جدول جو
جدول جو

معنی شورچشم - جستجوی لغت در جدول جو

شورچشم
ویژگی آنکه از نگاه و نظرش ضرر و زیانی به کسی یا چیزی وارد می شود
تصویری از شورچشم
تصویر شورچشم
فرهنگ فارسی عمید
شورچشم(چَ / چِ)
کسی که نظر او به چیزها ضرر رساند و مردم را بیمار نماید. (غیاث) (آنندراج). بدچشم. که چشمش زود به مردم اثر کند و بتازی عیون گویند. (رشیدی). کسی که نظر و نگاه وی ازروی بدی و حسادت باشد و مورث ضرر و اذیت مردم گردد. (ناظم الاطباء). که چشم زخم رساند. (یادداشت مؤلف). نحس چشم. (انجمن آرا). آنکه از نظرش به کسی یا چیزی زیان وارد آید. (فرهنگ فارسی معین). عیون. (نصاب)
لغت نامه دهخدا
شورچشم
کسی که از نظر او به چیزها ضرر رساند و مردم را بیمار نماید، بد چشم
فرهنگ لغت هوشیار
شورچشم((چَ یا چِ))
کسی که از نگاه و نظرش به کسی یا چیزی زیان برسد
تصویری از شورچشم
تصویر شورچشم
فرهنگ فارسی معین
شورچشم
بدچشم، حسود
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نور چشم
تصویر نور چشم
منبع کوچکی از نور که کنار دوربین قرار می گیرد و بی آنکه روی نوربینی فیلم اثر سوء به جا بگذارد، چشمان شخصیت مورد نظر را نور می دهد.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از شوربوم
تصویر شوربوم
زمین شوره که در آن زراعت نمی شود، شوره زار، زمین بی حاصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گورچشم
تصویر گورچشم
آنکه چشمانی مانند چشم گورخر دارد، برای مثال گور چشمان شراب می خوردند / ران گوران کباب می کردند (نظامی۴ - ۶۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورپشت
تصویر شورپشت
سرکش، نافرمان، ستیزه جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهرچشم
تصویر زهرچشم
نگاه از روی خشم و غضب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نور چشم
تصویر نور چشم
روشنایی چشم، قدرت بینایی
کنایه از فرزند عزیز
کنایه از شخص عزیز، نور دیده، نور بصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوخ چشم
تصویر شوخ چشم
شوخ دیده، بی شرم، بی حیا، گستاخ، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ مَ / مِ)
پارچۀ بسیار ریزباف که تار و پود آن نیک فشرده و تنگ و درهم باشد. رجوع به کور چشم شود.
- کورچشمه حریر، پارچۀ ابریشمی بسیار ریزبافت که تار و پود آن نیک فشرده و تنگ و درهم باشد:
کژ آکندی از کورچشمه حریر
بپوشید و فارغ شد از تیغ و تیر.
نظامی.
رجوع به کورچشم شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
گستاخ و بی ادب. (ناظم الاطباء). بیشرم. بی آزرم:
غمی گشت و بگذاشت دریابخشم
به فرزند گفت ای بد شوخ چشم.
فردوسی.
اگر سرد گویم بر این شوخ چشم
بجوشد دلش گرم گردد ز خشم.
فردوسی.
من این دو لفظ مثل سازم از کلام عوام
به وقت آنکه ز هر شوخ چشمم آید خشم.
خاقانی.
امروز شوخ چشمان آسوده خاطرند
من شوخ چشم نیستم ای کاش هستمی.
خاقانی.
و سپهر شوخ چشم غدار چشم زخمی رسانید. (سندبادنامه چ استانبول ص 245).
بسکه بودم چون گل نرگس دوروی و شوخ چشم
باز یکچندی زبان در کام چون سوسن کشم.
سعدی.
که ای شوخ چشم آخرت چند بار
بگفتم که دستم ز دامن مدار.
سعدی.
طزع، شوخ چشم شدن. طسع، شوخ چشم شدن. (منتهی الارب) ، زیبا. عشوه گر:
بخندد بگوید که ای شوخ چشم
ز عشق تو گریم نه از درد و خشم.
فردوسی.
از که آمختی نهادن شعرها ای شوخ چشم
گر به رستۀ عاشقان هرگز نبودی آشنا.
عسجدی.
و گل سرخ روی سبزقبا شوخ چشم رعنا... مجاورت خار موجب ننگ و عار نمیشمرد. (سندبادنامه ص 184).
