جدول جو
جدول جو

معنی شول - جستجوی لغت در جدول جو

شول
آب اندک، بقیۀ آب که در دلو باشد
تصویری از شول
تصویر شول
فرهنگ فارسی عمید
شول
(تَ هََ دْ دُ)
شولان. برداشتن شتر ماده دم را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برداشتن ستور و اشتر دنبال را. برداشته شدن دنبال. (تاج المصادر بیهقی). ورداشتن شتر دنبال را. (المصادر زوزنی) ، بلند و دروا شدن دم (لازم است و متعدی). (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و گاه برای بلند شدن غیر از دم بکار رود. (از اقرب الموارد) ، برداشتن سنگ را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سبک شدن و آرام گرفتن بعد خشم. (از منتهی الارب). شالت نعامه فلان، سبک شد و خشمگین گردید و سپس ساکت شد. (از اقرب الموارد) ، مردن: شالت نعامته. (منتهی الارب). شالت نعامته ، برداشته شد قدم و نشان او، یعنی بمرد. (یادداشت مؤلف) ، رفتن قوم و خالی شدن جای ایشان یا پراکنده شدن و مختلف شدن سخن ایشان یا رفتن عزت و غلبۀ قوم. (منتهی الارب) ، برآمدن پلۀ ترازو. (منتهی الارب). برآمدن یکی از دو کفۀ ترازو. (از اقرب الموارد). از جای برآمدن یک کفۀ ترازو. (تاج المصادر بیهقی) ، برداشتن سبو را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شول
(شَ وِ)
رجل شول، مرد سبک و چالاک در کار خدمت و حاجت و شتاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
شول
(شُوْ وَ)
جمع واژۀ شائل. (منتهی الارب). رجوع به شائل شود
لغت نامه دهخدا
شول
نام قبیله ای است از قبایل فارس، این قبیله نخستین بار در لرستان سکونت داشت و در حدود سال 300 هجری قمری نیمی از لرستان را تحت فرماندهی قرار داده بود و بوسیلۀ سیف الدین ماکان روزبهان (که اجداد او از دورۀ ساسانیان بر این منطقه حکومت داشتند) اداره میشد و او را با لقب پیشوا میخواندند، مورخان اسلامی اطلاعی از این قبیله نداده اند، ولی نجم الدین که از نوادگان او بود در زمان حمداﷲ مستوفی در این منطقه حکومت میکرد، ابن بطوطه 748 هجری قمری) در راه شیراز به کازرون به قبیلۀ شول برخورد کرده است و گوید که آنان قبیله ای از اعاجم اند که صحرانشینندو میان آنها مردمانی پرهیزگار و متقی وجود دارد، شهاب الدین العمری (متوفی بسال 749 هجری قمری) گوید که قبیلۀ شول با شبانکاره خویشاوندی مستحکمی دارند، اجمالاً کوچیدن شولها و تمایل آنان به جنگ و پیکار و حمله های قبایل مجاور علیه آنها از علل ازهم پاشیدگی ایشان و مستهلک شدنشان در دیگران بوده است و اکنون در منطقۀ فارس آثار مختصری از آنان بجای مانده است مانند:شول گب (کوهی در شمال بوشهر)، داره شولی (قبیله ای ازقشقائی)، دو قریه بنام شول یکی نزدیک دالکی و دیگری نزدیک شمال غرب شیراز است و شاید قریۀ شولی که در خارج شهر بوده است آخرین دژ قبیلۀ شول بوده و از سبک معماری خانه ها پیداست که در حفظ و نگاهداری سنتهای ایرانی و خصوصیات آن میکوشیدند، رجوع به دائره المعارف اسلام و فهرست اعلام تاریخ گزیده و تاریخ غازان ص 287 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 114 شود:
جهان آسوده گشت از دزد و طرار
ز کرد و شول و ترک و مرد عیار،
(ویس و رامین)،
از لور و شول و فارس صدهزار مرد پیاده جمع کنیم، (جهانگشای جوینی)، در آنجالشکری بسیار از کرد و ترکمان و شول بودند، (ذیل جامعالتواریخ رشیدی)،
- بلادالشول، رجوع به شولستان شود
لغت نامه دهخدا
شول
شول کامفیروز نام رودخانه ای در فارس آبش شیرین و گوارا است که از آب چشمۀ سرقدم برخیزد و چندین ده کام فیروز را آب دهد و در نزدیکی صغاد کام فیروز با رود خانه کام فیروز بیامیزد، (از فارسنامۀ ناصری)
نام محلی کنار راه شیراز به اردکان میان گلستان و سنگر در 60500گزی شیراز، (یادداشت مؤلف)
نام محلی در حومه شیراز واقع در نه فرسخی میانۀ شمال و مغرب شیراز، (از فارسنامۀ ناصری)
دهی است در پنج فرسخ بیشتر میانۀ شمال و مغرب گاوکان فارس، (از فارسنامۀ ناصری)
دهی است در دو فرسخ و نیم میانۀ جنوب و مشرق گله دار فارس، (از فارسنامۀ ناصری)
دهی است در یک فرسخ بیشتر در شمال فتح آباد فارس، (از فارسنامۀ ناصری)
قریه ای است در چهارفرسخی مغربی پالنگری فارس، (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
شول
بقیه آب که در دلو باشد
تصویری از شول
تصویر شول
فرهنگ لغت هوشیار
شول
فریاد رعدآسای گالش ها در محدوده ی زندگی دام داری و جنگل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شولا
