بوقلمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد شوالک، شوات، سرخاب، پیروج، ابوقلمون، پیل مرغ، حربا
بوقَلَمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد شَوالَک، شَوات، سُرخاب، پیروج، اَبوقَلَمون، پیل مُرغ، حِربا
مقابل یمین، طرف چپ، سمت چپ مقابل جنوب، در علم جغرافیا طرف دست چپ کسی که رو به مشرق ایستاده باشد شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، بدشگون، مرخشه، تخجّم، نحس، نامیمون، مشوم، نافرّخ، نامبارک، سیاه دست، بدقدم، سبز قدم، مشئوم، میشوم، بداغر، بدیمن، شنار، خشک پی، سبز پا، پاسبز، منحوس
مقابلِ یمین، طرف چپ، سمت چپ مقابلِ جنوب، در علم جغرافیا طرف دست چپ کسی که رو به مشرق ایستاده باشد شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، بَدشُگون، مَرَخشِه، تَخَجُّم، نَحس، نامِیمون، مَشوم، نافَرُّخ، نامُبارَک، سیاه دَست، بَدقَدَم، سَبز قَدَم، مَشئوم، مَیشوم، بَداُغُر، بَدیُمن، شَنار، خُشک پِی، سَبز پا، پاسَبز، مَنحوس
ربرت، آهنگساز مشهور آلمانی، وی در تزویکاو بسال 1810 میلادی متولد شد و بسال 1856 میلادی درگذشت، پدرش کتابفروش بود و او در طفولیت به کتاب و ادب علاقه یافت و در 15سالگی به امور ادبی پرداخت، در سال 1828 میلادی برای آموختن حقوق به دانشگاه لیپزیک رفت، هنگامی که با کلارا ویک دختر موسیقی دان و هنرمند آشنا شد به موسیقی علاقه یافت، وی موسیقی را در 20سالگی آغاز کرد و مدتی بعد با کلارا ویک که دختر استادش بود ازدواج نمود، شومان در جوانی به انتقاد آثار موسیقی پرداخت و از 1834تا ده سال ’مجلۀ جدید برای موسیقی’ را در لیپزیک انتشار داد، شومان از 1840 میلادی به ساختن آهنگ مشغول شدو در سال 1843 میلادی به استادی کنسرواتوار لیپزیک انتخاب گردید، از سال 1853 میلادی به بعد شومان صحت و حواس خود را از دست داد، در پایان حیات دیوانه شد و در تیمارستان درگذشت، آهنگهای سبکش برای پیانو، از شاعرانه ترین آثار موسیقی آلمان بشمار می آید، شومان گاهی آهنگهای خود را زیر نفوذ باخ و بتهوون میساخت، قطعات اوغالباً پخته و عمیق است، ضرب موسیقی شومان متنوع و آثارش نرم و ملایم و دلنشین و شاعرانه است، آثار مهم او عبارتند از: کارناوال، اپوس 9، مناظر جنگل، اپوس 105 شمارۀ یک، سمفنی بهار در سی بمل، سمفنی زمان در می بمل، عشق و زندگی یک زن، عشقهای شاعر، وی علاوه بر چهار سمفنی، چهار ’اوورتور’ به نامهای ’نامزد مسین’، ’ژول سزار’، ’هرمان و دوروته’ و ’جشن’ ساخته است، کلارا ژوزفین ویک، زن شومان (1819- 1896 میلادی) پیانوزنی ماهر بود، وی پس از مرگ شوهرش آثار او را تألیف و اصلاح کرد، (از فرهنگ فارسی معین) ربر، سیاستمدار فرانسوی، در لوکزامبورگ بسال 1886 میلادی متولد گردیده، دموکرات است و مکرر به وزارت خارجه و نخست وزیری رسیده است، وی مبتکر طرح همکاری اقتصادی اروپا (زغال سنگ و فولاد) است، (از فرهنگ فارسی معین)
ربرت، آهنگساز مشهور آلمانی، وی در تزویکاو بسال 1810 میلادی متولد شد و بسال 1856 میلادی درگذشت، پدرش کتابفروش بود و او در طفولیت به کتاب و ادب علاقه یافت و در 15سالگی به امور ادبی پرداخت، در سال 1828 میلادی برای آموختن حقوق به دانشگاه لیپزیک رفت، هنگامی که با کلارا ویک دختر موسیقی دان و هنرمند آشنا شد به موسیقی علاقه یافت، وی موسیقی را در 20سالگی آغاز کرد و مدتی بعد با کلارا ویک که دختر استادش بود ازدواج نمود، شومان در جوانی به انتقاد آثار موسیقی پرداخت و از 1834تا ده سال ’مجلۀ جدید برای موسیقی’ را در لیپزیک انتشار داد، شومان