- شولک
- اسب تندرو، سیس، بوز، بالاد، جواد، بادرفتار، چهارگامه، سابح، گام زن، براق، ره انجام، چارگامه
بادریسۀ دوک
معنی شولک - جستجوی لغت در جدول جو
- شولک ((لَ))
- اسب، اسب تندرو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
دایره هایی کوچک و نازک به رنگهای مختلف که برای تزیین لباس به کار می رود، فلس ماهی که روی بدن ماهی را پوشانده است
چوب بزرگ در بازی) الک و دولک (مقابل الک
مرغ پر ریخته زرک چابک، پر ریخته (مرغ)
پول خرد، پوستهای ریز روی بدن ماهی
زالو زلو
چوبی که خمیر را بدان پهن کنند وردنه چوبک، چوب پاسبانان
اداء، دهن کجی، مسخره کردن ادا و اطوار با لب و لوچه و چشم و ابرو
توت فرنگی
طعامی است شله
پارسی تازی گشته شیلم شلمک از گیاهان
خرقه رخقه درویشان
دیو خار باد ریسه دوک
ربابی که دارای چهار رود باشد چهار تار
زیرک، چابک، مرغ پرریخته
تولک رفتن: ریختن پر پرنده تا پرهای تازه به جای آن بروید
تولک رفتن: ریختن پر پرنده تا پرهای تازه به جای آن بروید
پول خرد، در علم زیست شناسی هر یک از واحدهای شاخی، استخوانی یا غشایی نازکی که روی بدن برخی مهره داران مانند ماهی ها را می پوشاند، فلس، دایره های نازک فلزی به رنگ زرد یا سرخ یا سفید که برای زیبایی به لباس های زنانه و چیزهای دیگر می دوزند
پل کوچک
پل کوچک
آبلۀ دست و پا، تاول، بیماری آبله
مویز، انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، کشمش، سکج، سیج، زبیب
مویز، انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، کشمش، سکج، سیج، زبیب
بادریسه، قطعه ای از چرم یا چوب مدوّر که هنگام رسیدن نخ روی دوک قرار می دهند، کماج
جای ریختن خاکروبه و آشغال در کنار کوچه یا محل دیگر
قلّک، ظرفی با سوراخ تنگ که در آن پول پس انداز می کنند، غوله
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
شارشک، شاشنگ، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، فرفور، نموسک، نموشک، سرخ بال
شارشک، شاشنگ، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، فرفور، نموسک، نموشک، سرخ بال
تغییر دادن شکل و حالت اعضای صورت برای مسخره کردن یا خنداندن
شکلک درآوردن: ادا درآوردن با اعضای صورت
شکلک درآوردن: ادا درآوردن با اعضای صورت
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد
زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، خرسته، مکل، دیوک، دیوچه، دشتی، علق
کوزه ای که تمغاچیان و مردم مشاهد متبرکه که دارند تازر و سیمی که از مردم بگیرند در آن ریزند، کوزه ای سفالین یا صندوقچه ای که کودکان پول خود را در آن ذخیره کنند
کدویی که زنان پنبه رشتنی را در آن نهند
آبله دست وپا، هلاکت گردکان بازی کودکان
پول خرد، دایره های کوچک فلزی به رنگ های مختلف که زنان به جامه های خود بدوزند، فلس ماهی
((ش لَ))
فرهنگ فارسی معین
ادا و اطوار با لب و لوچه و چشم و ابرو
شکلک درآوردن: ادا و اطوار درآوردن برای خنداندن و یا مسخره کردن
شکلک درآوردن: ادا و اطوار درآوردن برای خنداندن و یا مسخره کردن
یک توپ پارچه که درویشان به جای پتو به کار برند