شولان. برداشتن شتر ماده دم را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برداشتن ستور و اشتر دنبال را. برداشته شدن دنبال. (تاج المصادر بیهقی). ورداشتن شتر دنبال را. (المصادر زوزنی) ، بلند و دروا شدن دم (لازم است و متعدی). (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و گاه برای بلند شدن غیر از دم بکار رود. (از اقرب الموارد) ، برداشتن سنگ را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سبک شدن و آرام گرفتن بعد خشم. (از منتهی الارب). شالت نعامه فلان، سبک شد و خشمگین گردید و سپس ساکت شد. (از اقرب الموارد) ، مردن: شالت نعامته. (منتهی الارب). شالت نعامته ، برداشته شد قدم و نشان او، یعنی بمرد. (یادداشت مؤلف) ، رفتن قوم و خالی شدن جای ایشان یا پراکنده شدن و مختلف شدن سخن ایشان یا رفتن عزت و غلبۀ قوم. (منتهی الارب) ، برآمدن پلۀ ترازو. (منتهی الارب). برآمدن یکی از دو کفۀ ترازو. (از اقرب الموارد). از جای برآمدن یک کفۀ ترازو. (تاج المصادر بیهقی) ، برداشتن سبو را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
شَوَلان. برداشتن شتر ماده دُم را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برداشتن ستور و اشتر دنبال را. برداشته شدن دنبال. (تاج المصادر بیهقی). ورداشتن شتر دنبال را. (المصادر زوزنی) ، بلند و دروا شدن دُم (لازم است و متعدی). (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و گاه برای بلند شدن غیر از دُم بکار رود. (از اقرب الموارد) ، برداشتن سنگ را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سبک شدن و آرام گرفتن بعد خشم. (از منتهی الارب). شالَت ْ نعامه فلان، سبک شد و خشمگین گردید و سپس ساکت شد. (از اقرب الموارد) ، مردن: شالت نعامته. (منتهی الارب). شالَت ْ نَعامَتُه ُ، برداشته شد قدم و نشان او، یعنی بمرد. (یادداشت مؤلف) ، رفتن قوم و خالی شدن جای ایشان یا پراکنده شدن و مختلف شدن سخن ایشان یا رفتن عزت و غلبۀ قوم. (منتهی الارب) ، برآمدن پلۀ ترازو. (منتهی الارب). برآمدن یکی از دو کفۀ ترازو. (از اقرب الموارد). از جای برآمدن یک کفۀ ترازو. (تاج المصادر بیهقی) ، برداشتن سبو را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نام قبیله ای است از قبایل فارس، این قبیله نخستین بار در لرستان سکونت داشت و در حدود سال 300 هجری قمری نیمی از لرستان را تحت فرماندهی قرار داده بود و بوسیلۀ سیف الدین ماکان روزبهان (که اجداد او از دورۀ ساسانیان بر این منطقه حکومت داشتند) اداره میشد و او را با لقب پیشوا میخواندند، مورخان اسلامی اطلاعی از این قبیله نداده اند، ولی نجم الدین که از نوادگان او بود در زمان حمداﷲ مستوفی در این منطقه حکومت میکرد، ابن بطوطه 748 هجری قمری) در راه شیراز به کازرون به قبیلۀ شول برخورد کرده است و گوید که آنان قبیله ای از اعاجم اند که صحرانشینندو میان آنها مردمانی پرهیزگار و متقی وجود دارد، شهاب الدین العمری (متوفی بسال 749 هجری قمری) گوید که قبیلۀ شول با شبانکاره خویشاوندی مستحکمی دارند، اجمالاً کوچیدن شولها و تمایل آنان به جنگ و پیکار و حمله های قبایل مجاور علیه آنها از علل ازهم پاشیدگی ایشان و مستهلک شدنشان در دیگران بوده است و اکنون در منطقۀ فارس آثار مختصری از آنان بجای مانده است مانند:شول گب (کوهی در شمال بوشهر)، داره شولی (قبیله ای ازقشقائی)، دو قریه بنام شول یکی نزدیک دالکی و دیگری نزدیک شمال غرب شیراز است و شاید قریۀ شولی که در خارج شهر بوده است آخرین دژ قبیلۀ شول بوده و از سبک معماری خانه ها پیداست که در حفظ و نگاهداری سنتهای ایرانی و خصوصیات آن میکوشیدند، رجوع به دائره المعارف اسلام و فهرست اعلام تاریخ گزیده و تاریخ غازان ص 287 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 114 شود: جهان آسوده گشت از دزد و طرار ز کرد و شول و ترک و مرد عیار، (ویس و رامین)، از لور و شول و فارس صدهزار مرد پیاده جمع کنیم، (جهانگشای جوینی)، در آنجالشکری بسیار از کرد و ترکمان و شول بودند، (ذیل جامعالتواریخ رشیدی)، - بلادالشول، رجوع به شولستان شود
