتات خصوصاً دانۀ غلات حمله میکند و مواد غذایی آنها را از بین میبرد. (از فرهنگ فارسی معین)
پلید و مردار و بناشایست آلوده را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که خود را به چیزهایی آلوده دارد و کارهای ناشایسته و چرکین کند. (جهانگیری). کسی که خود را به اعمال رذیله آلوده کند. (فرهنگ نظام). چپل. چرکین و نکبتی و ناتمیز: هرکو بجز از تو بجهانداری بنشست بیدادگر است و چپلک، بی خرد و بس. منوچهری (از جهانگیری)
پلید و مردار و بناشایست آلوده را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که خود را به چیزهایی آلوده دارد و کارهای ناشایسته و چرکین کند. (جهانگیری). کسی که خود را به اعمال رذیله آلوده کند. (فرهنگ نظام). چپل. چرکین و نکبتی و ناتمیز: هرکو بجز از تو بجهانداری بنشست بیدادگر است و چپلک، بی خرد و بس. منوچهری (از جهانگیری)
صدایی است که کبوتربازان به وقت کبوتر پرانیدن با دو سر انگشت دست از دهان بیرون کنند (برهان) ، و آن چنان باشد که سرانگشت در دهان خود نهند و به تندی نفس زنند، یعنی پف کنند تا صدای بلند از آن برآید و کبوتران از آن برمند و پرند. (انجمن آرا)
صدایی است که کبوتربازان به وقت کبوتر پرانیدن با دو سر انگشت دست از دهان بیرون کنند (برهان) ، و آن چنان باشد که سرانگشت در دهان خود نهند و به تندی نفس زنند، یعنی پف کنند تا صدای بلند از آن برآید و کبوتران از آن برمند و پرند. (انجمن آرا)
حشره کوچک و سیاه رنگی است بی بال که دارای قطعات دهانی خرد کننده می باشد و جزو راسته نیم بالان است و بر اثر زندگی انگلی بالها را از دست داده است. این حشره به قسمتهای مختلف نباتات خصوصا دانه غلات حمله میکند و مواد غذایی آنها را از بین می برد شپشه سبوسه، حشره کوچکی شبیه به شپش معمولی و ولی قدری از آن کوچکتر و بیشتر به موهای ناحیه زهار و شرمگاه و زیر بغل حمله میکند و پاهایش دارای غلابهای قوی است که به بدن می چسبد و جدا کردنش مشکل است و در موقعی که عده آن در بدن زیاد شود بموهای ابرو و ریش و سینه و سر نیز سرایت می کند شپشه. یا شپشک مرغ. گونه ای شپشک که در زیر پر مرغهای خانگی کبوتر و دیگر پرندگان میزید و به بدن آنها چسبیده از خون آن ها تغذیه می کند. تخمهای این شپشک در انتهای پرهای پرندگان به صورت نواری چسبیده است. شپشک مرغ هیچ وقت بصورت آزاد در مرغداری و لانه پرندگان دیده نمی شود بلکه انتقال آنها از مرغی به مرغ دیگر مستقیم است کنه مرغی
حشره کوچک و سیاه رنگی است بی بال که دارای قطعات دهانی خرد کننده می باشد و جزو راسته نیم بالان است و بر اثر زندگی انگلی بالها را از دست داده است. این حشره به قسمتهای مختلف نباتات خصوصا دانه غلات حمله میکند و مواد غذایی آنها را از بین می برد شپشه سبوسه، حشره کوچکی شبیه به شپش معمولی و ولی قدری از آن کوچکتر و بیشتر به موهای ناحیه زهار و شرمگاه و زیر بغل حمله میکند و پاهایش دارای غلابهای قوی است که به بدن می چسبد و جدا کردنش مشکل است و در موقعی که عده آن در بدن زیاد شود بموهای ابرو و ریش و سینه و سر نیز سرایت می کند شپشه. یا شپشک مرغ. گونه ای شپشک که در زیر پر مرغهای خانگی کبوتر و دیگر پرندگان میزید و به بدن آنها چسبیده از خون آن ها تغذیه می کند. تخمهای این شپشک در انتهای پرهای پرندگان به صورت نواری چسبیده است. شپشک مرغ هیچ وقت بصورت آزاد در مرغداری و لانه پرندگان دیده نمی شود بلکه انتقال آنها از مرغی به مرغ دیگر مستقیم است کنه مرغی