جدول جو
جدول جو

معنی شوهری - جستجوی لغت در جدول جو

شوهری
(شَ / شُو هََ)
صفت شوهر. (یادداشت مؤلف). همسری:
دنیا زنی است عشوه ده و دلستان ولیک
با کس همی بسر نبرد عهد شوهری.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شوهر
تصویر شوهر
همسر زن، شو، شوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوهری
تصویر جوهری
آغشته به جوهر، مقابل عرضی، در فلسفه مربوط به حقیقت و ماهیت چیزی، جواهرفروش، مادۀ مخدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوهری
تصویر گوهری
گوهردار، کنایه از اصیل، پاک نژاد، آراسته به گوهر، جواهرنشان، گوهرفروش، جواهرفروش
فرهنگ فارسی عمید
(شَ بَ)
محمد بن احمد الشوبری، شافعی، مصری، فقیه و ملقب به شافعی زمان. در شوبر از شهرهای مصر بسال 977 هجری قمری بدنیا آمد و در سال 1069 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 419 و ج 3 ص 859)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
میرزای گوهری، از گویندگان فارسی زبان بوده است و دیوان شعر فارسی دارد بنام ’الذریعه الرضویه’ که علی اکبر مروج مؤلف (نفایس اللباب) از آن اشعاری نقل میکند و می گوید: اشعار مزبور از میرزای گوهری است. (الذریعه ج 9 ص 947 و ج 10 ص 30)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
منسوب به گوهر. از گوهر. چیزی را گویند که از گوهر ساخته باشند. (برهان قاطع) (بهار عجم) (فرهنگ نظام) (فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی) مرصع. زرنگار. هرچیز منسوب به گوهر. (فرهنگ نظام) :
همان گوهری تخت و دیبای چین
همان یاره و گرز و تیغ و نگین.
فردوسی.
صبحدم آب خضر نوش از لب جام گوهری
کز ظلمات بحر جست آینۀ سکندری.
خاقانی.
، اصیل، خداوند اصل و نسب. (برهان قاطع). خداوند اصل و نژاد. (بهار عجم) (فرهنگ شعوری) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی). شخص صاحب اصل و نسب. (فرهنگ نظام). اصیل و پاک نژاد. (ناظم الاطباء) نجیب. نژاده. والاتبار. حسیب و نسیب:
گفت هنگامی یکی شهزاده بود
گوهری و پرهنر و آزاده بود.
رودکی.
اما جهد باید کرد تا اگرچه اصیل و گوهری باشی بتن خود گوهر باشد. (قابوسنامه ص 19).
زن، زن ز وفا شود ز زیور نشود
سر، سر ز وفا شود ز افسر نشود
بی گوهر، گوهری ز گوهر نشود
سگ را سگی از قلاده کمتر نشود.
سنائی.
طمغاج خان عادل سلطان گوهری
از عهد خویش تا ملک افراسیاب خان.
سوزنی.
به اقبال این گوهر گوهری
از آن دایره دور شد داوری.
نظامی.
هنر تابد از مردم گوهری
چو نور از مه و تابش از مشتری.
نظامی.
چونکه نسخته سخن سرسری
هست بر گوهریان گوهری.
نظامی (مخزن الاسرار ص 40).
- اسب گوهری، اسب اصیل و نجیب.
، سخی و جوانمرد. (ناظم الاطباء). بخشنده. بذل کننده، ذاتی، مقابل عرضی. (برهان قاطع). ذاتی و جبلی، ضد عرضی. (ناظم الاطباء). گهری. طبعی. فطری. خلقی:
گرم گردان مرا که تا بنهم
عود شکر و دعا بر آذر تو
گرمی از شمس گوهری باشد
حاجت آمد مرا به گوهر تو.
سوزنی.
، جوهری. جواهرفروش و جواهرشناس. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام) (فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء). گوهرفروشی که آن را گوهری نیزگویند. (بهار عجم). و امروزه ’جواهری’ معرب گویند. رجوع به جوهر و جوهری شود.
- امثال:
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری.
، باگوهر. دارای گوهر. گوهردار. مالک گوهر. دارندۀ گوهر. صاحب گوهر:
من یکی کردزاده لشکریم
کز نیاکان خویش گوهریم.
نظامی.
گرچه ز بحر تو بگوهر کمند
چون تو همه گوهری عالمند.
نظامی.
، شمشیر و تیغ گوهردار. آبدار:
آن گوهری حسامم در دست روزگار
کآخر برونم آرد یک روز در وغا.
مسعودسعد.
، کنایه از چیز صاف و روشن که آب و تاب گوهر داشته باشد. (بهار عجم). درخشنده. شفاف:
هم از آب حیوان اسکندری
زلالی چنین ساختم گوهری.
نظامی (از بهار عجم).
، عنصری. آخشیجی:
اگر به هستی مثلت کنیش گردد شیئی
که هر که شیئی بود گوهری بود ناچار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو هََ رَ / رِ)
سهره که گلها را به رشته بسته بر سر عروس و داماد بندند. (غیاث اللغات) (آنندراج). شوهرا. رجوع به شوهرا شود
لغت نامه دهخدا
(شَ/ شُو)
ملاحظه و نگاه و نظر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ طَ)
مخلص اکبر. معجونی است که در درمان ضعف اعضاء بکار برند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ فُ / شو فِ)
رانندگی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مرکّب از: شو، شوی + هرا، هار + الف اطلاق هندی، گردن بندی از گل و سپرغم. (یادداشت مؤلف)، شوهره
لغت نامه دهخدا
(هََ)
عوض و بدل و مبادلۀ به طور مساوی. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ ی ی)
شتر کوهان دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جوهری
تصویر جوهری
جواهر فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوری
تصویر شوری
مشورت کردن، کنکاش، مشاورت، رایزنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوهر
تصویر شوهر
زوج، مرد آنگاه که زن گرفته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهری
تصویر شهری
ساکن شهر، شهر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوهری
تصویر کوهری
عوض و بدل و مبادله بطور مساوی
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را گویند که از گوهر ساخته باشند، زرنگار، مرصع، منسوب به گوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوهری
تصویر گوهری
گوهرفروش، زرگر، ذاتی، سرشتی، اصیل، پاک نژاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوهر
تصویر شوهر
((هَ))
مردی که با زنی ازدواج کند، مرد زن دار، شوی، زوج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوهری
تصویر جوهری
((جُ هَ))
هر چیز جوهردار، جواهرفروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوهری
تصویر جوهری
گوهری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوهری
تصویر گوهری
جوهری، ذاتی
فرهنگ واژه فارسی سره
اصیل، جواهری، نژاده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شهری
تصویر شهری
Municipal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نم نم باران
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از شهری
تصویر شهری
муниципальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شهری
تصویر شهری
kommunal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شهری
تصویر شهری
міський
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شهری
تصویر شهری
miejski
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شهری
تصویر شهری
市政的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شهری
تصویر شهری
municipal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شهری
تصویر شهری
municipale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی