جدول جو
جدول جو

معنی شواکند - جستجوی لغت در جدول جو

شواکند
(شَ کَ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 214 تن. آب از قنات. محصول آن غلات و میوه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوزکند
تصویر بوزکند
ایوان، صفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاکمند
تصویر شاکمند
نمدی که از کرک بز یا پشم گوسفند تهیه می شد، برای مثال به دستش ز خام گوزنان کمند / به بر درفکنده یکی شاکمند (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لورکند
تصویر لورکند
زمینی که آن را سیلاب کنده و گود کرده باشد، لوره، لوشاره
فرهنگ فارسی عمید
(قَ کَ)
زره. جامۀ جنگ. این لغت فارسی است و جمع آن قزاکندات. (اقرب الموارد). رجوع به قزاگند و قزاغند شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نمد باشد و آن چیزی است که از پشم گوسفند مالند و بعضی گویند آنرا که از پشم گوسفند و موی بز سیاه درهم آمیزند و بمالند شاکمند خوانند. (برهان قاطع). نمدی که از پشم سازندش. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ نظام) (فرهنگ رشیدی) :
بدستش ز خام گوزنان کمند
ببر درفکنده یکی شاکمند.
لبیبی.
، آن است که یکی را در عوض دیگری بگیرند و طلب حق خود نمایند و آن را ’نوا’ نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به نوا شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
کسی را گویند که مکمل و مسلح شده باشد. (برهان) (آنندراج). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ کَ)
دهی از دهستان چاردولی بخش اسدآباد شهرستان همدان واقع در 25000 گزی شمال قصبۀ اسدآباد و 60 هزارگزی جنوب باختر شوسۀ همدان به قروه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی سردسیر و سکنۀ آن 29 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، انگور، صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد. طایفۀ چمور تابستان برای تعلیف احشام به آنجا میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ کَ)
قزاکند. رجوع به قزاکند شود:
در قژاکند مرد باید بود
بر مخنث سلاح جنگ چه سود؟
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ)
شماگنده. شماغنده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
نام کوهی در سیستان که تازیان سجاوند گویند. (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَشْوْ کَ)
جغبوت. آکنه، بالش و جامه و مانند آن که پنبه یا پشم و جز آن در میان دارد. حشوآگین
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منسوب است به شوکان که شهرکی است میان ابیورد و سرخس. (از انساب سمعانی). رجوع به شوکان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ/ شُو مَ)
مشتاق. دارای شوق. صاحب شوق
لغت نامه دهخدا
(شَ وَ)
شکاوندکوه، نام کوهی است که آنرا اشکاوند نیز خوانند. (از فرهنگ جهانگیری). نام کوهی. (ناظم الاطباء) :
نشیمن گرفت از شکاوندکوه
همی دارد از رنج گیتی ستوه.
اسدی.
به راه شکاوند چون باد تفت
شب قیرگون روی بنهاد و رفت.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
شهری است در طرف ترکستان در نزدیکی جند، و از آن تا خوارزم حدود ده روز راه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان قزل گچیلو بخش ماه نشان شهرستان زنجان. دارای 592 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه تأمین می شود. صنایع دستی آن گلیم و جاجیم بافی. معدن نمک دارد و استخراج می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دوالها که بدان کوهۀ زین بندند. ’تآکید’ بالهمزه کذلک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ظاهراً مانند تعاشیب مفرد ندارد. (از اقرب الموارد). اکائد. تآکید. میاکید، جمع واژۀ توکید. تأکیدات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
خانه ای را گویند که در زیر زمین کنند بجهت گوسفندان و مسافران. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). جایی که در زیر زمین کنند بجهت مسافران و گوسفندان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بوزکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به بوزکند شود، اسب جلد و تند و تیز. (برهان). مطلق اسب تند و تیز. (رشیدی). اسب تند و تیز. (جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اسب تندرو. اسب جلد. (فرهنگ فارسی معین) :
پیش ستمکاره مکن پشت کوز
زآن که فراوان نزید اسب بوز.
امیرخسرو دهلوی.
، مردم تیزفهم و صاحب ادراک را نیز بطریق استعاره بوز گویند. چنانکه مردم بی ادراک کندفهم را کودن خوانند. و کودن، اسب گمراه پالانی باشد. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج). به استعاره مردم فهیم را گویند. چنانکه کودن که اسب پالانی بی ادراک است. (رشیدی). مردم تیزفهم صاحب ادراک. (ناظم الاطباء). مرد تیزهوش صاحب ادراک. مقابل کودن. (فرهنگ فارسی معین) :
شاگرد تو من باشم گر کودن اگر بوزم
تا زآن لب خندانت یک خنده بیاموزم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
صفه و ایوان و با رای قرشت هم بنظر آمده است. (برهان). ایوان و خانه است و با رای قرشت هم بنظر آمده. (آنندراج). صفه. و ایوان. (ناظم الاطباء). بوزگند. صفه. ایوان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خَ کَ)
شهرکیست (بماوراءالنهر در فرغانه) انبوه به کشت و برز بسیار. (حدود العالم). این نقطه همان خواقند است که در کلمه خواقندی گذشت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
طاق و ایوان و منزل را گویند و به این معنی با زاء نقطه دار هم بنظر آمده است و در بعض لغت نامه ها آن را گنبدخانه و طاق منزل گفته اند. رجوع به پوزکند شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه است و 106 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پشته و زمینی را گویند که آن را سیلاب کنده باشد، چه لور به معنی سیلاب هم آمده است و در فرهنگ سروری این لغت به معنی آب آمده است. (برهان). مغاک که از سیل بر زمین پیدا میشود. (غیاث). سیلاب کند:
ز ری تا دهستان و خوارزم و جند
نوندی نبینی بجز لورکند.
نظامی.
در هر یکی از این عدد شصت روشن است
آنها که تعبیه است در این تیره لورکند.
عمید لوبکی
لغت نامه دهخدا
مطابق کردن وزنه یا پیمانه ای که درست نباشد با وزنه و پیمانه ای درست تا عیب آن رفع شود
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که آنرا سیلاب کنده باشد: ز ری تا دهستان و خوارزم و جند نوندی نبینی بجز لور کند. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای که در حشو آن ابریشم خام و پنبه و آجیده کنند و به هنگام جنگ پوشند، نهالی توشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماگند
تصویر شماگند
بد بوی متعفن، زن بد بوی (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاکمند
تصویر شاکمند
نمدی که از پشم گوسفند یا کرک بز سازند
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی باشد که آنرا پر پشم کنند و ما بین پشت ستور تنگ بار گذارند خوی گیر زین یا جل شتر که پالان بر زبر آن نهند بردعه، پالان الاغ پالان چهار پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لورکند
تصویر لورکند
((کَ))
زمینی که سیلاب آن را کنده و گود کرده باشد، لوره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاکمند
تصویر شاکمند
((مَ))
نمدی که از پشم گوسفند یا کرک بز سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوزکند
تصویر بوزکند
((کَ))
صفه، ایوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روامند
تصویر روامند
معمولی
فرهنگ واژه فارسی سره