عشق شاه، شاه ناز، دختری بود از خاندان آل بویه، موجب فخر و نازش شاه، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی، نام خواهر جمشید پادشاه پیشدادی
عشق شاه، شاه ناز، دختری بود از خاندان آل بویه، موجب فخر و نازش شاه، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی، نام خواهر جمشید پادشاه پیشدادی
نام نوائی از موسیقی. (از غیاث) (ناظم الاطباء). نام آوازی. یکی از شش آواز است وآن از زیرافکند خیزد. (یادداشت مؤلف) : سرو ساقی و ماه رودنواز پرده بربسته در ره شهناز. فرخی. ، عروس. (از غیاث) (آنندراج)
نام نوائی از موسیقی. (از غیاث) (ناظم الاطباء). نام آوازی. یکی از شش آواز است وآن از زیرافکند خیزد. (یادداشت مؤلف) : سرو ساقی و ماه رودنواز پرده بربسته در ره شهناز. فرخی. ، عروس. (از غیاث) (آنندراج)
نام کوهی است و بعضی گویند ولایت است و بعضی دیگر گویند نام جایی و مقامی است نزدیک بکوه الوند. (از برهان). نام کوه، و شاید که بدل از سیلان باشد. (غیاث). نام کوهی است. (جهانگیری) (تاج العروس). کوهی است، اما صحیح آن ثهلان است چنانکه در قاموس آورده عربی است و شاید معرب کرده باشند. (انجمن آرا) (آنندراج). کوهی است، اما در قاموس ثهلان آورده و این صحیح است. (رشیدی). در جای دیگر نیافتم و گمان میکنم تصحیف ’ثهلان’ باشد که کوهی است عظیم بنی نمیر را در ناحیۀ شریف. (از یادداشت مؤلف) : عمان و محیط و نیل و جیحون جودی و حری و قاف و شهلان. خاقانی (از حاشیۀ برهان چ معین). با سنگ گهر بگاه احسان جودی و حری و قاف و شهلان. خاقانی. شراری جهد زآهن نعل اسبش که حراقش اروند و شهلان نماید. خاقانی. پیش آن بادپرستان بشکوه کوه شهلان شوم ان شأاﷲ. خاقانی. ز اختران هدی او چو آفتاب آمد ز راسخان علوم او چو کوه شهلان بود. شرف شفروه. و رجوع به ثهلان و ترجمه تاریخ یمینی ص 158 شود
نام کوهی است و بعضی گویند ولایت است و بعضی دیگر گویند نام جایی و مقامی است نزدیک بکوه الوند. (از برهان). نام کوه، و شاید که بدل از سیلان باشد. (غیاث). نام کوهی است. (جهانگیری) (تاج العروس). کوهی است، اما صحیح آن ثهلان است چنانکه در قاموس آورده عربی است و شاید معرب کرده باشند. (انجمن آرا) (آنندراج). کوهی است، اما در قاموس ثهلان آورده و این صحیح است. (رشیدی). در جای دیگر نیافتم و گمان میکنم تصحیف ’ثهلان’ باشد که کوهی است عظیم بنی نمیر را در ناحیۀ شریف. (از یادداشت مؤلف) : عمان و محیط و نیل و جیحون جودی و حری و قاف و شهلان. خاقانی (از حاشیۀ برهان چ معین). با سنگ گهر بگاه احسان جودی و حری و قاف و شهلان. خاقانی. شراری جهَد زآهن نعل اسبش که حراقش اروند و شهلان نماید. خاقانی. پیش آن بادپرستان بشکوه کوه شهلان شوم ان شأاﷲ. خاقانی. ز اختران هدی او چو آفتاب آمد ز راسخان علوم او چو کوه شهلان بود. شرف شفروه. و رجوع به ثهلان و ترجمه تاریخ یمینی ص 158 شود
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد،، واقع در 12هزارگزی جنوب باختری بجنورد و 4هزارگزی خاور شوسۀ بجنورد به اسفراین با 906 تن سکنه. آبش از چشمه و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد،، واقع در 12هزارگزی جنوب باختری بجنورد و 4هزارگزی خاور شوسۀ بجنورد به اسفراین با 906 تن سکنه. آبش از چشمه و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام یکی از نجبای ایران که در زمان یزدگرد سوم نزد ماهوی بود. (فهرست ولف) : نشست او و شهران ابر پای خاست به ماهوی گفت این دلیری چراست. فردوسی ابن عفرس. جدی است جاهلی که فرزندان وی بطنی از خثعم از قحطان اند. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 418) ابن شاذل. از اجداد مکحول است. (یادداشت مؤلف)
نام یکی از نجبای ایران که در زمان یزدگرد سوم نزد ماهوی بود. (فهرست ولف) : نشست او و شهران اَبَر پای خاست به ماهوی گفت این دلیری چراست. فردوسی ابن عفرس. جدی است جاهلی که فرزندان وی بطنی از خثعم از قحطان اند. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 418) ابن شاذل. از اجداد مکحول است. (یادداشت مؤلف)
مخفف شاهجان است که لقب مرو باشد و آن شهری است مشهور در خراسان. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) : خبر او به مرو شهجان شد. انوری (از انجمن آرا). مخالف ارچه مرادست جان شاه دهد که شهر مرو از این روی نام شد شهجان. رضی الدین نیشابوری (از جهانگیری). و رجوع به شاه جان و مرو شاهجان شود
مخفف شاهجان است که لقب مرو باشد و آن شهری است مشهور در خراسان. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) : خبر او به مرو شهجان شد. انوری (از انجمن آرا). مخالف ارچه مرادست جان شاه دهد که شهر مرو از این روی نام شد شهجان. رضی الدین نیشابوری (از جهانگیری). و رجوع به شاه جان و مرو شاهجان شود
شگنان. نام سرزمینی. (از فرهنگ لغات ولف). ناحیتی است از وخان که رود جیحون بدو گذرد و حد شمالی هند است از حدود ماوراءالنهر. (از حدود العالم) : رویت به راه شکنان ماند همی درست باشد هزار کژی و باشد هزار خم. منجیک. یکی را ز سقلاب و شکنان و چین نمانم که پی برنهدبر زمین. فردوسی. ز بلخ و ز شکنان و آموی و زم سلیح و سپه خواست و گنج و درم. فردوسی
شگنان. نام سرزمینی. (از فرهنگ لغات ولف). ناحیتی است از وخان که رود جیحون بدو گذرد و حد شمالی هند است از حدود ماوراءالنهر. (از حدود العالم) : رویت به راه شکنان ماند همی درست باشد هزار کژی و باشد هزار خم. منجیک. یکی را ز سقلاب و شکنان و چین نمانم که پی برنهدبر زمین. فردوسی. ز بلخ و ز شکنان و آموی و زم سلیح و سپه خواست و گنج و درم. فردوسی