از 1840 میلادی به ساختن آهنگ مشغول شدو در سال 1843 میلادی به استادی کنسرواتوار لیپزیک انتخاب گردید، از سال 1853 میلادی به بعد شومان صحت و حواس خود را از دست داد، در پایان حیات دیوانه شد و در تیمارستان درگذشت، آهنگهای سبکش برای پیانو، از شاعرانه ترین آثار موسیقی آلمان بشمار می آید، شومان گاهی آهنگهای خود را زیر نفوذ باخ و بتهوون میساخت، قطعات اوغالباً پخته و عمیق است، ضرب موسیقی شومان متنوع و آثارش نرم و ملایم و دلنشین و شاعرانه است، آثار مهم او عبارتند از: کارناوال، اپوس 9، مناظر جنگل، اپوس 105 شمارۀ یک، سمفنی بهار در سی بمل، سمفنی زمان در می بمل، عشق و زندگی یک زن، عشقهای شاعر، وی علاوه بر چهار سمفنی، چهار ’اوورتور’ به نامهای ’نامزد مسین’، ’ژول سزار’، ’هرمان و دوروته’ و ’جشن’ ساخته است، کلارا ژوزفین ویک، زن شومان (1819- 1896 میلادی) پیانوزنی ماهر بود، وی پس از مرگ شوهرش آثار او را تألیف و اصلاح کرد، (از فرهنگ فارسی معین) رُبِر، سیاستمدار فرانسوی، در لوکزامبورگ بسال 1886 میلادی متولد گردیده، دموکرات است و مکرر به وزارت خارجه و نخست وزیری رسیده است، وی مبتکر طرح همکاری اقتصادی اروپا (زغال سنگ و فولاد) است، (از فرهنگ فارسی معین)
سرشت. ج، شمائل. (از منتهی الارب). سرشت. طبع. خوی. ج، شمائل. (ناظم الاطباء). طبع. خو. خوی. عادت. خلق. (یادداشت مؤلف). خوی. (دهار). خو. خلق. (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) ، خوبی ذات. سرشت نیکو. (ناظم الاطباء) (برهان) ، چپ. ضد یمین. ج، اشمله، شمائل، شمل، شمال (به لفظ واحد). (منتهی الارب). چپ. ضد یمین. (ناظم الاطباء). یسار. مقابل یمین. سوی چپ. مقابل سوی راست. دست چپ. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ترجمان القرآن ص 62) (از غیاث) (مهذب الاسماء) (دهار). دست چپ. (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) : من بر این مرکب فراوان تاختم گرد عالم گر یمین و گر شمال. ناصرخسرو. نیست کسی جز من خشنود از او نیک نگه کن به یمین و شمال. ناصرخسرو. مدح تو چون تمام کنم گرچه ناصرم من کز یمین خویش بنشناختم شمال. ناصرخسرو. - اصحاب یمین و شمال، کسانی که در دست راست و دست چپ واقع شده اند. (ناظم الاطباء). - خط شمال، سمت چپ. سوی شمال: گر خط شمال خسف گیرد از مکه روم امان ببینم. خاقانی. - ذوالشمالین، کسی که به هر دو دست کار میکند. (ناظم الاطباء). ، جوف. (یادداشت مؤلف) ، فال بد و شوم. ج، اشمل، شمائل، شمل. (ناظم الاطباء). شوم. (آنندراج) (غیاث) (منتهی الارب) ، ماده شترشتاب رو. یقال: ناقه شمال، هر دستۀ زراعت که در وقت درو بدست گرفته درو نمایند، داغ پستان گوسفند، غلاف پستان گوسپند، یعنی توبره مانندی که در وقت گران شدن پستان بدان بندند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کیسۀ پستان. ج، شمائل. (از مهذب الاسماء) ، غلاف خرمابن نورس. ج، شمالات. (ناظم الاطباء). غلاف نخل نورس. (از آنندراج) (از غیاث) (منتهی الارب) ، جمع واژۀ شمال که بمعنی طرف چپ و دست چپ باشد. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شمال (به لفظ واحد). (منتهی الارب). مفرد کلمه و جمع آن در این معنی یک لفظ دارد، جمع واژۀ شمله. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به شمله شود