تصویر شولا
خرقه، خرقۀ درویشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شولک
تصویر شولک
اسب تندرو، سیس، بوز، بالاد، جواد، بادرفتار، چهارگامه، سابح، گام زن، براق، ره انجام، چارگامه
بادریسۀ دوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شولیده
تصویر شولیده
ژولیده، شوریده، درهم و پریشان، برای مثال همی گفت شولیده دستاروموی / کف دست شکرانه مالان به روی (سعدی۱ - ۱۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شولیدن
تصویر شولیدن
درهم شدن، آشفته و پریشان گشتن، درمانده و حیران شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوله
تصویر شوله
جای ریختن خاکروبه و آشغال در کنار کوچه یا محل دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شولان
تصویر شولان
کمند، طنابی بلند با سری حلقه مانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان، آنچه به وسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند، دام مثلاً پسرک سرانجام در در کمند او افتاد، زلف، گیسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشول
تصویر بشول
بشولیدن، پسوند متصل به واژه به معنای بشولنده، برای مثال کاربشولی که خرد کیش شد / از سر تدبیر و خرد بیش شد (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شولم
تصویر شولم
شیلم، دانۀ سرخ و تلخ گیاهی که از جو باریک تر است و ضماد آن برای معالجۀ دمل به کار می رود، شیله، چچن، چچم، شلمک، گندم دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
لغت نبطی است بمعنی رسنها، بدان جهت که بدان می پیمایند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ / بُ)
گزارندۀ کارها. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). گزارندۀ کار باشد. (سروری) (از شعوری). رجوع به شولیدن شود.
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
اسم مفعول از شولیدن. (حاشیۀ برهان چ معین). درهم و پیچیده. پریشان شده و درهم گشته و حیران گردیده. (برهان). (مرادف) شوریده و ژولیده. (انجمن آرا) (آنندراج). پریشان شده و درهم گشته و ژولیده. (ناظم الاطباء).
- زلف شولیده، زلف پریشان و ژولیده:
رشید اختیار زمانه است طبعم
در این فن چو در زلف شولیده شانه.
انوری.
- شولیده شدن، تشوش. (تاج المصادر بیهقی).
- شولیده شدن عقل، ذهاب عقل. (مجمل اللغه).
- شولیده نبشتن، تعریض. (مجمل اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شولا
تصویر شولا
خرقه رخقه درویشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولان
تصویر شولان
کمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولم
تصویر شولم
پارسی تازی گشته شیلم شلمک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولی
تصویر شولی
طعامی است شله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولیدن
تصویر شولیدن
متحیر و درمانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولیده
تصویر شولیده
شوریده ژولیده در هم پریشان، درمانده حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تیز دست چست و چالاک ماهر، گزارنده کارها کار ساز، باهوش، دانش بینش، در کلمات مرکب معنی (بشولنده) دهد: کار بشول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولقی
تصویر شولقی
شیرینی دوست، شیرینی فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشول
تصویر بشول
چالاک، باهوش، کارساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شولیده
تصویر شولیده
((دِ))
شوریده، پریشان، درمانده، حیران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شولیدن
تصویر شولیدن
((دَ))
پریشان گردیدن، درمانده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوله
تصویر شوله
((شَ یا شُ لَ))
جای آشغال و خاکروبه در کوچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوله
تصویر شوله
یک توپ پارچه که درویشان به جای پتو به کار برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شولک
تصویر شولک
((لَ))
اسب، اسب تندرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شولان
تصویر شولان
((شَ))
کمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شولا
تصویر شولا
((شُ یا شَ))
خرقه، جامه گشاد و بلندی که روی لباس های دیگر می پوشند
فرهنگ فارسی معین