جدول جو
جدول جو

معنی شهنان - جستجوی لغت در جدول جو

شهنان
قریه ای است نیم فرسنگی کمتر میانۀ جنوب و مغرب شهر داراب. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهناز
تصویر شهناز
(دخترانه)
عشق شاه، شاه ناز، دختری بود از خاندان آل بویه، موجب فخر و نازش شاه، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی، نام خواهر جمشید پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهران
تصویر شهران
(پسرانه)
نام یکی از خردمندان ایرانی در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهبان
تصویر شهبان
(پسرانه)
برادر زرین ملک در داستان ملک بهمن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شهنام
تصویر شهنام
(پسرانه)
دارای نام شاهانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شنان
تصویر شنان
اشنان، گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه های باریک، برگ های ریز و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید، خرند، آذربو، خلخان، اشنیان، آذربویه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهنا
تصویر شهنا
سرنا، از سازهای بادی که از لوله ای دراز چوبی یا فلزی با چند سوراخ تشکیل شده، سورنای، سرغین، شاهنای، نای ترکی، سورنا، نای رومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهناز
تصویر شهناز
گوشه ای در دستگاه شور
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
صاحب غیاث و به تبع او صاحب آنندراج نوشته اند نام خواهر جمشید است که ضحاک آنرا بنکاح آورده، اما صحیح شهرناز است. رجوع به شهرناز شود
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ)
در قائنات و در 23 فرسخی کوه اسفندقه واقع و دارای معدن فیروزه است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف شاه نای. سرنا. سورنای. (برهان) (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به شاهنای شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام نوائی از موسیقی. (از غیاث) (ناظم الاطباء). نام آوازی. یکی از شش آواز است وآن از زیرافکند خیزد. (یادداشت مؤلف) :
سرو ساقی و ماه رودنواز
پرده بربسته در ره شهناز.
فرخی.
، عروس. (از غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام کوهی است و در شعر ذیل در ناصرخسرو آمده است:
ور به مال اندر بودی هنرو فضل و خطر
کوه شفنان ملکی بودی بیدار و بصیر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام کوهی است و بعضی گویند ولایت است و بعضی دیگر گویند نام جایی و مقامی است نزدیک بکوه الوند. (از برهان). نام کوه، و شاید که بدل از سیلان باشد. (غیاث). نام کوهی است. (جهانگیری) (تاج العروس). کوهی است، اما صحیح آن ثهلان است چنانکه در قاموس آورده عربی است و شاید معرب کرده باشند. (انجمن آرا) (آنندراج). کوهی است، اما در قاموس ثهلان آورده و این صحیح است. (رشیدی). در جای دیگر نیافتم و گمان میکنم تصحیف ’ثهلان’ باشد که کوهی است عظیم بنی نمیر را در ناحیۀ شریف. (از یادداشت مؤلف) :
عمان و محیط و نیل و جیحون
جودی و حری و قاف و شهلان.
خاقانی (از حاشیۀ برهان چ معین).
با سنگ گهر بگاه احسان
جودی و حری و قاف و شهلان.
خاقانی.
شراری جهد زآهن نعل اسبش
که حراقش اروند و شهلان نماید.
خاقانی.
پیش آن بادپرستان بشکوه
کوه شهلان شوم ان شأاﷲ.
خاقانی.
ز اختران هدی او چو آفتاب آمد
ز راسخان علوم او چو کوه شهلان بود.
شرف شفروه.
و رجوع به ثهلان و ترجمه تاریخ یمینی ص 158 شود
لغت نامه دهخدا
(شُ / شَ)
موضعی است در ترکستان، در ساحل رود سیحون. سکنۀ آن اسماعیلی اند. منسوب بدان شغنی است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَهَْ)
مرد خواهان و آرزومند. شهوانی مثله. شهوی مؤنث. ج، شهاوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آرزومند. (دهار)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان. سکنۀ آن 625 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد،، واقع در 12هزارگزی جنوب باختری بجنورد و 4هزارگزی خاور شوسۀ بجنورد به اسفراین با 906 تن سکنه. آبش از چشمه و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام یکی از نجبای ایران که در زمان یزدگرد سوم نزد ماهوی بود. (فهرست ولف) :
نشست او و شهران ابر پای خاست
به ماهوی گفت این دلیری چراست.
فردوسی
ابن عفرس. جدی است جاهلی که فرزندان وی بطنی از خثعم از قحطان اند. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 418)
ابن شاذل. از اجداد مکحول است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ هََ)
عض ّ. عض ّ. (منتهی الارب). درختی است مانند ثمام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مخفف شاهجان است که لقب مرو باشد و آن شهری است مشهور در خراسان. (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) :
خبر او به مرو شهجان شد.
انوری (از انجمن آرا).
مخالف ارچه مرادست جان شاه دهد
که شهر مرو از این روی نام شد شهجان.
رضی الدین نیشابوری (از جهانگیری).
و رجوع به شاه جان و مرو شاهجان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام جائی و نام کوهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ)
جمع واژۀ شهاب. (منتهی الارب). رجوع به شهاب شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شگنان. نام سرزمینی. (از فرهنگ لغات ولف). ناحیتی است از وخان که رود جیحون بدو گذرد و حد شمالی هند است از حدود ماوراءالنهر. (از حدود العالم) :
رویت به راه شکنان ماند همی درست
باشد هزار کژی و باشد هزار خم.
منجیک.
یکی را ز سقلاب و شکنان و چین
نمانم که پی برنهدبر زمین.
فردوسی.
ز بلخ و ز شکنان و آموی و زم
سلیح و سپه خواست و گنج و درم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نام یک پهلوان ایرانی. (فرهنگ لغات شاهنامه) :
الان شاه و چون پهلوان سپاه
چو بیورد و شکنان زرین کلاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گریانیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جمع واژۀ شن ّ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شن ّ شود
لغت نامه دهخدا
یکی از آهنگهای موسیقی قدیم ایرانی و آن با زیر افکند و بزرگ مناسب است گوشه ای از شور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهنای
تصویر شهنای
سورنای سرنا شهنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهوان
تصویر شهوان
ورنیک ورنران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهبان
تصویر شهبان
جمع شهاب، زبانه های آتش گل خورشیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنان
تصویر شنان
کنیه توز دشمنی کینه بیزاری آب سرد، آب پراکنده، ابر بارانریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمنان
تصویر شمنان
کسی که به سبب دویدن یا تشنگی و بار برداشتن نفس به تنگی زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهنان
تصویر اهنان
نیرومند گرداندن پر مغز گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهناز
تصویر شهناز
((شَ))
یکی از آهنگ های موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی معین