جدول جو
جدول جو

معنی شوردن - جستجوی لغت در جدول جو

شوردن
شستن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آوردن
تصویر آوردن
چیزی یا کسی را با خود از جایی به جایی یا از نزد کسی به نزد کس دیگر رساندن، پدید کردن، تولید کردن، ظاهر کردن، در میان نهادن، زاییدن، مهیا کردن، آماده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوردن
تصویر نوردن
نوردیدن، پیمودن، طی کردن، پیچیدن، تا کردن، نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
فرو بردن غذا از گلو، چیزی در دهان گذاشتن و فرو دادن، نوشیدن، کنایه از ساییدن
کنایه از به ناروا تصرف کردن مثلاً با کلک پولم را خورد،
کنایه از جلوگیری از بروز حالتی مانند گریه یا خنده مثلاً گریه اش را خورد،
کنایه از هماهنگ و منطبق بودن مثلاً اخلاقش به من نمی خورد،
اصابت کردن مثلاً تیر به هدف خورد، کتک خوردن،
کنایه از برخورد کردن، مواجه شدن مثلاً زود برو که به باران نخوری،
کنایه از فرسودن مثلاً نم، آهن را خورده بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکردن
تصویر شکردن
جانوری را شکار کردن، اشکردن، شکریدن، اصطیاد، بشکریدن، اقتناص، صید کردن، شکاریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوریدن
تصویر شوریدن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، بشولیدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
به هیجان آمدن، شورش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
شماره کردن، حساب کردن، به شمار آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشوردن
تصویر آشوردن
شورانیدن، درهم کردن، برهم زدن، زیر و رو کردن، درهم ریختن، آمیختن، سرشتن، آشردن، آشوریدن، فاشورانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ اَ تَ)
آشوریدن. شورانیدن. درهم کردن. بر هم زدن. زبرزیر کردن، آمیختن. مزج، تخمیر. خمیر کردن. سرشتن، آشفتن خواب کسی را، او رابدخواب کردن: مرا دل نیامد که ایشان را بیدار کنم و خواب بر ایشان بیاشورم. (تفسیر ابوالفتوح رازی). و رجوع به آشور و دویت آشور و تنورآشور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آشوردن
تصویر آشوردن
شورانیدن، آشوریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
چیزی که شایسته و لایق خوردن و تناول کردن و آشامیدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
تعداد نمودن و حساب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفردن
تصویر شفردن
آزاد شدن و رها گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکردن
تصویر شکردن
شکار کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوران
تصویر شوران
گل کاجیره
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر یا از نزد کسی بنزددیگری رسانیدن اتیان مقابل بردن، ظاهرکردن پدید کردن، روایت کردن حکایت گفتن قصه گفتن، زاییدن زادن تولید، سبب شدن، نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوردن
تصویر نوردن
نوردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
((خُ دَ))
فرو بردن غذا از گلو، نوشیدن، سوء استفاده مالی به هنگام تصدی شغلی، شکست خوردن، مغلوب شدن، مناسب بودن، جور بودن، ساییدن (فنی)، تصادف کردن، اصابت کردن، مقارن شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
((ش مُ دَ))
حساب کردن، به حساب آوردن، شماردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکردن
تصویر شکردن
((ش کَ دَ))
شکار کردن، شکستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوردن
تصویر نوردن
((نَ وَ دَ))
پیچیدن، تا کردن، پیمودن، نوردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوردن
تصویر آوردن
((وَ یا وُ دَ))
چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر رساندن، کردن، روایت کردن، حکایت گفتن، زاییدن، به دنیا آوردن، ارزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوریدن
تصویر شوریدن
((دَ))
آشفته شدن، به هیجان آمدن، شورش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشوردن
تصویر آشوردن
((دَ))
زیر و زبر کردن، برهم زدن، آمیختن، خمیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوریدن
تصویر شوریدن
((رِ دَ))
شستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
اکل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
احتساب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
Enumerate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
Eat
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آوردن
تصویر آوردن
Bring, Fetch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شستن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از آوردن
تصویر آوردن
приносить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خوردن
تصویر خوردن
есть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شمردن
تصویر شمردن
перечислять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آوردن
تصویر آوردن
bringen, holen
دیکشنری فارسی به آلمانی