جدول جو
جدول جو

معنی شول - جستجوی لغت در جدول جو

شول
بقیه آب که در دلو باشد
تصویری از شول
تصویر شول
فرهنگ لغت هوشیار
شول
آب اندک، بقیۀ آب که در دلو باشد
تصویری از شول
تصویر شول
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شولم
تصویر شولم
پارسی تازی گشته شیلم شلمک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولا
تصویر شولا
خرقه رخقه درویشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولک
تصویر شولک
اسب تندرو، سیس، بوز، بالاد، جواد، بادرفتار، چهارگامه، سابح، گام زن، براق، ره انجام، چارگامه
بادریسۀ دوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوله
تصویر شوله
جای ریختن خاکروبه و آشغال در کنار کوچه یا محل دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوله
تصویر شوله
((شَ یا شُ لَ))
جای آشغال و خاکروبه در کوچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوله
تصویر شوله
یک توپ پارچه که درویشان به جای پتو به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شولک
تصویر شولک
((لَ))
اسب، اسب تندرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شولا
تصویر شولا
((شُ یا شَ))
خرقه، جامه گشاد و بلندی که روی لباس های دیگر می پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شولا
تصویر شولا
خرقه، خرقۀ درویشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شولم
تصویر شولم
شیلم، دانۀ سرخ و تلخ گیاهی که از جو باریک تر است و ضماد آن برای معالجۀ دمل به کار می رود، شیله، چچن، چچم، شلمک، گندم دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
تیز دست چست و چالاک ماهر، گزارنده کارها کار ساز، باهوش، دانش بینش، در کلمات مرکب معنی (بشولنده) دهد: کار بشول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشول
تصویر بشول
بشولیدن، پسوند متصل به واژه به معنای بشولنده، برای مثال کاربشولی که خرد کیش شد / از سر تدبیر و خرد بیش شد (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشول
تصویر بشول
چالاک، باهوش، کارساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شولیده
تصویر شولیده
شوریده ژولیده در هم پریشان، درمانده حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولیدن
تصویر شولیدن
متحیر و درمانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولی
تصویر شولی
طعامی است شله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولقی
تصویر شولقی
شیرینی دوست، شیرینی فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولان
تصویر شولان
کمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولیده
تصویر شولیده
ژولیده، شوریده، درهم و پریشان، برای مثال همی گفت شولیده دستاروموی / کف دست شکرانه مالان به روی (سعدی۱ - ۱۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شولیدن
تصویر شولیدن
درهم شدن، آشفته و پریشان گشتن، درمانده و حیران شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شولان
تصویر شولان
کمند، طنابی بلند با سری حلقه مانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان، آنچه به وسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند، دام مثلاً پسرک سرانجام در در کمند او افتاد، زلف، گیسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شولیده
تصویر شولیده
((دِ))
شوریده، پریشان، درمانده، حیران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شولیدن
تصویر شولیدن
((دَ))
پریشان گردیدن، درمانده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شولان
تصویر شولان
((شَ))
کمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اول
تصویر اول
نخست، یکم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شوق
تصویر شوق
خواستاری، شور، شادی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شغل
تصویر شغل
پیشه، کار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شور
تصویر شور
احساس، شوق، نشاط، اشتیاق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شوخ
تصویر شوخ
بذله گو
فرهنگ واژه فارسی سره
آبی که از کلیه ها ترابد و در مثانه جمع گردد و بطور طبیعی دفع شود، ادرار
فرهنگ لغت هوشیار
ظرف فلزی یا چرمی که با آن آب از چاه می کشند، طرف آبکشی زنبیلی بزرگ که از پوست خرما چینند و بر آن دو دسته گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
شگفت شگفت انگیر، زیرک چالاک، دلاور خورویخاز (تمایل آفتاب از میانه آسمان) و یخازیدن خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثول
تصویر ثول
گروه زنبوران عسل و بمعنی احمق شدن
فرهنگ لغت هوشیار