جدول جو
جدول جو

معنی شومنزل - جستجوی لغت در جدول جو

شومنزل
بیتوته ی شبانه ی دام دار به هنگام کوچ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شومن
تصویر شومن
کسی که برنامه ای را در تلویزیون و مانند آن اجرا می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرمنزل
تصویر سرمنزل
جای فرود آمدن مسافر یا کاروان در میان راه، منزل، مسکن، مقصد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزل
تصویر منزل
فرود آمده، فرو فرستاده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شومیز
تصویر شومیز
شیار، شخم، کشت کار، برزگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شومیز
تصویر شومیز
پیراهن زنانه دارای آستین های بلند و یقۀ مردانه، نوعی مقوا که برای جلدسازی بعضی کتاب ها استفاده می شود، پوشه، شمیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منزل
تصویر منزل
جای فرود آمدن، خانه، سرای
فرهنگ فارسی عمید
(عَ شَ)
نزول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به نزول شود
لغت نامه دهخدا
شوی مال، شومالنده،
ابزاری که بدان پارچه را جلا دهند، (فرهنگ فارسی معین)، نفع و فایده و سودا، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
لغتی است در شمال یا شمال که بادی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
به زبان زند و پازند بمعنی پیشانی باشد و به عربی ناصیه خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَزْ زَ)
فروفرستاده: والذین آتیناهم الکتاب یعلمون انه منزل من ربک بالحق. (قرآن 114/6)
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
بسیار باران. ابری نزل و ذونزل، بسیار باران. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَزْ زِ)
نعت فاعلی از تنزیل. فروفرستنده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : قال اﷲ انی منزلها علیکم. (قرآن 115/5). رجوع به تنزیل شود
لغت نامه دهخدا
(نُ زُ)
مبارک. یقال طعام ذونزل و نزیل، ای مبارک و یقال رجل ذونزل، ای کثیر النفل و العطاء و البرکه و قال لبید:
و لن تعدموا فی الحرب لیثاً مجرباً
و ذا نزل عندالرزیه باذلا.
(تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو)
زارع و زراعت کننده و برزیگر. (برهان). برزگر. (رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شومز، زمینی باشد که بجهت زراعت کردن مستعد و آماده کرده باشند، (برهان)، شمیز، زمینی بود که بجهت زراعت آراسته باشند، (فرهنگ جهانگیری)، شیار یعنی تخم ریزی و زمین شومیزه یعنی شیارکرده، شمیز، شومیزه، شوریز، (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (آنندراج)، جهانگیری گوید: آن را شمیز خوانند، در تحفهالاحباب شوریز ضبط شده و در ادات الفضلا شوهیز، اما هیچکدام سند نداده اند، مهذب الاسماء در معنی الکراث شومیزگرنوشته، پس ضبط جهانگیری صحیح است و ازآن تحفه و ادات تصحیف، (از فرهنگ نظام)، شیار، چنانکه گویند: زمین شومیزکرده، یعنی زمین شیارکرده، شومیر، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ زِ)
منزل. مسکن. مقام. (فرهنگ فارسی معین). مزیدعلیه منزل بمعنی جای فرودآمدن:
طاقتی کو که به سرمنزل جانان برسم
ناتوان مورم و خود کی به سلیمان برسم.
خاقانی.
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساربان فروکش کین ره کران ندارد.
حافظ.
گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش.
حافظ.
من به سرمنزل عنقا نه بخود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم.
حافظ.
- سرمنزل فنا، کنایه از دنیا. جهان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
آنکه فرومی فرستد و آنکه سبب می شود فروفرستادن را. (ناظم الاطباء). فروفرستنده. نازل کننده. ج، منزلون و منزلین: انا منزلون علی اهل هذه القریه رجزاً من السماء. (قرآن 34/29). اءانتم انزلتموه من المزن ام نحن المنزلون. (قرآن 68/56).
بر دشمنان به خنجر و بر دوستان به جود
هم مرسل عقابی و هم منزل ثواب.
رشیدالدین وطواط (از المعجم چ مدرس رضوی ص 331)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مخفف شومیز. (حاشیۀ برهان چ معین). زمین که بجهت زراعت کردن آماده و مستعد ساخته باشند. (برهان) (آنندراج). شومیز. (رشیدی). و رجوع به شومیز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شومز
تصویر شومز
زمین شیار کرده و آماده برای زراعت شمیز، شیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومال
تصویر شومال
کسی که پارچه را آهار دهد، ابزاری که بدان پارچه را جلا دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومل
تصویر شومل
باد سرد باد اپاختر
فرهنگ لغت هوشیار
خانک خن اسپنج ما نیشت نشیمک آوارش نشستک خانه سرای، فرودگاه بار افکن تیم فرود آمده فرو رسیده جای فرود آمدن در سفر مرحله، مسافت بین دو توقفگاه مسافران (در قدیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمنزل
تصویر سرمنزل
منزل مسکن مقام. یا سر منزل فنا. دنیا جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومیز
تصویر شومیز
زارع و زراعت کننده و برزگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومیز
تصویر شومیز
زمین شیار کرده و آماده برای زراعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شومن
تصویر شومن
((شُ مَ))
مردی که عهده دار اجرای برنامه ای (نمایش های تلویزیونی) است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزل
تصویر منزل
((مُ زَ))
فرو فرستاده شده، فرود آمده
وحی منزل: وحی ای که از جانب خداوند نازل شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزل
تصویر منزل
خانه، سرای، جای فرود آمدن، جمع منازل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شومال
تصویر شومال
کسی که پارچه را آهار دهد، ابزاری که بدان پارچه را جلا دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرمنزل
تصویر سرمنزل
((~. مَ زِ))
جای فرود آمدن مسافر یا کاروان در میان راه، منزل، مسکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منزل
تصویر منزل
خانه، فرودگاه، گامه
فرهنگ واژه فارسی سره
منزلگاه، مقصد، منزل، اقامتگاه، مقام، استراحتگاه، مرحله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مقصد
دیکشنری اردو به فارسی