شوخ چشم از سر بهانه نرفت
تیر بر چشمۀ نشانه نرفت.
نظامی.
پسری شوخ چشم و کشتی گیر
شوخ چشمی که بگسلد زنجیر.
سعدی.
ساقیان سیم ساق و شاهدان شوخ چشم
عاشقان خوش نفس جان پروران خوش نشین.
؟ (از ترجمه محاسن اصفهان ص 32).
، گستاخ. جسور. بی باک. ماجن. (منتهی الارب) :
دیدم همه طپان و بی آرام و شوخ چشم
او باز آرمیده و پرشرم و کش خرام.
سوزنی.
کو دشمن شوخ چشم بی باک
تا عیب مرابه من نماید.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
نابینایی. کوری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ چَ / چِ)
غضبی که از نگاه تند محسوس شود. (آنندراج). نگاهی که از روی خشم و غضب کنند. (فرهنگ فارسی معین).
- زهرچشم از کسی یا کسانی گرفتن، با عملی آنها را ترسانیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- زهرچشم نشان دادن به کسی، مرعوب کردن او را. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی از دهستان طاغنکوه بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور است و 1200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مقابل گرسنه چشم. بی رغبت بچیزی. بی نیاز. که در آنچه بیند طمع نکند:
دیدۀ ما سیرچشمان شأن دنیا بشکند
همچو جوهر نفس را آئینۀ ما بشکند.
صائب (ازآنندراج).
، راضی. خشنود، جوانمرد. سخی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کنایه از بسیار مشتاق و منتظر. (آنندراج). نگران و مشتاق. (ناظم الاطباء) :
من چار چشمم ز آن دورخ چاری دگر میداشتم
میداشت چون شطرنج اگر آن شاه خوبان چار رخ.
ملاطغرا (از آنندراج).
، صفت سگ نیز واقع شود. (آنندراج). سگ و یا گوسپندی که خال سیاهی بالای هر یک از دو چشم داشته باشد. (ناظم الاطباء) :
سگ نفس را رفته از کار چشم
تو از عینکش کرده ای چارچشم.
قدسی (از آنندراج).
مثل آنکه او بود احمق
مردمان فیلسوف دانندش
همچو آن سگ بود که باشد کور
مردمان چارچشم خوانندش.
دهقان علی شطرنجی (از آنندراج).
، کسی که عینک میگذارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
چاروایی سرکش و نافرمان که اگر در زیر بار کشند، بار را بیندازد و اطلاق آن بر چنین آدمی مجاز است. (بهار عجم) (آنندراج) ، ستیزه جو و جنگجو و هنگامه ساز. (ناظم الاطباء) :
شوربخت و شورچشم و شورپشتی ای رقیب
این چنین گیرد نمک آن را که نشناسد نمک.
محسن تأثیر
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان افشاریه که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 157 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
شوره بوم، زمین شور که در آن نبات نروید، (آنندراج)، شوره زار، زمین شوره، شوره کات
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
صفت شورچشم. عیونی. (یادداشت مؤلف). شورچشم بودن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ چَ / چِ)
خورعین. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نابینا کور اعمی. یا کور چشم حریر. (بقلب اضافه)، نوعی پارچه ابریشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شور چشم
تصویر شور چشم
آن که از نظرش به کسی یا چیزی زیان وارد آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شور چشمی
تصویر شور چشمی
شور چشم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نور چشم
تصویر نور چشم
روشنی چشم فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخ چشم
تصویر شوخ چشم
بیشرم، بی ادب، گستاخ
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که دارای چشمی چون چشم گور (خر) باشد: گور چشمان شراب می خوردند ران گوران کباب میکردند. (نظامی)، پارچه ابریشمی که بوقت بافتن چشم گور (خر) بر آن نقش کنند: قز آکندی از گور چشم حریر بپوشید و فارغ شد از تیغ و تیر. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوخ چشم
تصویر شوخ چشم
((چَ یا چِ))
بی شرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوربوم
تصویر شوربوم
زمین شوره که در آن چیزی به عمل نیاید، شوره زار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهرچشم
تصویر زهرچشم
((زَ چَ یا چِ))
نگاهی که از روی خشم و غضب کنند
فرهنگ فارسی معین
دردانه، عزیز، فرزند، نوردیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسی که با نگاهش چشم زخم زند، هیز و چشم چران
فرهنگ گویش مازندرانی