سرشت. ج، شمائل. (از منتهی الارب). سرشت. طبع. خوی. ج، شمائل. (ناظم الاطباء). طبع. خو. خوی. عادت. خلق. (یادداشت مؤلف). خوی. (دهار). خو. خلق. (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) ، خوبی ذات. سرشت نیکو. (ناظم الاطباء) (برهان) ، چپ. ضد یمین. ج، اَشمِلَه، شمائل، شُمُل، شمال (به لفظ واحد). (منتهی الارب). چپ. ضد یمین. (ناظم الاطباء). یسار. مقابل یمین. سوی چپ. مقابل سوی راست. دست چپ. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ترجمان القرآن ص 62) (از غیاث) (مهذب الاسماء) (دهار). دست چپ. (مقدمۀ لغت میر سیدشریف جرجانی ص 3) : من بر این مرکب فراوان تاختم گرد عالم گر یمین و گر شمال. ناصرخسرو. نیست کسی جز من خشنود از او نیک نگه کن به یمین و شمال. ناصرخسرو. مدح تو چون تمام کنم گرچه ناصرم من کز یمین خویش بنشناختم شمال. ناصرخسرو. - اصحاب یمین و شمال، کسانی که در دست راست و دست چپ واقع شده اند. (ناظم الاطباء). - خط شمال، سمت چپ. سوی شمال: گر خط شمال خسف گیرد از مکه روم امان ببینم. خاقانی. - ذوالشمالین، کسی که به هر دو دست کار میکند. (ناظم الاطباء). ، جوف. (یادداشت مؤلف) ، فال بد و شوم. ج، اَشمُل، شمائل، شُمُل. (ناظم الاطباء). شوم. (آنندراج) (غیاث) (منتهی الارب) ، ماده شترشتاب رو. یقال: ناقه شمال، هر دستۀ زراعت که در وقت درو بدست گرفته درو نمایند، داغ پستان گوسفند، غلاف پستان گوسپند، یعنی توبره مانندی که در وقت گران شدن پستان بدان بندند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کیسۀ پستان. ج، شمائل. (از مهذب الاسماء) ، غلاف خرمابن نورس. ج، شمالات. (ناظم الاطباء). غلاف نخل نورس. (از آنندراج) (از غیاث) (منتهی الارب) ، جَمعِ واژۀ شمال که بمعنی طرف چپ و دست چپ باشد. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ شمال (به لفظ واحد). (منتهی الارب). مفرد کلمه و جمع آن در این معنی یک لفظ دارد، جَمعِ واژۀ شَملَه. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به شمله شود
پارچه ای که بدان روی را پاک کنند، دستمال و ابزاری وبشگیر، (ناظم الاطباء)، مندیل، دستمال، (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، پارچه ای که بدان روی را از غبارو جز آن پاک کنند، (آنندراج)، دستمال، دستمال بزرگ:سری که درد نمی کند رومال چرا باید بست، در لهجۀ مردم چهار محال و پاکستان، دستمال، (یادداشت مؤلف)، - رومال سیاه، چون پردۀ مشکین و پردۀ نیلوفری که بستن آن بر چشم آشوب گرفته معمول است، (آنندراج) : بست رومال سیه بر چشم آن آرام جان گشت آهویی درون خیمۀ لیلی نهان، صائب (از آنندراج)، ، چارقد، (یادداشت مؤلف)، دستار، (لغت محلی شوشتر، نوعی از کبوتر، امردباز، (ناظم الاطباء)
پارچه ای که بدان روی را پاک کنند، دستمال و ابزاری وبشگیر، (ناظم الاطباء)، مندیل، دستمال، (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)، پارچه ای که بدان روی را از غبارو جز آن پاک کنند، (آنندراج)، دستمال، دستمال بزرگ:سری که درد نمی کند رومال چرا باید بست، در لهجۀ مردم چهار محال و پاکستان، دستمال، (یادداشت مؤلف)، - رومال سیاه، چون پردۀ مشکین و پردۀ نیلوفری که بستن آن بر چشم آشوب گرفته معمول است، (آنندراج) : بست رومال سیه بر چشم آن آرام جان گشت آهویی درون خیمۀ لیلی نهان، صائب (از آنندراج)، ، چارقد، (یادداشت مؤلف)، دستار، (لغت محلی شوشتر، نوعی از کبوتر، امردباز، (ناظم الاطباء)
کلمه عبری است بمعنی روباه و نام شخص اشیری بود، (اول تواریخ 7:36)، رجوع به شوعال در قاموس کتاب مقدس شود، - زمین شوعال، مقاطعه ای است که یکی از طوایف مخربۀ فلسطینیان مخماس در آنجا شدند و چندان از بیت ایل دور نبود و دور نیست که مقصود اراضی شعلیم باشد، (قاموس کتاب مقدس)