نام قبیله ای است از قبایل فارس، این قبیله نخستین بار در لرستان سکونت داشت و در حدود سال 300 هجری قمری نیمی از لرستان را تحت فرماندهی قرار داده بود و بوسیلۀ سیف الدین ماکان روزبهان (که اجداد او از دورۀ ساسانیان بر این منطقه حکومت داشتند) اداره میشد و او را با لقب پیشوا میخواندند، مورخان اسلامی اطلاعی از این قبیله نداده اند، ولی نجم الدین که از نوادگان او بود در زمان حمداﷲ مستوفی در این منطقه حکومت میکرد، ابن بطوطه 748 هجری قمری) در راه شیراز به کازرون به قبیلۀ شول برخورد کرده است و گوید که آنان قبیله ای از اعاجم اند که صحرانشینندو میان آنها مردمانی پرهیزگار و متقی وجود دارد، شهاب الدین العمری (متوفی بسال 749 هجری قمری) گوید که قبیلۀ شول با شبانکاره خویشاوندی مستحکمی دارند، اجمالاً کوچیدن شولها و تمایل آنان به جنگ و پیکار و حمله های قبایل مجاور علیه آنها از علل ازهم پاشیدگی ایشان و مستهلک شدنشان در دیگران بوده است و اکنون در منطقۀ فارس آثار مختصری از آنان بجای مانده است مانند:شول گب (کوهی در شمال بوشهر)، داره شولی (قبیله ای ازقشقائی)، دو قریه بنام شول یکی نزدیک دالکی و دیگری نزدیک شمال غرب شیراز است و شاید قریۀ شولی که در خارج شهر بوده است آخرین دژ قبیلۀ شول بوده و از سبک معماری خانه ها پیداست که در حفظ و نگاهداری سنتهای ایرانی و خصوصیات آن میکوشیدند، رجوع به دائره المعارف اسلام و فهرست اعلام تاریخ گزیده و تاریخ غازان ص 287 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 114 شود: جهان آسوده گشت از دزد و طرار ز کرد و شول و ترک و مرد عیار، (ویس و رامین)، از لور و شول و فارس صدهزار مرد پیاده جمع کنیم، (جهانگشای جوینی)، در آنجالشکری بسیار از کرد و ترکمان و شول بودند، (ذیل جامعالتواریخ رشیدی)، - بلادالشول، رجوع به شولستان شود
شول کامفیروز نام رودخانه ای در فارس آبش شیرین و گوارا است که از آب چشمۀ سرقدم برخیزد و چندین ده کام فیروز را آب دهد و در نزدیکی صغاد کام فیروز با رود خانه کام فیروز بیامیزد، (از فارسنامۀ ناصری) نام محلی کنار راه شیراز به اردکان میان گلستان و سنگر در 60500گزی شیراز، (یادداشت مؤلف) نام محلی در حومه شیراز واقع در نه فرسخی میانۀ شمال و مغرب شیراز، (از فارسنامۀ ناصری) دهی است در پنج فرسخ بیشتر میانۀ شمال و مغرب گاوکان فارس، (از فارسنامۀ ناصری) دهی است در دو فرسخ و نیم میانۀ جنوب و مشرق گله دار فارس، (از فارسنامۀ ناصری) دهی است در یک فرسخ بیشتر در شمال فتح آباد فارس، (از فارسنامۀ ناصری) قریه ای است در چهارفرسخی مغربی پالنگری فارس، (از فارسنامۀ ناصری)
شول کامفیروز نام رودخانه ای در فارس آبش شیرین و گوارا است که از آب چشمۀ سرقدم برخیزد و چندین ده کام فیروز را آب دهد و در نزدیکی صغاد کام فیروز با رود خانه کام فیروز بیامیزد، (از فارسنامۀ ناصری) نام محلی کنار راه شیراز به اردکان میان گلستان و سنگر در 60500گزی شیراز، (یادداشت مؤلف) نام محلی در حومه شیراز واقع در نه فرسخی میانۀ شمال و مغرب شیراز، (از فارسنامۀ ناصری) دهی است در پنج فرسخ بیشتر میانۀ شمال و مغرب گاوکان فارس، (از فارسنامۀ ناصری) دهی است در دو فرسخ و نیم میانۀ جنوب و مشرق گله دار فارس، (از فارسنامۀ ناصری) دهی است در یک فرسخ بیشتر در شمال فتح آباد فارس، (از فارسنامۀ ناصری) قریه ای است در چهارفرسخی مغربی پالنگری فارس، (از فارسنامۀ ناصری)
کمند، طنابی بلند با سری حلقه مانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان، آنچه به وسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند، دام مثلاً پسرک سرانجام در در کمند او افتاد، زلف، گیسو
کمند، طنابی بلند با سری حلقه مانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان، آنچه به وسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند، دام مثلاً پسرک سرانجام در در کمند او افتاد، زلف، گیسو
اسم مفعول از شولیدن. (حاشیۀ برهان چ معین). درهم و پیچیده. پریشان شده و درهم گشته و حیران گردیده. (برهان). (مرادف) شوریده و ژولیده. (انجمن آرا) (آنندراج). پریشان شده و درهم گشته و ژولیده. (ناظم الاطباء). - زلف شولیده، زلف پریشان و ژولیده: رشید اختیار زمانه است طبعم در این فن چو در زلف شولیده شانه. انوری. - شولیده شدن، تشوش. (تاج المصادر بیهقی). - شولیده شدن عقل، ذهاب عقل. (مجمل اللغه). - شولیده نبشتن، تعریض. (مجمل اللغه)
اسم مفعول از شولیدن. (حاشیۀ برهان چ معین). درهم و پیچیده. پریشان شده و درهم گشته و حیران گردیده. (برهان). (مرادف) شوریده و ژولیده. (انجمن آرا) (آنندراج). پریشان شده و درهم گشته و ژولیده. (ناظم الاطباء). - زلف شولیده، زلف پریشان و ژولیده: رشید اختیار زمانه است طبعم در این فن چو در زلف شولیده شانه. انوری. - شولیده شدن، تشوش. (تاج المصادر بیهقی). - شولیده شدن عقل، ذهاب عقل. (مجمل اللغه). - شولیده نبشتن، تعریض. (مجمل اللغه)