فرو بردن غذا از گلو، چیزی در دهان گذاشتن و فرو دادن، نوشیدن، کنایه از ساییدن کنایه از به ناروا تصرف کردن مثلاً با کلک پولم را خورد، کنایه از جلوگیری از بروز حالتی مانند گریه یا خنده مثلاً گریه اش را خورد، کنایه از هماهنگ و منطبق بودن مثلاً اخلاقش به من نمی خورد، اصابت کردن مثلاً تیر به هدف خورد، کتک خوردن، کنایه از برخورد کردن، مواجه شدن مثلاً زود برو که به باران نخوری، کنایه از فرسودن مثلاً نم، آهن را خورده بود