کلمه عبری است بمعنی روباه و نام شخص اشیری بود، (اول تواریخ 7:36)، رجوع به شوعال در قاموس کتاب مقدس شود، - زمین شوعال، مقاطعه ای است که یکی از طوایف مخربۀ فلسطینیان مخماس در آنجا شدند و چندان از بیت ایل دور نبود و دور نیست که مقصود اراضی شعلیم باشد، (قاموس کتاب مقدس)
قلعۀ شومان، در قسمت علیای رود قبادیان و باختر پل سنگی شهر واشجرد و در جنوب آن قلعۀ بزرگ شومان (الشومان) واقع بوده است. مقدسی درباره شومان گوید: مکانی پرجمعیت است و آباد و نیکو. یاقوت گوید: شهری است در چغانیان در آن طرف نهر جیحون و اهالی آنجا سرکش و بر سلطان خویش متمردند. در زمان وی این نقطه یکی از ثغور مهم اسلامی در مقابل ترکان بوده است. شرف الدین علی یزدی در وصف جنگهای امیر تیمور از این قلعه بنام حصار شومان مکرر یاد کرده و غالباً آن را بصورت مختصر حصار یا حصارک نوشته و امروز هم به ’حصار’ معروف است. (از سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 468) (از معجم البلدان). شهری است [به ماوراءالنهر استوار... و گرد او باره ای کشیده واو را قهندزی است بر سر کوه نهاده و اندر میان قهندز چشمه ای است بزرگ و از وی زعفران خیزد بسیار. (حدودالعالم). و رجوع به نزهه القلوب مقالۀ 3 ص 156 و مجمل التواریخ ص 305 و شرح احوال رودکی ص 55 و 257 شود
قلعۀ شومان، در قسمت علیای رود قبادیان و باختر پل سنگی شهر واشجرد و در جنوب آن قلعۀ بزرگ شومان (الشومان) واقع بوده است. مقدسی درباره شومان گوید: مکانی پرجمعیت است و آباد و نیکو. یاقوت گوید: شهری است در چغانیان در آن طرف نهر جیحون و اهالی آنجا سرکش و بر سلطان خویش متمردند. در زمان وی این نقطه یکی از ثغور مهم اسلامی در مقابل ترکان بوده است. شرف الدین علی یزدی در وصف جنگهای امیر تیمور از این قلعه بنام حصار شومان مکرر یاد کرده و غالباً آن را بصورت مختصر حصار یا حصارک نوشته و امروز هم به ’حصار’ معروف است. (از سرزمینهای خلافت شرقی لسترنج ص 468) (از معجم البلدان). شهری است [به ماوراءالنهر استوار... و گرد او باره ای کشیده واو را قهندزی است بر سر کوه نهاده و اندر میان قهندز چشمه ای است بزرگ و از وی زعفران خیزد بسیار. (حدودالعالم). و رجوع به نزهه القلوب مقالۀ 3 ص 156 و مجمل التواریخ ص 305 و شرح احوال رودکی ص 55 و 257 شود
دهی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری، سکنۀ آن 580 تن و آب آن از رود خانه نکا و محصول آن برنج، پنبه، غلات، حبوبات، صیفی و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان پارچه های نخی بافی است، راه فرعی به شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) دهی است از دهستان رودپی بخش مرکزی شهرستان ساری، سکنۀ آن 100 تن و آب آن از رود خانه تجن و محصول آن برنج، غلات، پنبه، کنف، صیفی، و شغل اهالی زراعت است، در حدود 30 باب دکان و روزهای سه شنبه هر هفته بازار عمومی دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری، سکنۀ آن 580 تن و آب آن از رود خانه نکا و محصول آن برنج، پنبه، غلات، حبوبات، صیفی و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان پارچه های نخی بافی است، راه فرعی به شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) دهی است از دهستان رودپی بخش مرکزی شهرستان ساری، سکنۀ آن 100 تن و آب آن از رود خانه تجن و محصول آن برنج، غلات، پنبه، کنف، صیفی، و شغل اهالی زراعت است، در حدود 30 باب دکان و روزهای سه شنبه هر هفته بازار عمومی دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)